eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
چه خنده های قشنگی 😍 به لب نشانده ای ای #یار چه #خاطرات که مانده ماندگار افق های💫 ناکجا آباد .. و #من انگار بیدارم و شعر شهــ🌷ــادت می خوانم!! مرا به خود برسان👥 دلم برای #تبسم هایت تنگ💔 است.. #شهید_محمدابراهیم_همت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
سبـ🌱ــز ترین #خاطرات از آن کسانیست که در ذهنمان عاشقانه💖 #دوستشان_داریم امروز برایت #زیباترین گلهای💐دنیا را خواهم آورد هرچند #تو مهربان تر از همه آن هایی😍 امروز #تولد_تو 🎊 تولـ🎈ـد همه #خوبی هاست #شهید_روح_الله_قربانی #سالروز_ولادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
دلتنگی های💔 هرکس هیچ #شعبه ی دیگری ندارد❌ ⇜یکی #عکس می بیند ⇜یکی آهنگ گوش مےدهد🎧 ⇜دیگری #خاطرات را مرور می کند ↶یکی هم دلش را #سرمزار دلبندش بند میکند💓 تا #آرام گیرد #پنج_شنبه_های_دلتنگی 💔 #شهدا_شرمنده_ايم نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
بگذار بگویم بغض که میکنی گریه ام می گیرد خنده ات که بگیرد حالم از همیشه بهتراست میبینی زندگی ام را !
📗 کتاب " تو_برادر_من_نیستی " شهید مدافع‌حرم محمد تاجبخش از بسیجیان شهرستان گتوندودیار شهدای عملیات یا مهدی(عج)است که در مرداد۱۳۹۶همزمان با شهادت شهید حججی در سوریه به فیض شهادت رسید. در قسمتی از کتاب می‌خوانیم: محمد دلاورانه می‌جنگید بچه‌ها را سازمان می‌دادودوباره مشغول شلیک می‌شد؛ انگار سالهاست تجربه‌‌ی جنگ دارد. نزدیک دو ساعت از آغاز حمله گذشته بودوفشنگ های مارو به اتمام بود،حمید کنار من تیر به پایش خورد و زمین‌گیر شد.محمد با یک فاصله از ما در انتهای‌ خاکریز و خطرناکترین جا نشسته بود.گهگاهی بلند می‌شدوبه طرف داعشی‌ها شلیک می کرد، مدام تصویر اسارت و بریده شدنِ سرهایمان را می‌دیدم.در اوج نا امیدی رو به محمد فریاد زدم: «حسین می‌گوید جناح راست با شما.جناح راست با شما.»به حالت سجده درآمده بود تا حرف هایم را بشنود،فریاد زد:«خیالت راحت.به حسین بگو تا آخرین گلوله می‌جنگم و اگر تیرهایم تمام شد،باز هم از جایم تکان نمی‌خورم.»این را گفت و اسلحه را برای شلیک دوباره آماده کرد.روی زانو ایستاد،تمرکز کردو قبل از اینکه تیری بزند نقش زمین شد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
داداش مهدی خیلی دلداده امام رضا ـعلیه‌السلامـ بود . یڪ روز ڪه عازم مشهد الرضا بودیم بهم گفت : میدونی چطوری باید زیارت کنی و از آقای حاجت طلب کنی ؟ گفتم : چطوری؟ گفت : باید دو زانو رو به روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی , خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده خیلی زود بلند نشو ... . فکر می‌کنم شهادتش رو هم اینجوری از امام رضا ـعلیه‌السلامـ گرفت چون قبل از آخرین اعزام به سوریه رفته بود پابوس امام رضا ـعلیه‌السلامـ راوے🌬 : خواهرشهید ❄️🍃❄️🍃❄️🍃❄️ 🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh 🍃 ❄️🍃❄️🍃❄️🍃❄️
🕊تاریخ تولد :1343/01/25🌹 🕊نام پدر : محمدتقی🌹 🕊محل شهادت : بوكان🌹 🕊تاریخ شهادت : 1362/05/25🌹 🕊مزار شهید : بهشت فاطمه بهشهر🌹 خواهرشهید می گوید : ایشان نسبت به همه ی خانواده محبت داشت و علاقه نشان می داد حتی در این مدتی که به سربازی رفته بود وقتی از آن جا می آمد برای همه اعضای خانواده سوغاتی می آورد مثلاً اگر پول کمی هم در دستش بود با همان برای همه ی ما سوغاتی می خرید و همه از او یادگاری داریم. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
❤️ یک شب قبل از عملیات بود هواگرم شده بود و پشه زیاد حمیدرضا رفت پیش یکی از رفیق هاش که راننده تانک بود وگفت اگه میشه بیابریم تو تانک بخوابیم من کلافه شدم از دست این پشه ها رفیقش هم قبول میکنه ومیرن داخل تانک از اونجایی که حمیدرضا بسیار کنجکاوبود از رفیقش میپرسه این تانک رو چجوری راه میبرن خیلی دوست دارم یادبگیرم وراننده یک سری توضیح مختصر میده به ایشون واون شب رو باحمیدرضا به صبح میرسونه عملیات که شروع میشه بعداز چند ساعت جنگیدن علیه دشمن یکی از تانک های دشمن که رانندش فرارکرده بود در یکی از معبر هامیونه وحمیدرضابه فرمانده میگه این تانک روکه نمیشه اینجا رهاکردو رفت حیفه فرمانده میگه ن نمیشه تک تیرانداز دشمن میزنه حمیدرضا بعداز کلی خواهش وتمنا میره وداخل تانک قرار میگیره وباهمون توضیح های کم تانک رو روشن میکنه و سمت نیروهای خودی میاره واونجاحمیدرضابچه تهران بازیش گل میکنه و دور درجا میزنه باتانک وهمه هم رزم ها بعد یک عملیات کلی میخندن وفرمانده اون تانک رو اسمش رو میزاره تانک حمیدرضا... مدافع حرم امام حسین ع شهید بی سر که بدنش سه روز در زیر آفتاب ماند... و نیمی از بدنشون در کربلا دفن شد فقط سرو دستش باز گشت. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#شهید_حاج_رضا_ملایی در تاریخ 26 آبان سال 94 راهی سوریه برای دفاع از حرم عقیله بنی‌هاشم علیه‌السلام ش
همان سال من و فرزندانم برای زیارت به کربلا رفته بودیم در غروب روز اربعین در حرم ملکوتی علیه‌السلام در آن همه شلوغی یک لحظه خوابی عجیب به سراغ من آمد و خوابم برد🌹. و در آن لحظه حاج رضا را دیدم که گفت: خانم من به شهادتـــــ🌷🕊ــــــ رسیدم. از خواب پریدم حسی غریب و عجیب داشتم، مطمئن بودم که برای حاجی اتفاقی افتاده. فردای آن روز از کربلا برگشتیم و پسرم خبر شهادت حاجی را به من داد.😞  نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
روز عروسیش خیلی خسته شده بود. مدام درگیر کارها بود و رفت و آمد. شوخی میکرد و به هرکسی که میرسید میگفت:" زن نگیریا😐 ببین به چه روزی افتادم ، زن نگیری.😂" حتی به ما خواهرها هم میرسید می‌گفت:" آبجی زن نگیری .."😅 °• شـ‌هید مـحمد تقی سالخورده | | نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃تصویر بالا اخرین عکس و تصویر از آقا مهدی ذاکر حسینی میباشد 🍃 🕊آخرین سفر 🕊 مهدی داخل اتوبوس بود و به سمت فرودگاه حرکت میکردند . یکی از مسولین سمت مهدی آمد و گفت _ذاکر به خانواده خبر دادی ؟🤔 مهدی که مانده بود چه پاسخ دهد گفت _نه راستش اصلا خبر ندارند 😔 _مهدی به خانه زنگ بزن و بگو شاید این سفر آخر تو باشد 💔 مهدی گوشی یکی از بچه ها را گرفت تا به خانه زنگ بزند . یکی از همرزمان مهدی گفت همه ساکت باشند ذاکر میخواهد با مادرش صحبت کند 😅 _سلام مامان _سلام مهدی کجایی ؟چرا نیومدی؟ _من فرودگاهم دارم میرم سوریه _مهدی آنجا چیکار میکنی ؟ قرار نبود الان بری😳😱 _مامان باید برم و ماموریت خیلی فوری و ناگهانی پیش آمده و زنگ زدم خداحافظی کنم 💔😔 _مهدی !برادرت کارتهای عروسی شان را هم پخش کرده اند ، تالار دیده اند .اگر بری و برایت اتفاق بیفتد عروسی برادرت عزا میشود 💔😭 _راضی میشوی برگردم و تصادف کنم یا در رختخواب بمیرم ؟ _مهدی برگرد اگر بروی و زخمی بشوی دیگر اصلا نیا ! مهدی وصیتش را به مادرش گفت و از مادرش حلالیت طلبی کرد و او را راضی کرد و رفت و این آخرین سفر مهدی بود😭💔 شهید مدافع حرم سید مهدی ذاکر حسینی🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
✨فکر کنم ماه مبارک رمضان همون سالی بود که رسول جان به فیض شهادت نائل شدند. 🔹من و خواهرم و رسول جان و آقاصابرمون و پسر کوچیکم مصطفی با هم نمایشگاه قرآن رفتیم . 🖊من میخواستم قلم قرآنی بگیرم خلاصه کلی غرفه ها رو گشتیم که یه چیز مناسب بگیریم ;رسول جان هم تو این مساله خیلی کمک کردند 📿تا اینکه زمان افطار شد, معمولا یه افطاری مختصر توزیع میکردند و چون ماهم به علت سنگینی بار چیزی از منزل نیاوردیم رفتیم و پک افطاری گرفتیم ولی مقدارش زیاد نبود. 🍏🍔جاتون خالی موقع خوردن، دیدم رسول زیاد نمیخوره اما بعد متوجه شدم که رعایت میکنه که ما بیشتر بخوریم ,ولی خوب با این حال باز هم رفت به خاطر ما چندتا ساندویچ گرفت . 👌خلاصه که همیشه محبتش رو یه جورایی نشون میداد. 🌙الان هر موقع نمایشگاه قرآن باز میشه یا هرموقع قلم قرآنی رو استفاده میکنیم یاد اون روز و یاد رسول جان می افتم و شدیدا دلتنگش میشم😔😭 📚 به نقل از خاله شهید رسول خلیلی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
بعــد از پیروزی انقـلـاب با شــهید محمدمنتظــری راهی لبنان شــد تا جنگ هــای چریکــی را بیامــوزد. فکــر کنم بار دومــش بــود می رفت. ایــن دفعــه هم مــدت زیادی از خانــواده دور بــود. بعــد هم کــه برگشــت،قائله کردســتان شروع شد که ســریع خودش را به آنجا رساند و ماند تا زمانی کــه زخمــی شــد و از ناحیــه ران پا آســیب جــدی دیــد. بعد از مجروحیت چون توان ماندن نداشت، برگشت و مدتی را در خانه اســتراحت کرد تا حالش کمی بهتر شــود و برگردد. ولی خب به جایی نکشید که عراق به ایران حمله کرد و با شنیدن این خبــر از داخل رختخــواب و با عصــا خــودش را به جنوب رساند. آن موقع هیچ کس نتوانست مانع رفتنش بشود. به روایت حسن کاظمی(برادر شهید)نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh