•
آقای من ..!
تصدق ردای امامت،
و
چهره ی محمدیات،
شما را به لحظه ی تبسم مادر (س)،
به دمی که رخ چون ماهش را،
میان دو دستان کوچکت میگرفتی
و
زمزمه میکردی: یوما!
و پاسخت میداد: جانِ یوما؟
به ساعاتی که نیمه شب
از زیر ملحفه،
پنهانی،
به قامت مادر (س) در نور ماه چشم میدوختی؛
در حالیکه برای همسایه ها دعا میخواند...،
و
دلت قنج میرفت،
برای صوت روحانی و آرامش بخشِ
یاسین خواندنش...
...
شما را قسم به شب هایی،
که مادر (س)
سر زانوهای زخمی از بازی، و دویدن هاتان
در کوچه های مدینه را پاک میکرد
و
می بوسید؛
به نگاه معصوم و خیره ی مادرتان
از پسِ روبند عربی،
در آن کوچه،
و شعری که دست در دستش میخواندید،
و نیمه ماند...،
ما را برای
خودت کنار بگذار
و
روی زندگی مان بنویس:
وقف #حسن و حسین(ع)
میلادتان مبارکمان؛
ای باب چهارم مُنتَهِی الاَمَال...
نخستین آیه از آیات کوثر بوده ای حتما...
#الحمدللهعلیکلحال🌱•.Γ
#انیاحبهرچهکهداردهوایتو...