🌹بعد از شهادت رشید، پدر و مادرش اصرار داشتند که براي مجید آستین
بالا بزنند تا دیگر از فکر جبهه رفتن بیرون بیاید. چون با او صمیمی بودم، به
من سپردند که با او صحبت کنم. یکروز من و مجید کنار جوي آبی قدم
یم زدیم. از رشید و شهادتش حرف زدیم. از دلتنگی و دلشکستگی مادرش
...و
🌹 کم کم سر صحبت را باز کردم و گفتم «: آقا مجید! خدا رو خوش نمیاد
که پدر و مادرت اینقدر نگران باشن. دلشون میخواد دامادي تو رو ببینن .».
گفت «: احمدآقا! با اینکه الان آمادگی ازدواج کردن رو ندارم، ولی به
خاطر پدر و مادرم قبول می کنم . ». خوشحال شدم و گفتم «: پس پیغامت رو
براشون ببرم؟ .»
لبخند زد و گفت «: آره! بهشون بگو برم جبهه برگردم بعد .»
او رفت و دیگر بر نگشت .
راوی: دوست شهید
📚کتاب پسران گلبانو
#شهید_مجید_جعفری
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat