eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
270 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
🔰 ☆ ♡ 💠 شهبازی تسلط و احاطه‌‌ی جالبی در حد یک استاد کارکشته معارف اسلامی بر زوایای داشت. همچنین با مهارت فوق‌العاده‌ای که در بیان و تفهیم مفاهیم کلیدی نهج از جمله خلقتِ کائنات، زمین و آسمان‌ها، کوه‌ها و دریاها و آفرینش آدم از خود نشان می‌داد، همه را مات و مبهوت و در سکوت کامل، به خود جلب می‌کرد. او آن‌چنان انس و الفتی با نهج پیدا کرده بود که موضوعات مطروحه کتاب را به زبان روز و عامه فهم، بدون لغزیدن به ورطه‌ی تفاسیر بی‌بنیاد و من‌درآوردی از کلام امیر، به دیگران ارائه می‌داد. به طوریکه با برگزاری مرتب جلسات توسط ، به یک کلاس عقیدتی، اخلاقی و سیاسی مبنایی فوق‌العاده سودمندی مبدّل گشت که شاگردانش در سپاهِ همدان، برای شرکت در آن جلسات سر و دشت می‌شکستند. ♡ ☆ ✍ با تخلیص و اختصار از بیانات گهربار در کتاب ارزشمند و درخشان ، صفحات ۱۴۵ و ۱۴۶. @yousof_e_moghavemat
👤 ☆ ♡ از دوران مریوان تا آن سفر بی‌بازگشت به سوی بیروت، همه جا مثل سایه همراه می‌رفت. یادش به خیر... برادرمان «تقی رستگار مقدّم» واقعاً رزمنده‌ای همه فن حریف بود. هم مربی ورزش و مسئول واحد آموزش تیپ ما بود، هم دستی در تعمیر و بازسازی تسلیحات معیوب تیپ داشت و هم در حکم مسئول روابط عمومی آقای شناخته می‌شد. رزمنده‌ای بود چابک، بانشاط و ذوالفنون. هر کاری که فکرش را بکنید، از دست تقی رستگار برمی‌آمد. 《》 🏷 برگرفته از کتاب فاخر و ارزشمند به نقل از سردار ، صفحه ۴۳۷. •°• °•° 📸 گلزار بهشت‌زهرای تهران - سردار و تقی رستگار مقدّم. ☆ ☆ @yousof_e_moghavemat
🔰 ☆ ♡ عشق عجیبی به داشت. از هر فرصتی برای این عشق‌بازی استفاده می‌کرد. آن‌قدر با قرآن مانوس بود که شب‌ها و سحر، بچه‌های سپاه می‌آمدند و پشت اتاقک فرماندهی، به لحن شیوا و صوت گرم گوش می‌دادند. تلاوت‌های او، دل‌ها را به بام ملکوت می‌برد. عجیب صمیمی و بی‌تکلّف بود و در ظرف مدت کوتاهی در بین بچه‌های سپاه همدان محبوب‌القلب شد. سر شب به منزل بچه‌های سپاه زنگ می‌زد و می‌گفت: "فلانی! امشب خونه تشریف دارید؟ من می‌خوام شام بیام خونه‌ی شما. بابا مُردیم از بس این غذاهای بی‌خاصیت آشپزخانه‌ی سپاه را خوردیم..."😅 ☆ ♡ 💠 با تخلیص و اختصار از کتاب فاخر و ارزشمند ، خاطرات حبیب سپاه سردار سردار @yousof_e_moghavemat
😰 ☆ ♡ وقتی فرمانده سپاه همدان شد، خیلی مقتدرانه با شورش‌های مسلحانه‌ی منافقین برخورد کرد. منافقین اعلامیه داده بودند که روزی ۳۰ ترورِ انقلابی انجام خواهیم داد. مشخصاً خیابان بوعلی، پاتوق عمده‌ی طرفدارانِ منافقین بود. هر روز عصر، ملبّس به لباس سپاه، می‌آمد و نیروهایش را با لباس فرمِ سپاه راهی خیابان‌ها می‌کرد. آن‌قدر از خودباختگی نفرت داشت که حتّی اجازه نمی‌داد اعضای سپاه محاسن‌شان را کوتاه کنند و یا حین خروج از سپاه، لباس پاسداری را از تن درآورند. خودش جلو می‌افتاد و با نیروهایش، توی خیابان‌های ناامن شهر قدم می‌زد. هدفِ ضدانقلاب، مرعوب کردنِ انقلابیون بود. هدفِ ، عقیم کردنِ سیاستِ ارعابِ تروریست‌ها... و سرانجام این بود که طلسم ارعاب تروریست‌ها را شکست و آن‌ها را ناکام گذاشت... 🚩 🌤 🏷 از کتاب ارزشمند و خواندنی با تخلیص و اختصار. ☆ ♡ سردار @yousof_e_moghavemat
😠 ⚠️ اصولاً آقای متوسلیان آدم خیلی جدّی‌یی بود. نه اینکه اهل بگو بخند نباشد؛ اتفاقاً اگر در مواقع عادی کسی مزاح جالبی در حضور او می‌کرد؛ به شرط این که شائبه‌ی تمسخر اشخاص را نداشته باشد، حاجی هم می‌خندید. امّا این‌که خودش ابتدا به شوخی کند، اصلاً و ابداً!. چه این‌که اگر در موقعیتی جدّی یا وضعیتی بحرانی، کسی در حضور او شوخی می‌کرد، درجا به طرف نهیب می‌زد که؛ الآن چه وقت شوخی کردن است برادر جان؟ بس کنید. با همین یک توپی که می‌بست، همه ماست‌ها را کیسه می‌کردند. 😅 🖐 ○ به نقل از سردار در کتاب ، صفحه ۴۷۴ @yousof_e_moghavemat
🚩 ☆ ♡ «...وقتی در مستقر شدیم، چیزی به نام سرویس‌بهداشتی و دستشویی اصلاً وجود نداشت. بچه‌ها در چاله‌چوله‌های بیابانی پشت دوکوهه رفع حاجت می‌کردند. که این وضع را دید، خودش دست به کار شد. رفت از بچه‌های ارتش، بیل و کلنگ امانت گرفت، لباس فرمش را درآورد و شروع کرد کندن. کسی که رئیس ستاد ۲۷ بود و بچه‌ها حرمت خیلی زیادی به او قائل بودند. از صبح کلّه‌ی سحر بیدار می‌شد و تا غروب، بیل و کلنگ دائم دستش بود و چند روز پیاپی فقط می‌کَند. کل بدنش خیس عرق می‌شد و بچه‌ها می‌ریختند سرش تا بیل و کلنگ را از دستش بگیرند، امّا مگر کسی می‌توانست؟!! اصلاً و ابداً!!! خلاصه، این کارِ همه را ترغیب کرد که در احداث دستشویی پای کار بیایند و ما توانستیم به اندازه‌ی کافی برای سه چهار هزار بسیجی که قرار بود به زودی به اعزام شوند، دستشویی و سرویس‌بهداشتی آماده کنیم و این ممکن نشد، مگر به یمن احساسِ مسئولیت شدید نسبت به رفع این مشکل...» 🌸 ✔ 🔸️فرازی از فرمایشات سردار در کتاب ارزشمند و درخشان / با تخلیص و اختصار😍 •°• °•° @yousof_e_moghavemat
؟ ❤ ☆ ♡ 👈 بسیجی‌ها، را بیشتر از این بابت می‌شناختند و قبولش داشتند که می‌دیدند حرفی نمی‌زند، مگر آن‌که خودش زودتر و پیگیرتر از همه، به آن حرف عمل کرده. این بود که محبّت او را به دل می‌گرفتند و اگر از آن‌ها می‌پرسیدی یعنی چه؟ به شما جواب می‌دادند: یعنی فرمانده‌ای که حرف و عملش یکی است. خدا گواه است یک سرِ سوزن از همین کارهای برای جلب انظار و تظاهر نبود. او همین کارهای شاق را هم با تمام عشق و علاقه‌اش، صرفاً به نیّت جلب رضای خدا انجام می‌داد. عاشق خدا بود این مرد. معروف بود به این‌که عاشق بسیجی‌هاست. چه این‌که هنوز هم را به همین صفتش می‌شناسند. امّا به خدا قسم، همین عشق شدید او به بسیجی‌ها هم، از سر معرفتی بود که با شأن و جایگاه الهی این مجاهدین خاکی‌پوش حضرت امام (ره) داشت. (از بیانات شیوای سردار در کتاب ) 🌤 🚩 📷 تصویری بسیار دلنشین و گران‌قدر از حضور فرمانده در کنار فرمانده گردان عمّار و نیروهایش ، تابستان ۱۳۶۲ - قبل از عملیات والفجر۴- اردوگاه کوهستانی قلّاجه. ☆ ♡ @yousof_e_moghavemat
😉 4️⃣ 0️⃣ 0️⃣ در مهر سال ۵۹ به ارتفاعات زد تا آنجا را بگیرد. موفق نشد. ۹ ماه بعد، دوباره در تدارک حمله‌ای مشترک با ارتش بود تا آنجا را فتح کند. نیرو هم نداشت و ۴۰۰ نفر یعنی در حد یک گردان نیرو می‌خواست برای تصرّف آنجا. به هر دری هم می‌زد، نیرو جور نمی‌شد. دست آخر، دست به دامن در سپاه همدان شد. وقتی هم که به آدمی عدد می‌داد و می‌گفت ۴۰۰ نفر، توقع داشت عین ۴۰۰ نفر نیروی رزمنده را تحویل بگیرد. اصولاً آدمی بود که وقتی روی امری به قول امروزی‌ها zoom می‌کرد، می‌خواست آن امر به هر قیمت ممکن اجرا بشود... 😍 🌸 👈 با تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند و گران‌قدر ، صفحه ۱۷۰ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 ☆ ♡ «با کمال تأسف، این روزها و به روز رسانیدن سطح معلومات عقیدتی، فلسفی و سیاسی، در بین بچّه‌مسلمان‌های ما، فوق‌العاده رقیق و کم‌رنگ شده. اکثرشان طرفدار روزنامه‌های جنجالی و سیاسی کار شده‌اند. آن باسوادترهایشان هم، خیلی که همّت کنند، آثار شبه فلسفی و اصالتاً ژورنالیستی نویسندگان مکاتب انحرافی غرب و مترجمین درجه چهارم مدعی روشن‌فکری را تورقی می‌کنند و دل‌شان خوش است که کلاسِ فهم‌شان، خیلی بالاست. آرزوی آدم‌هایی مثل من این است که دست‌کم بچه‌بسیجی‌های باهوش و مخلص نسل جدید، که برای تهیه چند پوستر از سرداران شهید دفاع مقدس سر و دست می‌شکنند و هر هفته، شب‌های جمعه با وجود دست تنگی، برای رفتن بر سر مزار آن عزیزان کلی وقت و پول هزینه می‌کنند، بیایند و با سیره‌ی عقیدتی و سلوک عملی سردارانی مثل ، ، و سایرین آشنا بشوند. در زمانه‌ی پر فتنه‌ای که گفتمان حاکم بر آن، به تعبیر رهبر معظم انقلاب، بر شبیخون و تهاجم و قتل عام فرهنگی مبتنی است، این بچه‌ها با دل‌خوش کردن به چند روزنامه جنجالی، ادبیات شعاری، نوارهای نوحه و تعدادی پوستر و برچسب تصویری، کاری از پیش نمی‌برند. این‌ها باید مثل احمد، محمود و همّت، خودشان را به سلاح دانش و بینش روزآمد، برای حضور در میدان این کارزار فرهنگی ما با تمدن صهیونیستی - مادی غرب مجهز کنند، و الا فردا خیلی مغبون می‌شویم.» ♡ ♡ 🔊 مصاحبه با ، سردار به نقل از کتاب ارزشمند و فاخر نوشته‌ی مستطاب ارجمند، جناب آقای 🏷 @yousof_e_moghavemat
🤗🚩 «... نسبت به نام تیپ خودش، تعصب بسیار زیادی داشت. خدا گواه است هیچ‌وقت از او نشنیدم بگوید ۲۷ یا تیپ حضرت رسول. مُصِر بود با کلماتی شمرده بگوید . می‌گفت: این اسم مظهر قدرت این تیپ است و به رزمندگان تیپ ما برکت می‌دهد. من از نام‌گزاری یگان خودمان به این نام نیّت مهمی داشتم؛ دلم می‌خواست تا هر زمان که جنگ ادامه پیدا کند، در هر جا اگر اسم این تیپ آورده شود، گوینده و شنوندگان ملزم شوند بر جمال دل‌آرای خاتم‌الانبیا صلوات بفرستند، تا من هم در ثواب آن شریک بشوم. او یک چنین نیّتی داشت. حالا چون بعد از گذشت ۲۴ سال، هنوز هم شهادتِ او رسماً و قطعی اعلام نشده، بنده به یاد و شادی ارواح طیبه‌ی همه‌ی همرزمان شهیدمان در ۲۷_محمد_رسول_الله (ع) صلوات می‌فرستم...» ☆ ♡ ✅ از بیانات شریف و نورانی سردار سرلشکر پاسدار به نقل از کتاب ارزشمند و فاخر ، صفحه ۴۹۸ @yousof_e_moghavemat
🚩 ☆ ♡ قرار بود آقای ( کشور ) جهت بازدید از ادارات و نهادهای استان، به همدان بیاید. مصرّانه گفته بود که باید دیداری هم با برادرانم در سپاه داشته باشم و ناهار را هم در کنار آنها بخورم. وقتی آمد، در سپاه غلغله‌ای شد. او شخصیتی داشت که هر آدم صاحب فطرت و شریفی دوستش داشت. وقتی فهمیدیم آقای رجایی ناهار پیشِ ماست، بلافاصله دست به کار شدیم و به برادرمان آقای حجّت ترکمان؛ مسئول آشپزخانه سپاه پیغام فرستادیم، لااقل نیمروی خوبی برای آقای رجایی درست کند. آقای رجایی به محض این‌که شنید برای ایشان سفارش تهیه‌ی غذای جداگانه داده‌ایم، خیلی جدی برگشت پرسید: "غذای امروز شما چیست؟" یکی از بچه‌ها نتوانست جلوی دهانش را بگیرد و گفت: سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب‌پز. خیلی ناراحت شد و گفت: "پس چرا می‌خواهید برای من تخم‌مرغ نیمرو کنید؟ این کارها از شما برادرهای من بعید است!" خلاصه بچه‌ها مجبور شدند همان سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب‌پز را بیاورند. بعدش ایشان گفتند: "به خدا قسم اگر نیمرو درست می‌کردید، من اینجا هم غذا نمی‌خوردم." ☆ ♡ 🏷 به نقل از سردار در کتاب صفحات ۱۳۱ و ۱۳۲ با تخلیص و اختصار. •°• °•° @yousof_e_moghavemat
😠 💨 🚙 حاج‌محمود شهبازی وابستگی عاطفی‌ بسیار شدیدی به مادرش داشت. چند روز مانده به عملیات فتح‌المبین از اصفهان تماس گرفتند و به او گفتند حال مادرت اصلا خوب نیست و اگر می‌توانی، حتما بیا عیادت مادر. حاج‌محمود هم مدام به تعویق می‌انداخت و هرگاه بحث این قضیه می‌شد، طفره می‌رفت. دست آخر، وقتی از این قضیه مطّلع شد، آمد و با یک تاکید شدیدی به او گفت: «حاج‌آقا شهبازی! شما هرچه سریع‌تر، شده برای ۴۸ ساعت، برو سری به اصفهان بزن و از مادرت عیادت کن.» امّا حاج‌محمود زیر بار نرفت و گفت: «الآن حضور من در تیپ، ضرورت بیشتری دارد. اگر بروم، تو و تنها می‌مانید. بعدِ عملیات می‌روم.» این بار گفت: «باباجان! حرف گوش کن. شما برو، من از شرفم ضمانت می‌دهم به محض این که از رده‌ی بالا خبر قطعی روز و ساعت شروع حمله را به ما بدهند، خبرش را تلفنی به تو در اصفهان می‌دهم تا هرچه سریع‌تر، خودت را به ما برسانی.» هرچه حاجی به او تاکید کرد، قبول نکرد. طوری شد که در آن چند روز، حاجی با شهبازی قدری با دلخوری صحبت می‌کرد. حاج‌محمود هم با آن شیطنت و بازیگوشی خاص خودش می‌گفت: «اشکال ندارد! فعلا کسی بهونه دست احمد نداده که سرش یه دادی بکشه!! قول میدم بهتون همچین که سر یکی دو نفر هوار بکشه، تنگی خُلقِش درست میشه!...»😅 👈 برگرفته از متن مصاحبه‌ی با سردار در کتاب ارزشمند و فاخر ، صفحات ۴۷۱ و ۴۷۲ با تخلیص و اختصار. نفر اول ایستاده از سمت راست @yousof_e_moghavemat