فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨ هم ساقی کوثر تویی
⚪️✨هم هادی و رهبر تویی
❤️✨ هم شاه بحر آور تویی
⚪️✨هم شافع محشر تویی
❤️✨ هم حیدر صفدر تویی
⚪️✨شاهانه گویم یا علی
❤️✨غدیر، یک تاریخ است؛ تاریخى که،
⚪️✨ابتدایش مدینه است، میانش کربلا
❤️✨و انتهایش ظهور ...
⚪️✨عید تکمیل دین، عید حقّ الیقین
❤️✨عید نورالمبین پیشاپیش تهنیتباد
۶ مرداد ۱۴۰۰
۶ مرداد ۱۴۰۰
۶ مرداد ۱۴۰۰
#رمان_زیبای_هیوا
💞بهترین ها را با زخمیان عشق دنبال کنید 💞
به دنبال تو میگردم میان کوچهها گاهی
عجب طوفان بیرحمیست،
عطری آشنا گاهی 🌹
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۶ مرداد ۱۴۰۰
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_هشتاد_ششم
منو ملکا می خندیدیم و محمد حسن بی تفاوت نگاه میکرد و داشت ریشش رو می خاروند .محمد حسین فرشته خانوم رو پایین میذاره و نفسی تازه میکنه .بعد به سمت من بر میگرده و میگه :شما میاید یا بیام کولتون کنم؟
چقدر خوشحالم که تو همچین خانواده ایم
چایی که زیور خانوم برام آورده بود رو جلوی صورتم می گیرم و خیره میشم به ریزش برپ های پاییزی ،دوباره پاییز رسید خیلی هم زود مثل همیشه ،انگار پاییز خانوم برای اومدن به این خونه عجله داشت ،نه تنها این خونه بلکه این شهر این دیار ،می خوام تک تک صحنه هاش رو حفظ کنم و به تصویر بکشم پاییز برای نقاش ها و شاعر ها و نویسنده ها تنها یه فصل نیست !یه دنیاست یه دنیا پر از خیالات .بوم رو آماده میکنم و رنگ روغن ها رو کنارش میزارم ،در اتاق باز میشه و نگاه مثل همیشه به اتاق هجوم میاره .
-پناه
-بله؟
-میگم چند روزه دیگه تولد پاشاس می خوای چی کار کنی براش؟
-هیس یکم آروم تر حرف بزن میشنوه
-باشه حالا چی بخریم براش ؟
پاشا پسر دوم پاییز خانومه ،مامان میگه وقتی به دنیا اومد داشت بارون میبارید ،سیل آسا و این پسر بی خیال خوابیده بود .
-نمی دونم
-به نظرم دیگه امسال واسش کادوی تولد زن بگیرم
خنده ای میکنم و قلمو رو با تینر میشورم ،نگاه جلوم میشینه و با کلی هیجان میگه:جدی میگم پناه داره پیر میشه
همانطور که کاردک تو دستم بود به نشونه تهدید جلو تر می برم : آهای درست حرف بزن مگه چند سالشه
-چند روز دیگه بیست و هفت سالشه
-آهان اونوقت محمد حسین که بیست و هفت سالشه پیره؟
-برو بابا توام هر چی میگیم محمد حسین ،محمد حسین
-میگم غافلگیرش کنیم هان
-آفرین واقعا به این پیشنهاد! ما رو گرفتی؟
-نه جدی میگم یه طوری بکشونیمش یه جا بعد هم غافلگیرش کنیم هان؟
-چطور بکشونیمش؟
-نمی دونم بابا مثلا بگیم حال من بد شده
-که همون جا سکته کنه نه؟
-اولا دور از جون دوما سکته نمیکنه
-من کاری با غافلگیری ندارم من کادو رو میگم
-کادو؟
-آره
-آخه این پسرا هم که نمیشه واسه تولدشون چیزی گرفت یه پیرهنه ،یه شلوار ،یه زیر پوش و یه کمربند
-همین دیگه
-اصلا امروز چندمه؟
-شیشم آبانه
-مطمئنی ؟
-آره دیگه
-نه نگاه
-پس چندمه؟
هر جفتمون با هم بلند میگیم وای امروز یازدهمه
-یعنی فردا تولد پاشاست؟
-آره
-وای هیچ کاری نکردم
هر دو ساکت میشیم و نمی دونم چی کار کنم؟ واقعا نمی دونستم پاشا چی می خواست یه چیزی بیشتر از همه خوشحالش میکنه .
-اصلا پاشا کجاست؟
-تو اتاقش
-پاشو بریم از زیر زبونش بکشیم بیرون
-دوتایی بریم ضایعست اصلا یه وقت سوتی میدیم
-نه پاشو
نگاه با عجز بلند میشه ،جلو تر میره و میخاد در رو باز کنه که جلوش رو میگیرم:در بزن
با چهره ی کج و کوله در میزنه و با بفرمایید پاشا وارد اتاق میشم ،وسط زمین نشسته بود و برگه ها رو روی زمین پخش کرده بود،نگاهی به برگه ها میکنم که همشون روش آرم ناجا داشت .
-فکر کردم زیور خانومه
اینم تیکه ای که نصیب جون هر دوتامون شد که شما هیچ وقت در اتاق من رو نمی زنین ،یه دقیقه دست از برگه ها برداشت و دستش رو به سمت لیوان آب و قرص برد ،قرصی از ورق آلمینیومی جدا شد ،نمی دونم قرص در فراق دوستاش چی کار می کرد.
-چرا وایستادین؟
-والا اینطوری که تو مین گذاری کردی آدم جرات نمیکنه
برگه ها رو بر میداره و مرتب میکنه و بعد لبخندی به ما میزنه :پاک سازی شد کاری داشتین؟
موندم چی بگم راستش اصلا به این مورد فکر نکرده بودیم .
جلو میرم و روی تختش میشینیم ،نگاهم پشت سرم .هنوز منتظر جوابه .راست میگفت نگاه خیلی ضایع بود دوتایی رفتیم توی اتاقش بگیم چن منه؟
🌺🍂ادامه دارد....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۶ مرداد ۱۴۰۰
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_هشتاد_هفتم
-فکر می کردم خوابی
-خوابم نبرد
-یعنی چی خوابم نبرد؟کل دیشب بیدار بودی خوابت نبرد؟
-شما به بزرگی خودت ببخش
-پاشا مگه دکتر نگفت تو نباید تنش داشته باشی؟
-کو تنش؟
حالا کو تنش ؟ چطوری اینو ماس مالی کنم؟ نه واقعا کو تنش ؟ ای لعنت بر زبانی که بی موقع باز شود .نگاه کمکم میکنه: تنشه دیگه، یه طوری غرق این برگه ها شدی انگار چه خبره
-ببینم شما دو تا مشکوکین چی شده؟
هوش و تدبیر پلیسی رو در نظر نگرفته بودم،چرا هر لحظه بیشتر مثل خر گیر می کردم تو گل یا به قول خودش "مثل آهو تو عسل"
-اینکه نگرانتیم مشکوک بودنه؟
-این نیست
-آره این نیست
خیره میشم به نگاه ،وایعنی چی؟این دختر چرا یهو جو زده میشه:داداش یادته قبلا با هم فوتبال دستی بازی می کردیم
-خب
-منو نگاه دلمون میخواست دوباره مثل اون روزا فوتبال دستی بازی کنیم
پاشا هنوز هم قبول نکرده بود ،برگه ها روی توی کمدش گذاشت و گفت: میشه بعدن ،الان حال و حوصله ندارم
-خیل خب باشه
گوشیش رو برداشت و بعد با حالتی گفت :وای اینم پوکید
منو نگاه که یه سر نخ واسه کادوی تولد پیدا کرده بودیم بهم نگاه کردیم و گفتم:چی شده مگه؟
-هیچی فقط از دستم افتاد و یه پنجاه پله رو کله ملق زد همین
-والا منم بودم از کار می افتادم
-باید یه دونه جدید بگیرم
-تو که یکی دیگه داری
-نوکیا رو می گی؟
-آره
-اون گوشکوبم آخریای عمرشه
-چی کار میکنی با اینا تو؟
از اتاق خارج میشم حس خانوم مارپل رو دارم ،در اتاقم رو باز میکنم گوشی رو کنار گوشیم می گیرم :الو سلام خوبی؟ منم خوبم آره، باشه دیگه هیچی داشتم نقاشی می کشیدم ،محمد حسین ا بسته ،فهمیدم ،خیلی بد جنسی
نگاه سعی می کرد یه کلمه از مورس بین من و محمد حسین سر در بیاره ولی انگار نمی تونست.
-محمد حسین ،اینطوری نگو ،میگم چیزه ببین یادم رفت ...آهان فردا تولد پاشاست من و نگاه می خوایم خرید کنیم امروز اداره ای ...وای دروغ نگو ...محمد حسین یعنی چی آخه؟ نمی تونی مرخصی بگیری؟ آخه امروز وقت اداره رفتن بود؟ نه نمی خوام مزاحم ایشون بشم ،محمد حسین زشته ...نه من خجالت میکشم ..اصلا نباید به تو میگفتم
نگاه خیلی کلافه نگام کرد و این یعنی هشدار ،من درست می فهمیدم که این هشدار چقدر خطرناک و جدیه .
-خیل خب باشه یه ساعت دیگه ...خدافظ
موبایل رو گذاشتم روی میز و به سمت نگاه برگشتم : نامه های عاشقانتون تموم شد لیلی خانوم؟
-بله
-چی می گفت؟
-گفت که محمد حسین رو می فرسته دنبالمون
-وای این که خیلی زشته
-دیگه چی کار کنم قبول تکرد هر چقدر گفتم
-میگم یه گوشی کم نیست؟
-دیگه چی کار کنم؟
-زشته
-نه بابا تو ام کمه ولی زشت نیست ،زشت پیر زنیه که تو نود سالگی شلوار لی جذب بپوشه
شونه ای بالا میندازه و میگه من میرم آماده شم ،بهش اجازه میدم بره ،نزاشتن یه نقاشی بکشیما بوم رو از رو سه پایه بر می دارم .خدا رو شکر رنگ روغن رو نریختم ،وسایلم رو جمع میکنم،دنبال لباس موجه می گردم جلوی محمد حسن،برادر شوهرم! یا همون داداش محمد حسن .نگاهی به گوشیم میکنم چقدر حلال زاده .
-سلام
-سلام خوبین زن داداش؟
-بله
-محمد حسین بهم گفت می خواین برین جایی
-بله،محمد حسین الکی مزاحمتون شد شرمنده کارم دارین
-نه بابا این چه حرفیه شما هم برای من مثل ملکایین
-خیلی ممنون
-حالا کجا می رین؟
-می خوام گوشی بخریم
-آهان باشه من نیم ساعت دیگه اون جام
-تو رو خدا ببخشین
-این چه حرفیه؟
-کاری ندارین...
🌺🍂ادامه دارد.....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۶ مرداد ۱۴۰۰
گاهِ بیعت است علیجان؛
دست دراز کن..
بگذار دست تو مرهم بشود بر دل مجروحمان..
بگذار دست تو قدرت بدهد به جان ناچیزمان..
دست دراز کن که ما یتیمیم و
تنها دست تو یتیمنواز است..
بخدا صد حرف نگفته به دل داریم و
تنها دل تو محرم راز است...
دست دراز کن که
ما معجزه بسیار ز دستت دیدهایم..
دست دراز کن که
در بیابانی تنها مانده و آوارهایم..
دست دراز کن که صد اندوه به دل داریم
و صد زخم کهنه؛
دست دراز کن که ساکن شهر اشباه الرجالیم
با جوانمردان مرده...
ما که از این جان ناقابل چیزی ندیدیم!
تو بیا جانان ما شو..
ما از این معشوقهها خیری ندیدیم!
تو بیا معشوق ما شو..
ما گرفتار نار نمرودیم؛
بیا با نفَست گلشنمان کن...
سخت اسیر بند زلیخاییم؛
تو بیا از بند وی رهایمان کن...
-علیکرمی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۶ مرداد ۱۴۰۰
@nasimintezar_نسیم_انتظار_علی_اکبر_قلیچ(1).mp3
11.35M
#علیاکبرقلیچ
" زلفش شب قدر است؛
رخش صبح غدیر است.•°'
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۶ مرداد ۱۴۰۰
۷ مرداد ۱۴۰۰
۷ مرداد ۱۴۰۰
۷ مرداد ۱۴۰۰
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
۷ مرداد ۱۴۰۰