eitaa logo
شهیده زینب کمایی
288 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
23 فایل
۞﷽۞ با‌نام‌تو‌شروع‌کردیم‌وتمام‌خواهیم‌کرد.💕 راه های ارتباطی: @RY_313 @HR_313 (کپی از مطالب کانال با صلوات برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) آزاد..🌹) 🦋شروعمون↯13 '2' 1399 پایانمون↻ظهور اقا صاحب زمان💛
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 کتاب خاطرات شهیده زینب کمایی 🌹 روایت اول (کبری طالب نژاد، مادر شهید) ششم سر بچه ی ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه در ایستگاه چهار فرح آباد، کوچه ده، پشت درمانگاه شرکت نفت به ما دادند. خانه ما نبش خیابان بود. همه می‌دانستیم که قدم تو راهی خیر بوده که بعد از سال ها از مستأجری و اثاث کشی نجات پیدا کردیم. از آن به بعد، خانه ای مستقل دستمان بود و این آخرین خوشبختی و راحتی برای خانواده هشت ما بود. مدتی بعد از اثاث کشی به خانه جدید، درد زایمان سراغم آمد. دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست و حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی‌آمد. برای اولین بار و بعد از پنج زایمان طبیعی در خانه، من را به مطب خانم دکتر مهری بردند. آن زمان، آبادان بود و یک خانم دکتر مهری. مطب او در لین یک احمد آباد بود. من تا آن موقع خبر از دکتر و دوا نداشتم؛ حامله می‌شدم و نه ماه تمام شب و روز کار می‌کردم؛ نه دکتری و نه دوایی، تا روزی که وقتش می‌رسید؛ جیران می‌آمد بچه را به دنیا می آورد و می‌رفت. بعد از دو روز تحمل درد و ناراحتی، خانم مهری درمانم کرد. به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کار های خانه شدم. نزدیک اذان مغرب حالم به قدری بد شد که حتی نتوانستم خودم را خانه مادرم برسانم. جعفر رفت و جیران را آورد. در غروب یک شب گرم خرداد ماه برای ششمین بار شدم و خدا یک دختر قشنگ قسمت و نصیبم کرد.🌹🌷😍😍😍 جیران به نوبت اورا در بغل بچه ها گذاشت و به هرکدامشان یک شکلات داد. پسر بزرگم، مهران، بیشتر از بقیه ذوق خواهر کوچکش را داشت🌹❤️ شهداء را یاد کنید با ذکر یک صلوات 🌷🌹 @z_kamae