eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 🌷شهید احمد علی در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ در طے عملیات والفجر ۸ بہ آرزوی دیرینہ اش رسید و بہ لقاء الله پیوست🕊 یڪی از دوستانش ڪہ شاهد لحظات قبل از شهادت ایشان بود،چنین نقل می ڪند: " در لحظہ شهادت ترڪشی بہ پهلویش اصابت ڪرد ،وقتی بہ زمین افتاد از ما خواست ڪہ او را بلند ڪنیم وقتی روی پاهایش ایستاد رو بہ سمت ڪربلا دستش را بہ سینہ نهاد و آخرین ڪلام را بر زبان جاری ڪرد " السلام علیڪ یا ابا عبدالله " در هنگام خاڪ سپاری پیڪر شهید احمد علی نیری، دستش بہ نشانہ ادب بہ ابا عبداللہ علیه السلام هنوز بر روی سینہ اش قرار داشت. @yousof_e_moghavemat
. 💫درعالم رویا شهید نیری رودیدم وازش پرسیدم... @yousof_e_moghavemat
ببینید ما در همه مراحل زندگی بعد از برخدا به نیاز داریم اگر عنایت اهل بیت(ع) نباشد پیدا کردن صراط واقعی در این دنیا محال است. @yousof_e_moghavemat
🌹🍃 🍃 💠موتور احمد آقا کاملا در اختیار کارهای مسجد بود.از عدسی گرفتن برای دعای ندبه مسجد تا... ✨یک روز به همراه احمدآقا به دنبال یکی از کارهای مسجد رفتیم‌.باید سریع بر میگشتیم.برای همین سرعت موتور را کمی زیاد کرد. ✨خب خیابان هم خلوت بود.موتور تریل ۲۵۰هم کمی شتاب بگیرد دیگر کنترلش سخت است ✨با سرعت از خیابان در حال عبور بودیم‌.یک دفعه خودرویی که در سمت چپ ما قرار داشت بدون توجه به ما به سمت راست چرخید! ✨درسمت راست ما هم یک خودروی دیگر در حال حرکت بود .زاویه ی عبور ما کاملا بسته شد ✨من یک لحظه گفتم تمام شد .الان تصادف میکنیم.از ترس چشمم را بستم و منتظر حادثه بودم ! لحظاتی بعد چشمم را باز کردم دیدم احمد آقا به حرکت خود ادامه میدهد!!! من حتی یک درصد هم احتمال نمیدادم که سالم از صحنه عبور کرده باشیم. با رنگ پریده و بدن لرزان گفتم چی شد ما زنده ایم!!؟؟ احمدآقا گفت :خدا را شکر بعد ها وقتی درباره ی آن لحظه صحبت کردم به من گفت : خدا ما را عبور داد. ما باید آنجا تصادف میکردیم اما فقط خدا بود که ما را نجات داد.من در آخرین لحظه کنترل موتور را از دست دادم و فقط گفتم :«خدا» بعد دیدم که از میان دو خودرو به راحتی عبور کردیم! @yousof_e_moghavemat
یک بار احمد آقا موقع صحبت... @yousof_e_moghavemat
🍃نماز اول وقت حتی در وقت جلسه امتحان 🌷احمد به شدت مراقب نماز اول وقتش بود و وقتی اذان می‌شد همه کارهایش را تعطیل می‌کرد. مثل ما نبود که برای رفع تکلیف نماز بخواند. طوری نماز می‌خواند که گویا اصلا توی این دنیا نبود. از یکی از درس‌ها، امتحان داشتیم. سر صف آقای ناظم گفت: این امتحان در خارج از ساعت درس برگزار می‌گردد. 🌷چند دقیقه به امتحان، صدای اذان بلند شد. احمد رفت سمت نمازخانه. من هم پشت سرش رفتم که منصرفش کنم. می‌دانستم نماز احمد طولانی است. احمد مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند. گفتم: این معلم خیلی حساسه اگه دیر بیای ازت امتحان نمی‌گیره. اما گوش احمد بدهکار نبود. او رفت نماز خانه و من سر جلسه امتحان. بیست دقیقه می‌شد که سر جلسه بودیم، اما نه از آقای معلم نه از احمد علی خبری نبود. بالاخره معلم برگه به دست آمد و با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر،کلی وقت ما را تلف کرد. تا معلم برگه را داد به یکی از دانش آموزان که پخش کند، احمدعلی در چارچوب در ظاهر شد. با اینکه معلم ما بعد از ورود خودش، هیچ کسی را به کلاس راه نمی داد، گفت: نَیِری برو بشین سر جات! 🌷من و احمد علی هر دو امتحان دادیم، اما او نمازش را اول وقت خوانده بود، ولی من نه. خدا امور دنیا را با او هماهنگ کرده بود. ✍ازکتاب :عارفانه @yousof_e_moghavemat