eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
355 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 ازسنگ فرش ها ردمی شدیم که یهو شایان گفت: شایان:دخترا شماهابریدجلوی درمن یک لحظه برم کاردارم.دنیاباتعجب گفت: دنیا:کجا؟ شایان همچنان که به سمتی می رفت گفت: شایان:زودمیام. پوکرفیس ایستادیم ومنتظرنگاه کردیم که شایان دقیقاکجا داره میره. صدای واگفتن دنیارو شنیدم،حق داشت تعجب کنه. شایان مستقیم رفت پیش چندتاپسری که وسطای مراسمم باهاشون حرف می زد،حسینم توجمعشون بود. دنیاباهنگ گفت: دنیا:وا،این همون شایانی نیست که می گفت این آدمابه من نمیخورن؟ شونه ای بالاانداختم و زیرلب طوری که دنیا بشنوه گفتم: +والاچی بگم؟الان مشغول خوش وبش باهمون آدماس. صدای بلندخندشون به گوشمون می رسید. بعدازده دقیقه آقا شایان بالاخره تشریف آوردن. دنیاباتعجب به شایان گفت: دنیا:چی شده باآدمای ریشو میپری کلک؟ باشنیدن کلمه ی اومل اخمام رفت توهم،نمیدونم چراحرفش به مزاجم خوش نیومد، چشم غره ای بهش رفتم وگفتم: +درست صحبت کن. ولی انقدرآروم این حرف وزدم که خودمم به زورشنیدم.همچنان که به سمت درمی رفتیم شایان به دنیاگفت: شایان:والاهمچین فکری می کردم ولی وقتی باهاشون حرف زدم به این نتیجه رسیدم که زیادم بد نیستن. سریع گفتم: +آره دقیقا،منم وقتی بهم گفتی که قراره با اینجور آدمازندگی کنم همین حس وداشتم ولی وقتی باهاشون ارتباط برقرارکردم دیدم خیلی آدمای خوب وباحالین. دنیا:اووووچه طرفدار پیداکردن! آمپرچسبوندم وباصدای نسبتابلندی گفتم: +میشه بس کنی؟ باتعجب نگاهم کرد،زیادی قاطی کرده بودم،نفس عمیقی کشیدم وآب دهنم وقورت دادم،صدام وآوردم پایین وبالطافت گفتم: +خب...خب این اصطلاح اومل درست نیست، الان خوبه یکی بیادبه تو ومن که چادر نداریم بگه...اوممم بگه مثلاهرزه؟ وقتی این کلمه رو گفتم قیافه امیرعلی اومد جلوچشمم ودوباره یادم اومد که چقدر ازش ناراحتم دنیالبخندی زدو گفت: دنیا:ایول بابا،بااین آدماگشتی چه خوب حرف می زنی! راستی داشتم فکر میکردم شالت واسه چی انقدر پوشیده ست بی ارایشی و لباسات پوشیده ست.میخوای کم نیاری ازشون؟؟ به دنیا نگاهی انداختم و گفتم: من احساس کردم همینطوری خشگلم نیاز به ارایش ندارم وقنی هم پوشیده ام کمتر نگاه ها روی من زوم‌میشه و هرکسی هم فکر اذیت و ازار نمیوفته.. دنیا:راست میگی شایدمن اشتباه کردم اینطوری گفتم. مثلا خود مهتاب هم اخلاقش جذابه هم بدون ارایش و حجاب هم دوس داشتنیه. شایان: من که از این رفیقام خوشم میاد خیلی باحال ان. توهم هالین الان خیلی خوب هستی. بعد روبه دنیا گفت: شایان: توهم اینجوری باشی،بدم‌نمیاد دنیاجان... خب دیگه دنیابریم دیرت میشه ها. دنیا:باشه. شایان دستش وآوردجلووگفت: شایان:خداحافظ ؛ مراقب خودت باش. دستم و پشتم بردم وگفتم: +خداحافظ. شایان :خانوم حجاب کردی دست نمیدی دیگه!حواسم هستا. خندیدم وگفتم: همینطوری هم میشه خداحافظی کرد دنیابغلم کردوگفت: دنیا:بای بای دوستم.خوش گذشت. محکم بغلش کردم وگفتم: +منم خوشحال شدم اومدین. به سمت ماشین رفتن، یهویادچیزی افتادم گفتم: +شایان،یادت نره قراربزاری خانم جون وببینم. شایان:باشه بهت خبر میدم. لبخندی زدم ودستم وبراشون تکون دادم. ماشین وکه راه انداختن منم واردخونه شدم. واردخونه شدم.به سمت مهین جون رفتم وگفتم: +مهین جون بامن کاری ندارید؟برم استراحت کنم مهین جون لبخند محوی زدوگفت: مهین:نه عزیزم،ببخشید خسته شدی. لبخندی زدم وگفتم: +نه خداروشکردخترای فامیلتون کمکم کردن. سری تکون دادوچیزی نگفت؛بااجازه ای گفتم و به سمت پله هارفتم. چشمم خوردبه مهتاب، نازگل کنارش نشسته بودویک بندحرف می زد. خستگی ازچشم های مهتاب میبارید،خندیدم، طفلی حق داره نازگل مغزش وخورده بدجور. ازپله هابالارفتم و مستقیم وارداتاق شدم. بادیدن تختم لبخندی زدم،شالم ودرآوردم و خودم وپرت کردم رو تخت. &ادامه دارد.... نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 چشمم وبازکردم و ازجام بلندشدم، تقریباخستگیم از بین رفته بود،نیم ساعتی بودکه تو اتاق بودم ووقتش بودکه برم بیرون، ممکنه مهین جون کارم داشته باشه. به سمت میزتوالت رفتم وپشت آیینه ایستادم.شالم وروی سرم گذاشتم وموهام وزیرش مرتب کردم. رژصورتیم وبرداشتم که روی لبم بکشم. دوباره یادم اومد به چهره م نگاهی انداختم و خندیدم،، تو خشگلی هالین.. رژ رو گذاشتم داخل کشوی میز وبعدازیک نگاه کلی به آیینه گوشیم وبرداشتم وازاتاق خارج شدم.هنوزدوقدم ازاتاقم دورنشده بودم که صدایی مانع شد: _ببخشیدخانمی. باتعجب برگشتم و به خانمی که صدام زده بودنگاه کردم، دستم وبه سمت خودم گرفتم وگفتم: +ببخشیدبامنید؟ خندیدوگفت: _کس دیگه ای هم مگه اینجاهست؟ لبخندی زدم وگفتم: +نه،جانم بفرمایید؟ همون لحظه دراتاق بازشدوامیرعلی از اتاقش اومدبیرون، سرش وکه آوردبالا باهم چشم توچشم شدیم،هردومون سکوت کردیم وروموبرگردوندم. امیرعلی بادیدن اون زن گفت: امیر:اِ،سلام خانم محسنی. _سلام پسرم؛خوبی؟ امیر:ممنون. کلافه گفتم: +خانم بامن کاری داشتید؟ امیرعلی که قصد رفتن کرده بودبا شنیدن این حرفم سرجاش ایستاد. باتعجب نگاهش کردم که سرش وکردتوگوشیش. زنه سمتم برگشت وگفت: _والادخترم شاید اینجامناسب نباشه که بگم... چشمام وریزکردم وبادقت گوش دادم. ادامه داد: _والاامروززیرنظر داشتمت فهمیدم که ماشالله خیلی دخترخوب وخانمی هستید... باحرص به امیرعلی که ایستاده بودولبخند موزیانه ای میزد،نگاه کردم. زنه لبش وبازبونش خیس کردوادامه داد: _داشتم می گفتم، والامن یه پسردارمبیست وپنج سالشه، افسره خیلی آقاس، اسمش محسنه،بعد من براش دنبال دختر خوبی مثل توبودم که امروزدیدمت... وای همین وکم داشتم، لبخندزورکی ای زدم وگفتم: +شرمنده من قصد ازدواج ندارم. سریع گفت: _نه نیاردیگه،حداقل شماره خانوادت و بده من تماس بگیرم. وای حالاچی بگم؟ بگم ازخونه فرار کردم؟بگم اگه خانواده م پیدام کنندزندم نمیزارن؟ لبخندم وجمع کردم وخیلی جدی گفتم: +گفتم که قصدش و ندارم. باناراحتی گفت: _آخه چرا؟ سرم وانداختم و پایین وبعدازمکثی گفتم: +فعلاشرایط ازدواج وندارم. سریع گفت: _شرایط نمی خوادکه، نمی خوای.... امیرعلی که گوشی ش وشارژر تو دستش داشت وحرفامون وشنیده بود،صداشو صاف کرد وگفت: امیر:خانم محسنی ،بنده خدا گفتن دیگه قصدش وندارن. باتعجب نگاهش کردم، جاااان؟این چی میگه؟ آخه یکی نیست بگه به توچه؟ با تعجب نگاهش کردم. زنه باتعجب به امیر نگاه کردوگفت: _بله؟ امیرشونه ای بالاانداخت وگفت: امیر:منظوری ندارم ولی میگم... اجازه ندادحرفش و کامل کنه وباحرص گفت: _وا؟!چرا دخالت می کنی مادر؟ امیرخنده ی آرومی کردوگفت: امیر:گفتم که منظوری نداشتم. زنه دستش وزدبه کمرش وگفت: _منظورداشتی یاند... نموندم که حرفاشون وگوش بدم،سریع ازپله هااومدم پایین.خندم گرفته بود،دستم وگذاشتم رودهنم وهرهربه ریش امیرعلی خندیدم،بیچاره روبایه مادر پیله ،تنهاگذاشتم. باصدای نکره ی نازگل نیشم وبستم: نازگل:خداشفات بده. بااخم گفتم: +تواولویتی. پوزخندی زدوگفت: نازگل:فعلاکه تواولین نفری توصف. لبخندآرامش بخشی زدم وگفتم: +نه دیگه توروکه دیدم به این نتیجه رسیدم توواجب تری. باحرص نگاهم کرد، آخه یکی نیست بگه توکه کم میاری چرا میای بحث می کنی؟ پوزخندحرص دراری زدم وازکنارش گذشتم وواردآشپزخونه شدم.مشغول خشک کردن ظرفهای شسته شده شدم. &ادامه دارد....نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده عشاق ، دل آگاه حسین است بیراهه مرو ! ساده ترین راه حسین است 🌴❄️🌴 از مردم گمراه جهان راه مجویید نزدیک ترین راه به الله حسین است... 🌴❄️💎❄️🌴
17.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای سلیمان اباعبدالله تحت فرمان ابا عبدالله رفتی قربان اباعبدالله 👌بسیار دلنشین(حاج قاسم) 🌴❄️💎❄️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💚🌹یاس 🌹💚
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴قوی ترین زن جهان از سانسور شدید اینستاگرام برای سردار سلیمانی میگوید 🔹صحبتهای گیتی موسوی، بانوی ورزشکار تبریزی و قویترین زن جهان که رکورد کشیدن تریلی ۱۷ تنی رو داره، شنیدنیه... ✍️ نان حلال پدر و شیر پاک مادر حلالت باد👌👌👌 🌴❄️💎❄️🌴
💠 شهدای مفقودالاثر استان فارس که اخیرا شناسایی شدند را بشناسید 🕊 پیکرهای مطهر شهیدان علی اصغر شهبازی ، فیض الله کنعانی، معین الدین کهن تفحص و شناسایی شدند👇 💻 اطلاعات تکمیلی در سایت: 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3095
🕊 هویت شهید مدافع حرم «حسین نظری» شناسایی شد 💠 هویت شهید حماسه آفرین مدافع حرم فاطمیون «حسین نظری» از طریق آزمایش DNA شناسایی و به خانواده این شهید والامقام اعلام شد. 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3097
🕊 هویت فرمانده مفقودالاثر گردان سیف الله پس از ۳۹ سال شناسایی شد 💠 پیکر مطهر پاسدار شهید علی‌اکبر آخوندی امروز پنجشنبه ۹ دی‌ماه وارد شهر مشهد شد و در فرودگاه شهید هاشمی‌نژاد مورد استقبال رسمی قرار گرفت. 👇 اطلاعات بیشتر در سایت: 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3096
برای رفع مشکلات خود فراموش نشود.😇 . هر جا گره ای افتاده به کارت با اشک خود نامه به مادر بنویسید💔 🌹شبتونشهدایی🌹
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور