🍁زخمیان عشق🍁
تمام روز نگاه من به چشمهای زندگیم خیره گشته بود به آن دو چشمِ مضطربِ ترسان که از نگاهِ ثابتِ من م
ׂ#خاطره
#شهید_عادل_سعد ❤️
ساعت ٧ صب بود
منو بيدار كرد گفت بابا امروز من ميرسونمت دانشگاه...
ماشين را كه روشن كرد طبق معمول هميشه آيه الكرسي را زير لبش زمزمه كرد...
نصف مسير را گذرانديم و يك فلش رو گذاشت رو ضبط ماشين و آهنگى را انتخاب كرد...
لبخند ميزد ، حالش از هميشه بهتر بود...
با خنده گفت بابا اين آهنگو ميشنوى؟
ازت ميخوام اين آهنگو براى مراسم شهادتم بذارين مردم فيض ببرن(با خنده)
قلبم درد گرفت از شنيدن اين جمله حتي تصورش هم برام دردناك بود
گفتم بابا اين چه حرفيه اول صبح ميزنى؟!گفت: خلاصه يادت نره
يك هفته بعد رفت سوريه
وقتى شب وداع بابا شد ياد اون روز افتادم .آهنگو براى عمو فرستادم شب وداع گذاشتن همونطور ك خودش خواست...
#راوی_فرزندشهید ✍
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
من به خوبیها نگاه کردم چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست، بزرگترین اقرارهاست، تو لبخند زدی و
تقریبا همان هفت ماه بعد از اسارتش بود که از طریق یک شماره تلگرام به ما پیام داد که من زنده ام خیال تان راحت باشد.
چطور این اتفاق افتاده بود؟
جزئیات دقیقش را نمی دانیم. اما انگار آنها روی بابا یک عمل جراحی سنگین انجام داده بودند که ما باز هم از جزئیاتش خبر نداریم، اما برای اینکه بتوانند او را زنده نگه دارند ، او را به یک بخش دیگر فرستاده بودند و در آنجا یک مرد میانسالی مسئولیت مراقبت از بابا را به عهده گرفته بود که بابا ، با این فرد دوست شده بود و از طریق تلفن همراه همان فرد برای ما در تلگرام پیام می فرستاد. البته به زبان محلی کردی پیام می فرستاد تا کسی جز خود ما متوجه نشود.
پیام هایش خاطرتان است؟
بله ...بعد از اینکه ما را از زنده بودن خودش مطمئن کرد ، پیام داد که از بچه ها تقدیر و تشکر کنید که پیگیر کارهای من هستند. می گفت: ما همه سربازان آقاییم. به دوستانم سلام برسانید و بگویید کارها را سرصبر انجام بدهند. حتی بابا یک بار از طریق همین پیام ها ، زمان یکی از عملیات های این گروهک تروریستی را لو داد و ما هم به دوستانش اطلاع دادیم.
می دانستید در کدام منطقه است؟
بله در ادلب بود. ما در این مدتی که نگهبانی ایشان برعهده همان فرد میانسال بود از بابا خبر داشتیم اما یک دفعه این ارتباط قطع شد و پانزدهم بهمن 1395 هم که بابا را شهید کرده بودند اما ما نمی دانستیم تا اینکه چهار ماه بعد از شهادت ایشان بالاخره تبادل به نتیجه می رسد و آنها پیکر بابا را تحویل نیروهای ایرانی می دهند. اما چون بابا زیر شکنجه شهید شده بود، شناسایی اش خیلی سخت بود، بینی اش شکسته بود، سرش شکسته بود، دست ها شکسته بودند، آنها خیلی بابا را اذیت کرده بودند آخرش هم با دوتا گلوله که یکی به قفسه سینه و یکی به قلبش خورده بود او را شهیدکرده بودند.
#شهید_حاجفریدون_احمدی ❤️
#راوی_فرزندشهید ✍
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh