🌹سیرک مصری ها در اهواز مستقر شده بود. جوان ها دسته به دسته به تماشایش می رفتند. نمایش هایی که زنانی با لباس نامناسب روی صحنه میآمدند و می رقصیدند.
حسین آرام و قرار نداشت. چند بار رفت و آمد و محل را شناسایی کرد. تصمیم گرفته بود سیرک را به آتش بکشد؛ اما اصرار داشت که باید این کار موقع ظهر انجام بگیرد تا کسی داخل آن نباشد و صدمه ببیند.
ساواک نیروهایش را بسیج کرده بود. هرچه بیشتر تحقیق میکردند،
کمتر به نتیجه میرسیدند. هیچ رد پایی از عاملان آتش سوزی در دست نبود؛ تا اینکه یکی از همراهان سید حسین دستگیر شد و او را لو داد.
🌹وقتی ساواک با نیروهای امنیتی مسلح به مدرسه برای دستگیری سید حسین رفتند، باورشان نمی شد،همین نوجوان کوچک اندام مدرسه سعادت جعفری و مکبر مسجد آیت الله علم الهدی همان خرابکاری باشد که ساواک را سرکار گذاشته باشد.
از کتاب:سه روایت از یک مرد
#شهید_حسین_علم_الهدی
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🔹 ۱۶ دی ۱۳۵۹ – سالگرد شهادت مظلومانه حسین #علم_الهدی و یارانش
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
💠 خاطره رهبر انقلاب از شهید علمالهدی و شهید محمدحسن قدوسی
─ برادرعزیز ما #حسین_علم_الهدی در مشهد در جلسات و کلاسهای ما شرکت فعال میکرد، اما هنوز من ایشان را دقیقاً نشناخته بودم که چه نابغه مسلمانی است تا اینکه به اهواز رفتم و از نزدیک چندین برنامه و خاطره با شهید داشتم؛ از جمله آخرین روز شهادت حسین؛ یعنی روز ۲۸ صفر من کنار کرخه نور ایستاده بودم که نماز بخوانم و یکباره مشاهده کردم که حسین #علم_الهدی و عده ای دیگر از برادران از جمله محمدحسن قدوسی (فرزند آیت الله قدوسی) خیلی گرم و صمیمی و خیلی پرشور با من برخورد کردند و من هم از دیدارشان بسیار خوشحال شدم و پس از مقداری صحبت گفتم؛ ارتش ما رسیده است به اینجا؛ شما میتوانید برگردید؛ اما حسین گفت:
▫️نه آقای خامنهای؛ ما میخواهیم به پیش برویم.
┄ البته آنها در حقیقت به پیش رفتند و به لقاءالله پیوستند.
🌴 اوایل #دفاع_مقدس
#شهید_حسین_علم_الهدی(نفر اول نشسته از سمت چپ) و همرزمانشان در #هویزه
#سالروز_شهادت
#شانزدهم_دی_1359
#روز_شهدای_دانشجو
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🔹15 دی 1359 – #سالروز_شهادت مظلومانه #شهید_حسین_علم_الهدی و یارانش
🔺#عملیات_نصر در هویزه
این عملیات با شرکت تعدادی از نیروهای شهید چمران، عشایر عربزبان منطقهی، بچههای مساجد اهواز و دانشجویان پیرو خط امام به فرماندهی شهید علمالهدی انجام شد. ابتدا نیروها پیشروی خوبی داشته و توانستند تعدادی از تانک ونفربر دشمن را منهدم ساخته و تلفاتی از آنها بگیرند. اما در ادامه قرار شد نیروی کمکی به آنها برسد که این کار عملی نشد و جناح راست آنان خالی ماند. از طرفی، دشمن نیروی تازهنفس وارد میدان نمود. دستور عقبنشینی صادر شد ولی به علت عدم برقراری تماس بیسیم، نیروها مطلع نشدند. دشمن نیز از افراد باقیمانده را منطقه را محاصره نمود که اغلب آنها به شهادت رسیدند، از جمله شهید علمالهدی و تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام که همراه او بودند. در این قتل عام، ابدان شهدا در زیر چرخ تانکهای دشمن سفاک پارهپاره شد تا این که 2سال بعد بقایای پیکرهای مطهر کشف شد و در همان جا دفن گردید.
⚪️ روایت شاهد عینی از آخرین لحظات عمر شهید حسین علمالهدی:
صدای تانکهای دشمن آن طرف جاده به گوش میرسید. تیراندازی لحظهای قطع نمیشد. راه افتادیم، با اینکه میدانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن آرپیجی به علمالهدی ما را مصمم به این کار کرد. به جاده که رسیدیم، توانستیم تانکهایی را ببینیم. به جز چند تایی که در حال سوختن بودند، بقیه غرشکنان به پیش میتاختند. چشمم به حسین که افتاد، خستگی از تنم درآمد. آرپیجی دوشش بود و پشت خاکریز دراز کشیده بود. در امتداد خاکریز غیر از او حدود 10نفر دیگر هنوز زنده بودند. حتی یک جسد از شهدا بر زمین نمانده بود. پیدا بود که بچهها با گلوله مستقیم تانک از پا در آمده و پودر شده بودند!
تانکهای سالم از کنار تانکهای سوخته عبور میکردند و به طرف خاکریز علمالهدی پیش میآمدند. او و افرادش هیچ عکسالعملی نشان نمیدادند. «روزعلی» که حسابی نگران شده بود، آرپیجی را از من گرفت و به تانکها نشانه رفت. دست او را گرفته و گفتم: کمی صبر کن، شاید بچهها برنامهای داشته باشند. تانکها به حدود 50متری خاکریز رسیده بودند که یکباره حسین از جا بلند شد و نزدیکترین تانک را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانک خورد و آن را به آتش کشید. غیر از حسین، 2نفر دیگر که آرپیجی داشتند، به طرف تانکها شلیک کرده و2تای آنها را از کار انداختند. بقیه تانکها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاکریز را به گلوله بستند. «روزعلی» دوباره بلند شد و یکی دیگر را نشانه رفت و آن را به آتش کشید. علمالهدی نیز از میان دود و گرد وغبار پشت خاکریز پیدا شد و او هم یک تانک دشمن را از کار انداخت.
پیدا بود که از همه افراد گروه، فقط «روزعلی» و حسین زنده ماندهاند. آنها به پشت چسبیده بودند و تانکها نیز به طرفشان در حرکت بود. در فاصلهی چند متری به خاکریز، حسین بار دیگر قامت کشید و آنها را هدف گرفت که در نتیجه یک تانک دیگر به آتش کشیده شد. این بار 4تانک دشمن به سمت او آمدند و حسین نیز آخرین گلوله را رها کرد. یکی از آنها منهدم شد و 3تای دیگر همزمان به سمت خاکریز شلیک کرده به طوری که دیگری چیزی از آن باقی نماند. پس از اندکی که گرد و غبار فرو نشست، توانستم پیکر مطهر و پارهپارهی حسین و چفیهی خونآلود او را بر روی زمین ببینم...
@yousof_e_moghavemat
💢 #خاکریز_خاطرات
🔸تنها درخواست شهید علمالهدی در زندان ساواک چه بود؟
#متن_خاطره|نوجوان که بود، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاعِ زندان اصلاً خوب نیست. اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملاً غیر بهداشتی بود. به سید حسینگفتم: چه چیزی لازم داری تا برات بیارم؟ گفت: فقط یه جلد قرآن برام بیارین...
.
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید سیدحسین علمالهدی
📚منبع: کتاب لحظههای آشنا، صفحه ۱۱
#استوری
#شهید_حسین_علم_الهدی
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat