🔹در تلفنم نام همسرم را با عنوان شهیدزنده ذخیره کرده بودم. یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد؟ که به ایشان گفتم آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما میبینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زندهای...
🔸قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت شمارهاش را بگیرم وقتی این کار را کردم دیدم شماره مرا با عنوان" شریک جهادم و مسافر بهشت " ذخیره کرده بود و گفت از اول زندگی شریک هم بودهایم و تا آخر خواهیم بود
🔹و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است. اما من با ارزشترین داراییام را به خدا میسپارم و میروم...
🔸شهید جهانی آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم شام غریبان امام حسین(ع) بود که در خیمه محلهمان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت دعا کنم تا بیبی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن میکردم دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود من نیز به شهدا خدمت کنم ومنزلم را بیتالشهدا قراردهم.
#شهید_جواد_جهانی🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภنشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹در تلفنم نام همسرم را با عنوان شهیدزنده ذخیره کرده بودم. یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال
#خاطرات_شهدا
🔰دو سالی بود که پیگیر رفتن به سوریه شده بود و تمام کارهایش را انجام داده بود و من خبر نداشتم. وقتی خبردار شدم که قرار است برود گفتم شما گفتی اگر در کشور خودمان جنگ شد رضایت بدهم بروی اما سوریه کشورما نیست.
🔰خوب یادم است که شب شهادت امام کاظم (علیه الاسلام) بود که رو کرد به آسمان و گفت یاموسیبنجعفر خودتان به دل همسرم بیاندازید راضی شود تا بروم.آن شب خواب دیدم به همراه همسرم به سوریه رفتهایم. زنان عرب زیادی آنجا بودند.
🔰مردان برای نبردرفتند و یکی از فرماندهان ما را در پناهگاهی برد و گفت اینجا به زودی تخریب میشود و همه کشته خواهند شد اما ما باید تا آخرین قطره خونمان از شما دفاع کنیم.ترس و وحشت بر من غلبه کرده بود راهی مکانی شدم که سقف نداشت .
🔰آنجا شروع کردم به دعا کردن و گفتم خدایا مرا ببخش که رضایت نمیدادم همسرم برای دفاع از این مردم بیدفاع به سوریه بیاید درحالی که خودم انتظار دارم الان از همه جای دنیا برای کمک به ما بیایند.
🔰 دفعه آخر از حلب زنگ زد و گفت اینجا درگیری شدید شده و شاید چند روزی نتوانم تماس بگیرم اما اگر هر اتفاقی بیفتد راضیام به رضای خدا و از من پرسید که آیا من هم راضی ام که پاسخ مثبت دادم و پرسید به خودش توکل کنیم.. که گفتم: توکل بر خدا و به مشیت او راضی هستم.
🔰ایشان به من گفت اگر قسمت من به برگشتن نبود میخواهم به کسانی که مرا یاد میکنند بگویی بجای من حضرت فاطمه(س) را یاد کنند و سه بار بگویند"یا زهرا(س)".به ایشان گفتم انشالله حتما برمیگردی که دوباره همان گفتهها را تکرار کرد و از من قول گرفت به حجاب حضرت زهرا(س) تاسی کنم و به پیروی از بانو روبند بزنم.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_جواد_جهانی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۶۰/۱۰/۷ مشهد
شهادت : ۱۳۹۴/۸/۲۲ حلب
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
•
🕊 به هر طرف نگاه میکنم سراب است.
الهی هر مسیری پیش رو دارم
ناصاف و خراب است.
این دل پر از هوا و هوس شده
انگار که عقل خواب است.
چو مجنون میروم کوه و بیابان،
پیِ لیلی شدم شیدا و حیران،
نمیدانم کجا را بنگرم؛ سوی که ره گیرم،
دلم را چون کبوتر بر سر بام که بنشانم!
زبان در گردش و این عقل بیهوش.
اسب نفس سرکشم میتازدو
این قلب، خاموش.
«الهی سینهای ده آتشافروز،
در آن سینه دلی وان دل همه سوز».
الهی از تبِ حیرت نسوزانم،
مرا در راه خود بنداز و از عشقت بسوزانم؛
که حیرانم ز نادانی و
میدانم که میدانی و میدانی نمیدانم.
"يَا دَلِيلَ الْمُتَحَيِّرِينَ؛"
.ای رهنمای سرگردانان؛
#جوشنکبیر؛برداشتیازفراز ۱۴
...♡
حمید علیمی.mp3
6.1M
#کربلایی_حمید_علیمی
دلخوشیم روضه ست...🎼
#شب_زیارتی_سیدالشهداءع❣
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کربلایی_محمدحسین_پویانفر
🎞 هرکَس که عاشق نشه؛ بازندهست...
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌸فرازے از وصیتـــــنامہ
شهادت تفسیر بردار نیست، آی آنانی که در زندان تن اسیرید به تفسیر شهادت ننشینید که از درک کلمهی شهادت عاجزید، فقط شهید میتواند شهادت را درک کند، شهید کسی نیست که ناگهان در خون بغلطد و نام شهید برخود گیرد، شهید در این دنیا قبل از اینکه به خون بغلطد شهید است و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید بعد از وصلشان نیز هرگز نمیتوانید درکشان کنید، شهید را شهید درک میکند، اگر با شهید باشید شهید را میشناسید.
🌷شهیـد عبــاس نجفــی🌷
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
چشم پدر دلگرم به لبخند مادر و چشم مادر خیره به اشک شوق پدر شد و بار دیگر جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت.
پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی که راه ورسم مردانگی رابه اوآموخت. محمدرضا شیفته ی مردانگی سیدالشهدا و غیرت ابوالفضل شد. رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند، ردپایی که عطر ایمان در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند.
در گفت و گوهایش با مادر گفته بود.
«قول میدهم مادر که شهید شوم آخر»
سر را فدای حرم عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد.
غیرتش باعث شد جانش را فدا کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد.
چه عاشقانه پر کشید و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که عشق به وصالِ معشوق دارند و آرزوی نوشیدن جام شهادت در دل....
✍️نویسنده: بنت الهدی
🌸 شهیدمحمدرضا دهقان امیری
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🌟مژده🌟
🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید.
💖 #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_سی_ششم
کیان که از بی قراری من شوکه شده بود گفت:
_روژان خانوم
_تو رو خدا قول بدید؟برمیگردید مگه نه؟
_اگه خدا نخواد من چطوری میتونم برگردم .همش دست خداست.پس ان شاءالله
_خدا میخواد من انقدر التماسش میکنم که بخواد.میشه شما هم بخواین که برگردین.حالا قول بدید برمیگردید؟؟؟..
کیان که با دیدن بی قراری و اشک های من مستأصل شده بود گفت:
_قراربود گریه نکنیدااا.چشم من قول میدم برگردم .راضی شدید؟حالا اشکهاتون رو پاک کنید .الان اگه کسی بیاد فکرمیکنه من چی بهتون گفتم که اینجوری مثل ابر بهار اشک میریزید.
اشکهایم را پاک کردم و گفتم :
_مواظب خودتون باشید.امیدوارم به سلامت برگردید
_چشم.
_با اجازه.خدانگهدار
قبل از اینکه کیان حرفی بزند به او نگاهی کردم و به سمت در رفتم.دستم روی دستگیره بود که گفت:
_روژان خانوم
حالا که میخواست برود برایش شده بودم روژان .با چشمانی که برای هزارمین بار میبارید
به سمتش برگشتم و به چشمانش زل زدم.چشمان او هم انگار اماده باریدن بود .با چندقدم خودش را
به من رساند.
تسبیح شاه مقصودش را از جیبش خارج کرد و به سمتم گرفت .
دستم را به سمتش دراز کردم .تسبیح را کف دستم گذاشت و گفت:
_یادگاری بمونه برای شما
اشکم روی گونه ام جاری شد.در حالی که سعی میکردم صدای گریه ام بلند نشود گفتم:
_امانت می مونه پیشم .
به چشمانش نگاه کردم اولین قطره اشک که روی گونه اش ریخت سر به زیر انداخت و گفت:
_مواظب خودتون باشید.خدانگهدار
_به امید دیدار
دستی که تسبیح در آن قرارداشت را به قلبم چسباندم .به او پشت کردم که از سالن خارج شوم.
زمزمه پر از غم کیان را شنیدم که گفت:
_عشق یک سینه ی پر از آه و یک دل بی قرار میخواهد
خواب راحت برای عاشق نیست عاشقی حال زار میخواهد
دیدن یارگرچه شیرین است نیست عاشق کسی که خودبین است
حرف عشاق واقعی این است هرچه میل نگار میخواهد
با سرعت از او و عاشقانه هایش دور شدم. با قلبی که یکی در میان میزد و چشمانی که بی توجه به نگاههای دیگران میبارید از دانشگاه خارج شدم.
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh