🌹بچه ی یتیمی بود که مادرش با سیلی صورتش را سرخ نگه میداشت. به نان شب محتاج بودند .این مسأله خیلی فکر رشید را مشغول کرده بود. آن بچه را با خودش به سر کار می برد تا به آنها کمک کند .
یک روز به او گفتم :پسرم !
کسی رو که به عنوان کارگر بردي وردست خودت، مگه کاري بلده؟ تازه برادرت مجید بیکاره، تو یکی دیگه رو می بري سر کار؟
گفت: بابا ! مجید پدر داره، اما اون یتیمه و مادرش با سختی داره اونهارو بزرگ می کنه. من بنّایی می کنم. اونم یک لیوان آب دستم می ده و چاي برام درست می کنه .باید یک جوري بهشون کمک کرد. البته روزي همه دست خداست، ما وسلیه ایم.
📚ازکتاب : پسران گلبانو
#شهید_رشید_جعفری
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat