eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
357 دنبال‌کننده
31.8هزار عکس
13.4هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠خاطره اي از شهيد آويني 🌷یادم هست یک روزی شهید ، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم.😊شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جمله جالبی گفت.‼️ من بین این دو بودم. 🌷شهید گنجی به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی❗️ دیگر باب شهادت هم بسته شد».😢آوینی در جواب گفت: «نه برادر، لباس تک‌سایزی است که باید آدم به اندازه آن در آید،👌 هر وقت به سایز این تک سایز درآمدی، می‌کنی،🕊 مطمئن باش» 🌷من که این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی 🕊 می‌کنم؟».شهید آوینی در جواب گفت: «تو در چیزهایی داری»👝 و نام چند منطقه جنگی که در آنها ساخته بودم را آورد 🎥و بعد ادامه داد: «در چیزهای دیگری هم هست که نمی‌دانم چیست، هر وقت کوله‌‌ات شد، خواهی کرد».💯مدتی پس از این گفت‌وگو مرتضی آوینی به رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز شهید شد😔 🌷 📎سالروز ولادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
*زنده زنده سوخت....* *اما آخ نگفت....‍* 😭😭 حسین خرازی نشست ترک موتورم🏍 بین راه، به یک پی ام پی، برخوردیم که در آتش🔥 می سوخت. *فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد😰 من و هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش🔥 جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و ناله نمی زد❌ و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی☝️ *خدایا!* الان سینه ام داره می سوزه😭 این سوزش به سوزش سینه ی نمی رسه خدایا! الان دست هام می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم🤲 نمی خوام دست هام کار باشه! *خدایا!* داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه♥️ برای *اولین بار "حضرت زهرا" این طوری برای ولایت سوخت!* آتش که به رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله😭 *خدایا!* خودت شاهد باش! خودت بده آخ نگفتم😭 آن لحظه که اش ترکید💥 من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد😭 و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم⁉️ ما ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. 🌺 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh