enc_17008503016943426783685.mp3
2.24M
نماهنگ انسیه الحوراء
فاطمیه
۰۳ آذر ۱۴۰۲ . استودیویی
ده روزی میشد که حسن گفته بود نیروهای شناسایی، جزیره را شناسایی کنند. اما هنوز این کار انجام نشده بود. علتش هم این بود که جریان آب شدت زیادی داشت و نیروها اذعان میکردند که جریان آب تند است و نمیشود از آب رد شد. اگر گرداب بشود، همه چیز را توی خودش میکشد. این مطلب به گوش حسن رسید و او از نحوهی پیشرفت کار حسابی ناراحت بود. نیروهای شناسایی را خواست و به آنها گفت: آخه این چه وضعشه؟ چرا نمیتونین کار رو تموم کنین؟ نیروها مجددا دلایل خود را بیان کردند. حسن خیلی جدی خطاب به آنها گفت: خب! میگین چه بکنیم؟ میخواین بریم سراغ خدا، بگیم خدایا! آب رو نگه دار، ما رد بشیم؟ شاید خدا روز قیامت جلوتونو گرفت و گفت: تو اومدی؟ اگه میاومدی ما هم کمک میکردیم؛ اون وقت چی جواب میدی؟ آنها گفتند: آخه گرداب که بشه همه رو ... . حسن اجازهی ادامه صحبت به آنها نداد و با عصبانیت پرید وسط حرفشان و فریاد زد: همهاش عقلی بحث میکنین! بابا! شما نیروهاتونو بفرستین، شاید خدا کمک کرد که حتما هم کمک میکنه. با این حرف حسن، دیگر صدایی از کسی در نیامد.
شهید#حسن_باقری🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💠 خاطره اي از غيرت و مردانگي خلبان شهید عباس دوران
☀️ صبح روز اول آذرماه ۱۳۵۹ در اقدامي بي سابقه، براي تقدير وتشكر از شجاعت ها وشهامت هاي او در بيش از ۵۰ ماموريت جنگي خطرناك، بلوار منتهي به منطقه هوايي شيراز را به نام او كرده وحواله يك قطعه زمين را به وی دادند.
#دوران درباره اين مراسم نوشت:
✍ "غرور و شادي را در چشم هاي همسرم ديدم، خانواده ام نيز خوشحال بودند. حواله زمين را كه دادند دستم، فقط به خاطر دل همسرم گرفتم وبه خاطر او و مردم كه اين همه محبت دارند وخوبند پشت تريبون قرار گرفتم، ولي همين كه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم، حواله را پاره كرده و ريختم زمين. يعني فكر مي كنند ما پرواز مي كنيم و مي جنگيم تا شجاعت هایمان را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟!"
خلبان شهید#عباس_دوران🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
بارالها..!
از این که به بنده حقیرت توفیق دادی
که در راهت گام بر دارد تو را سپاس میگویم
و از این که توفیقم دادی که در جبهه
در کنارِ خالصان و مخلصانِ راهت قدم بردارم
تو را شکر و سپاس میگویم
در این راه دیدار خودت را هم نصیبم گردان...
شهید#محمدحسین_محمدخانی 🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#شهید_آوینی:
«خون» با حسین، پیمان «ریختن» بسته است، «سر» با حسین، پیمان «باختن»
#شهید_همت:
حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست میدارم.
#شهید_سلیمانی:
امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
مراحل شناسائی عملیات ثامن الائمه بود.
یک شب مصطفی گفت: من میروم برای بچه های منطقه کُفیشه دعا بخوانم. صبح رفتم دنبالش. بچه های این منطقه صفر کیلومتر بودند و مصطفی را نمی شناختند.
پرسیدم: آن آقایی که دیشب برایتان دعا خواند کجاست؟
گفتند: نمی دانیم. دیشب فقط یک نفر آمد اینجا و دید که بچه ها خیلی خسته اند، تا صبح جای آنها نگهبانی داد و الان هم آنجا خوابیده.
رفتم یک لیوان آب ریختم داخل یقه پیراهنش و گفتم: مرد حسابی! حالا دیگر کلک میزنی. مگر نیامده بودی که دعا بخوانی؟!
خندید و گفت: مگر بد است؟ اما عوضش دعا کردم
که تو آدم شوی اما حیف …
شهید#مصطفی_ردانی_پور🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
آرزوی #شهادت فقط کافی نیست
به جنگ نفسمون بریم شهید می شیم
سخته ولی وقتی بدونی رضای خدا تواین کاره همه سختی ها برا معشوق شیرینه
✅قدم اول به خدا امید داشته باش و نیت کن برای رضای خدا قراره بجنگی
✅قدم دوم عهد ببند با رفیق شهیدت حامی بزرگی برات میشه
✅قدم بعدی یکی از کارای که خدا دوست نداره و انجام میدی بنویس مثلا دروغ حتی به شوخی هر شب قبل از خواب یه مرور کن ببین چقدر کنترل کردی
نتونستی دوباره فردا از نو شروع کن
خدا به تلاشت نگاه میکنه محاله بنده اش رو تنها بذاره
شهید #محمودرضا_ساعتیان🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
روزی نزدیک ظهر به منزل شهید رجائی رفتم
ظهر، صدای اذان که شنیده شد
ایشان از جا برخاستند و برای اقامه نماز
آماده شدند. ایشان را صدا زدند که:
غذا آماده است و سرد میشود
اگر اجازه میفرمائید، بیاوریم
شهید رجائی در همان حال فرمودند:
خیر، بعد از نماز
نگاهی به صورت آرام و چهره متبسم
شهید رجائی انداختم. با لبخند به من گفت:
عهد کردهام هیچوقت قبل از نماز
ناهار نخورم. اگر هم زمانی ناهار را
قبل نماز خوردم و نماز را اول وقت نخواندم
فردایش را روزه بگیرم...
شهید#محمدعلی_رجائی🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
رمان زيباي #اپلای
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#اپلای
#قسمت_چهل_هفتم
بعدها برایم سوال شد؛همان اندازه که برای ماها شک و سوال در فضای مجازی پراکنده میکنند درباره دین مسیحیت و یهود و زرتشت هم این خبرها هست؟تازه فهمیدم که سر کار رفته ام و دیگر هیچ!
بیرون نیامده بودیم که صدای زنانه ای فراخواندش:آریاجان!
بی اختیار برگشتم. زنی پوشیده در پالتویی مشکی،صورتی بی آرایش،شکسته. این شبیه مادر همیشه آراسته آرش نیست!آریا کلید ماشینش را میگذارد کف دستم.
_ماشینم رو میبری؟الآن با مامان میرم میمونه اینجا. فردا برام بیار.
و رفت. سری به نیت سلام برای مادرش تکان میدهم. عمیق نگاهم میکند و اشکش آرام که نه هجوم می آورد روی صورتش:آرش تورو خیلی دوست داشت.
آریا دستش را میگیرد و میکشد.
میروم سمت خانه. سه روز است که خانه نیامده ام. باید فرآیند چهل و هشت ساعته سنتز نانو ذرات را انجام میدادم!مشکل این بود که همش کار خودم بود و کسی دیگه مهارت لازم را نداشت!
از دو کوچه عقب تر سر و صدای بازی بچه ها می آید. پا تند میکنم. الآن فقط حوصله فوتبال با توپ پلاستیکی و گل کوچک را دارم.
چه میشد در همان عوالم کودکی میماندیم؟دنیا در چشممان همانقدر جمع و جور و خوب بود که بود!گورِ پدر هرچه بزرگ شدن؛که اگر همراه زمانش بشوی بیچاره ای، اگر هم همراهش نشوی که... خوب نمیشود نشوی،اجبار است!دنیا رو به جلو است و تو چه بخواهی،چه نخواهی اسیر زمان. با زمان میروی،میمانی و میمیری!
توپ که میخورد توی سینه ام،میفهمم که فعلا مانده ام پای زمان و زمانه. کیفم را روی پله های خانه همسایه میگذارم و وارد بازی میشوم. بچه ها یک دور داد و هوار دارند و بعد شکل میگیرند.
نمیدانم چقدر بازی میکنیم. عرقم که در می آید صدای مادر هم در می آید که کیفم دستش است و ایستاده مقابل خانه!با بچه ها دست خداحافظی میدهم. کیف را میگیرم.
_کجا بودید؟
_رسیدن به خیر.
کنار حوض مینشینم و سر و صورتم را با هم داخل آب حوض میکنم. سردیش تمام بدنم را خنک میکند.
_میثم!سرما میخوری. ببین بابات تو زیرزمین چه کارت داره.
سرم را بیرون می آورم و کنار حوض مینشینم. مادر فقط سری به تاسف تکان می دها و میرود. خنکی موزائیک در تمام بدنم دور میزند. جورابم را در می آورم و میشویم. دارم خودم را از تمام درگیری ها و ناراحتی ها خلاص میکنم.
درِ زیر زمین را باز میکنم. پدر را نشسته پشت میز میبینم و لپ تاپی که در چشمم مینشیند. نگاهم میرسد به کارتن.
_پسر جان!این مادر و پدرت چه جوری تربیتت کردند که سلام هم بلد نیستی،جوابش رو هم نمیدی!
جواب سلام را میدهم و در را پشت سرم میبندم. از پشت میز بلند میشود و می آید سمتم.
_ببین به دردت میخوره یا نه؟
فشاری به بازویم میدهد و دستش را میکشد و در را باز میکند.
_از صندوق قرض الحسنه مسجد گرفتم. نترس!قسطش سنگین نیست. با هم میدیم!
عزت گذاشت سرم که مراهم دخیل کرد در قسط ها!تازه توانستم نفس بکشم و سر بلند کنم. پدر با این کارش خبر وحید را بی رنگ کرد برایم؛استاد الماسی گفته به شرطی کمک می دهد که بیشترین سهام را در پروژه داشته باشد.
شده قصه همان که نشسته بود کنار زمین و کشاورزها را نگاه میکرد و شب پول نگاهش را درخواست میکرد و من قسم خورده ام که حل کنم بی کمک او. اگر کاری را او بلد است قطعا خدایش استاد آن کار است.
شب راه میگیرم سمت کانون. سعید خبر داده بود که زمزمه تعطیلی کانون از طرف بزرگان مسجد بلند شده است. من هن سفت گفتم که قرار است هر کس در محلشان شعبه کانون را بزند و جلسه جوانان محل را تشکیل بدهیم. بعضیها پیر میشوند به جای عابد شدن حریص و نادم از کارهای خیرشان. اگر آنها ریزش دارند ما رویش کار میشویم.
کودکان فوتبال بازی کن کوچه پس کوچه ها شده اند دانشجو و مدرک دار. گاهی همدیگر را میبینیم و یادی از قدیم و حرف و حدیثهای درس و کاری برای بچه های محل. البته که هیئت امنای ریش و مو سفیدمان اجازه فعالیت نمیدهند.
میگویند:بچه ها با سروصدایشان فضا را به هم میزنند. عجیب است!خداهم برای فضا و مکان خانه اش آزادی ندارد. آدم ها برای خودشان شان قائلند که برای هر زیر دستی به میل خودشان قانون میگذارند نه طبق ضوابط و درست و بجا.
میخواهم یک شب هم که شده رک و راست حرف بزنم. محل؛مسجد دربسته نمیخواهد،کوچک و بزرگ ندارد،پیر و جوان ندارد،خانه خداهم ساعت ندارد. در باز،روی باز. باید پناهگاه باشد.
#نرجس_شكوريان_فرد
#اپلای
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد ✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh