#به_بهانه_چیدن_چای_صحرایی
سِلام .
در برگشت از ولایِت ، یک راه سر راست همیشگی حرکِت به سمت دروار ، صح ، قوشه و تهران آ در پیش داشتیم ، یک تایم بیگیریم بِینیم متانیم نیم ساعِت زودتِر به تهران بَرِسیم ، یا نه ؟
راه دیگه که به فکرمان برِسی ، از فرصت فصل بهاری ولایت ویشتِر استفاده هاکنیم ، راه سخت تِر را با حوصله و تفریح انتخاب هاکنیم ، اینهمه بَدوئاندِن ( دویدن ) اُما را به کجا بَرِسانده ...
به پیشنهاد #آقا_قربان_رستمیان راه #سیاه_کوه_فولادمحله را در پیش بِگِتیم ، شیشه ماشینا پایین بیردیم ، با سرعت کم ، حرکت هاکردیم . مرحوم #حاج_آقای_سلطانی خانه ای پیش بَرِسیم ، درکنار خیابان ، مرد زحمتکش ، مهربان و با صُفا #حاج_محمد_علی_افضلی بیل به دست را بدیم (مرحوم کلب شیخ نوروزعلی پسر) ، سوار ماشین هابه ، بعد از گرم سلام علیک بَفِرمایی ما بَشو کتیانی باغ ، نزدیک میر بابویی آسیو . از دیدنش در صبح زود چقدر انرژی بِگِتیم . نُقاه هاکردن و حرف بَزین با این انسانهای بی ریا به آدُم آرامش دی و کمی از استرس زندگی پر هیاهوی شهری دور بو .
باز هم برِسیم به امام زاده مطهر ، عرض سِلام و ادب و ذکر فاتحه ، آرام ، آرام از دشتبو عبور هاکردیم . عبور از جاده ماشین رو جدید بشم ، خاطراتمان را از جاده قدیم سنجدره تازه کرد .
آنوقت ها مردم چقدر با روحیه بین ، وقتی سوار ماشین بین ، ساکت و آرام نبین ، چقدر سِلام و صلِوات بعضا ، خوانندگی در کلامشان دَبه ، راننده ایج پاشا وامِشت گازی سر ، تو سر بالایی هو مه هوم هومه وقتی صدای مسافرین با صدای گاز ماشین باری قاطی به ، به کوه خورد ، انعکاس این صداها چه صُفایی داشت ، مثل اینکه زندگی آ چَنتِی دله( ساک دستی) دَوِستیم ( بستیم ) و کولمان واشتیم ، خیالمان از همه جا راحِت اه .
با آقا قربان از تُنگی چَغول صحبت کردیم که روی این کوهها لانه خار کِردن ( نوعی گنجشگ که لانه اش را با گل و لای روی بدنه کوه ، شبیه تنگ آب درست می کند ) . از تنگه سنجه دره که عبور هاکردیم ، در دامنه کوه بشم ، به انبوه درختان زَرِشک و انواع دازه ها برخورد هاکردیم . دازه ها چسبیده به کوهپایه با گلهای بنفش زیباشان از دور آنقدر دلربایی کردن ، خود بخود آدُما بیقرار کنِن . به آقا قربان عرض هاکِردُم اجازه هادین چند عکس از آنها بیگیریم ، آقا قربان بَفِرمایی ، عجِله نکُنیا ، بالاتِر یک جای مناسب که چای صحرایی داره ، وامِستاریم . هم چای صحرایی چینیم ، هم شما از گل دازه ها عکس بیگیر .
بعد از گذشت چند پیچ و خم از دامنه کوه بشم و عبور از یک سر بالایی نسبتا تند ، نزدیک گردنه ، ماشینا پارک هاکرد ، کیسه به دست پا روی طبیعت واشتیم ( یک توصیه مهم به هم ولایتی ها ضروری اه ، بخاطر باریکی و شیب تند جاده ، در پارک خودرو در جای مناسب و بی خطر خیلی مراقب باشیم ) چند دقیقه ای واستاردیم ، نفِسی تازه هاکردیم ، به تُماشای منظره زیبای دامنه کوه مشغول بِیم ( بودیم ) چند قدُم که از جاده فاصله بِگِتیم ، آقا قربان اوِّلین بوته و گل چای صحرایی را به اینجانب نشان بِدا ، بوته کوتاه چای صحرایی با گلهای لطیفش همنوا با نسیم بهاری در حال رقص و طنازی بین . اوِّل دلُم نمیامه وَرچینُم ، آقا قربان بَفِرمایی عمر این گلها کوتاهه ، چند روز دیگه باد همه را از بوته هاشان جدا کنه .
بسم الله بَگُتیم شروع به ورچین چای صحرایی هاکردیم و چشممان به دنبال چای صحرایی گِردی . هنوز همه بوته ها گل نکِردی بین ، در جاهای که در پِناه دَبین ، گلهاشان ویشتِر به ، همه حُواسُمان دنبال چای صحرایی دَبه ، هر چی به قله بشم نزدیک بیم ، نسیم صبحگاهیا ویشتِر حس کردیم . از قدیم وزش باد ممتد بشم را دوست داشتُم ، اَمروز فرصِت دیگری به ، که از پایین دامنه کوه بشم و کوه ماه تو (مهتاب) را بهتِر و زیباتِر از هر وقتی بِینُم . احساس جوانی خوبی به مُن دست دا . دلُم خواست دستاما به طرفین واج هاکنم سَرُما بطرُف آسُمان بیگیرُم ، بلِند بلِند خدا را صدا هاکُنم . اتفاقا یک صداییا از لابلای وزش و زوزه باد بِشنُفتُم . کمی گوش هاکردُم ، جهتشا تشخیص نِمدام ، دلواپس هابیُم ، خودما به سر سوک بَرِسانُم ، متوجه هابیم آقا قربان مُنا صدا کنه ، بیو اینجان ، خیلی چای صحرایی دَره ، چند وقتی به ، اینهمه راه نشیبیُم ، اما اصلا خستگی در کار دَنی به .
چه روز خوبیا در دامنه کوه و طبیعت سر هاکردیم ، یک اخلاق بدی که خیلی از آدُما دارِن ، فکر کنن اختیار تام طبیعت دستشانه ، هر بِلایی دلشان خواهه به سر طبیعت مییِرن .
مِتانستیم با کمی پول همین مقدار چای صحرایی را از مغازه بَخِریم ،
اما مزه و اثر این چای صحرایی با چای صحرایی مغازه کجا ........
وصف العیش ، نصف العیش
*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣
#حاج_رحیم_رستمیان
۳۰ اردیبهشت ۹۸
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar
هدایت شده از کانال زادگاهم تویه دروار
#به_بهانه_چیدن_چای_صحرایی
سِلام .
در برگشت از ولایِت ، یک راه سر راست همیشگی حرکِت به سمت دروار ، صح ، قوشه و تهران آ در پیش داشتیم ، یک تایم بیگیریم بِینیم متانیم نیم ساعِت زودتِر به تهران بَرِسیم ، یا نه ؟
راه دیگه که به فکرمان برِسی ، از فرصت فصل بهاری ولایت ویشتِر استفاده هاکنیم ، راه سخت تِر را با حوصله و تفریح انتخاب هاکنیم ، اینهمه بَدوئاندِن ( دویدن ) اُما را به کجا بَرِسانده ...
به پیشنهاد #آقا_قربان_رستمیان راه #سیاه_کوه_فولادمحله را در پیش بِگِتیم ، شیشه ماشینا پایین بیردیم ، با سرعت کم ، حرکت هاکردیم . مرحوم #حاج_آقای_سلطانی خانه ای پیش بَرِسیم ، درکنار خیابان ، مرد زحمتکش ، مهربان و با صُفا #حاج_محمد_علی_افضلی بیل به دست را بدیم (مرحوم کلب شیخ نوروزعلی پسر) ، سوار ماشین هابه ، بعد از گرم سلام علیک بَفِرمایی ما بَشو کتیانی باغ ، نزدیک میر بابویی آسیو . از دیدنش در صبح زود چقدر انرژی بِگِتیم . نُقاه هاکردن و حرف بَزین با این انسانهای بی ریا به آدُم آرامش دی و کمی از استرس زندگی پر هیاهوی شهری دور بو .
باز هم برِسیم به امام زاده مطهر ، عرض سِلام و ادب و ذکر فاتحه ، آرام ، آرام از دشتبو عبور هاکردیم . عبور از جاده ماشین رو جدید بشم ، خاطراتمان را از جاده قدیم سنجدره تازه کرد .
آنوقت ها مردم چقدر با روحیه بین ، وقتی سوار ماشین بین ، ساکت و آرام نبین ، چقدر سِلام و صلِوات بعضا ، خوانندگی در کلامشان دَبه ، راننده ایج پاشا وامِشت گازی سر ، تو سر بالایی هو مه هوم هومه وقتی صدای مسافرین با صدای گاز ماشین باری قاطی به ، به کوه خورد ، انعکاس این صداها چه صُفایی داشت ، مثل اینکه زندگی آ چَنتِی دله( ساک دستی) دَوِستیم ( بستیم ) و کولمان واشتیم ، خیالمان از همه جا راحِت اه .
با آقا قربان از تُنگی چَغول صحبت کردیم که روی این کوهها لانه خار کِردن ( نوعی گنجشگ که لانه اش را با گل و لای روی بدنه کوه ، شبیه تنگ آب درست می کند ) . از تنگه سنجه دره که عبور هاکردیم ، در دامنه کوه بشم ، به انبوه درختان زَرِشک و انواع دازه ها برخورد هاکردیم . دازه ها چسبیده به کوهپایه با گلهای بنفش زیباشان از دور آنقدر دلربایی کردن ، خود بخود آدُما بیقرار کنِن . به آقا قربان عرض هاکِردُم اجازه هادین چند عکس از آنها بیگیریم ، آقا قربان بَفِرمایی ، عجِله نکُنیا ، بالاتِر یک جای مناسب که چای صحرایی داره ، وامِستاریم . هم چای صحرایی چینیم ، هم شما از گل دازه ها عکس بیگیر .
بعد از گذشت چند پیچ و خم از دامنه کوه بشم و عبور از یک سر بالایی نسبتا تند ، نزدیک گردنه ، ماشینا پارک هاکرد ، کیسه به دست پا روی طبیعت واشتیم ( یک توصیه مهم به هم ولایتی ها ضروری اه ، بخاطر باریکی و شیب تند جاده ، در پارک خودرو در جای مناسب و بی خطر خیلی مراقب باشیم ) چند دقیقه ای واستاردیم ، نفِسی تازه هاکردیم ، به تُماشای منظره زیبای دامنه کوه مشغول بِیم ( بودیم ) چند قدُم که از جاده فاصله بِگِتیم ، آقا قربان اوِّلین بوته و گل چای صحرایی را به اینجانب نشان بِدا ، بوته کوتاه چای صحرایی با گلهای لطیفش همنوا با نسیم بهاری در حال رقص و طنازی بین . اوِّل دلُم نمیامه وَرچینُم ، آقا قربان بَفِرمایی عمر این گلها کوتاهه ، چند روز دیگه باد همه را از بوته هاشان جدا کنه .
بسم الله بَگُتیم شروع به ورچین چای صحرایی هاکردیم و چشممان به دنبال چای صحرایی گِردی . هنوز همه بوته ها گل نکِردی بین ، در جاهای که در پِناه دَبین ، گلهاشان ویشتِر به ، همه حُواسُمان دنبال چای صحرایی دَبه ، هر چی به قله بشم نزدیک بیم ، نسیم صبحگاهیا ویشتِر حس کردیم . از قدیم وزش باد ممتد بشم را دوست داشتُم ، اَمروز فرصِت دیگری به ، که از پایین دامنه کوه بشم و کوه ماه تو (مهتاب) را بهتِر و زیباتِر از هر وقتی بِینُم . احساس جوانی خوبی به مُن دست دا . دلُم خواست دستاما به طرفین واج هاکنم سَرُما بطرُف آسُمان بیگیرُم ، بلِند بلِند خدا را صدا هاکُنم . اتفاقا یک صداییا از لابلای وزش و زوزه باد بِشنُفتُم . کمی گوش هاکردُم ، جهتشا تشخیص نِمدام ، دلواپس هابیُم ، خودما به سر سوک بَرِسانُم ، متوجه هابیم آقا قربان مُنا صدا کنه ، بیو اینجان ، خیلی چای صحرایی دَره ، چند وقتی به ، اینهمه راه نشیبیُم ، اما اصلا خستگی در کار دَنی به .
چه روز خوبیا در دامنه کوه و طبیعت سر هاکردیم ، یک اخلاق بدی که خیلی از آدُما دارِن ، فکر کنن اختیار تام طبیعت دستشانه ، هر بِلایی دلشان خواهه به سر طبیعت مییِرن .
مِتانستیم با کمی پول همین مقدار چای صحرایی را از مغازه بَخِریم ،
اما مزه و اثر این چای صحرایی با چای صحرایی مغازه کجا ........
وصف العیش ، نصف العیش
*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣
#حاج_رحیم_رستمیان
۳۰ اردیبهشت ۹۸
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar