#خاطره 🍃
اشعه مستقیم آفتاب می گداختش. می دانست که پدر هم در زیر همین گرمای طاقت فرسا مشغول به کار است. با ارّه ای نسبتاً بزرگ به جان درختان خشک و بر زمین ریخته باغ افتاده بود. صاحب باغ که آمد از کار دست کشید و به تنه کوچک درخت پرتقال تکیه زد و نگاهش را به سمت او روانه ساخت.
با این که هوا گرم است امّا خوب کار کردهای...
آفرین. در این دو ماه چهره باغ عوض شده...
می دانم کم است. می دانم. امّا چه می شود کرد. بیا بگیر. این هم دستمزد این مدّت.
عماد_مغنیه به آرامی جلو رفت و از صاحب باغ تشکر کرد.
از باغ که بازگشت مستقیم رفت پیش روحانی روستا و گفت: می دانم کم است. امّا با خودم عهد بسته بودم همه دستمزدم را بدهم به شما که برای ساخت مسجدِ روستا خرج کنید...
#شهید_حاجعماد_مغنیة ♥️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
خاطره اۍ از شهید باکرۍ🌱
شهید مهدی باکری
فرمانده دلیر لشکر ۳۱ عاشورا ،
بر اثر اصابت تیر
از ناحیه کتف مجروح شده بود.
یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند.
مسئول انبار ، پیرمردی بود به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود ، او که آقا مهدی را نمی شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن ها را تماشا می کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده ای و ما را نگاه می کنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمده ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد : « بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بغض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت : « حاج امر ا... من یک بسیجی ام .»
به مناسبت زادروز تولد
تولدت مبارک عزیز آسمانی ...
شادی روح شهید عزیز فاتحه و صلوات+وعجل فرجهم
✌️🤲✌️
#شهید_مهدی_باکری
#ماه_مبارك_رمضان
#خاطره
#خاطره همسربزرگوار
☄️بخش پایانی☄️
ماجرای تلألو نور در قبور اموات ! :☀️✨
همسر شهید می فرمایند : یک شب با حسین به روستایشان رفتیم ، پدر و یکی از برادرانش نیز همان جا زندگی می کنند . نزدیک روستا و منزل آقای رضایی مزار اهل قبور هست.
شهید حسین گفتند بیا بریم یک فاتحه ای بخونیم ؛ موقعی که نزدیک شدیم به آنجا ، از دور متوجه نور عجیبی در قسمتی از قبرستان شدیم .
بعد از قبرستان به منزل پدر شهید رفتیم و بعد از صرف شام ، حسین برای چند دقیقه ای از منزل بیرون رفت .
وقتی برگشت از ایشون پرسیدم کجا رفتی ؟ گفت : به کسی نگو ، رفتم تو قبرستان واسه اون نوری که دیدیم ولی هیچ خبری نبود...!✨💫
حسین که شهید شد عده ای از فامیل گفتند تو مزار شهدای قروه دفن بشه و عده ای هم گفتند ببریم روستا و تو زادگاه خودش دفن بشه و من با اینکه قضیه را اصلا یادم نبود گفتم ببریم روستا و توی زادگاه خودش دفن کنیم .
بعدأ به خاطرم آمد که شهید حسین رضایی رو دقیقا همان جایی به خاک سپردند که ما آن نور رو در همان مکان دیده بودیم.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#خاطره
... وقتي رسيديم ، فقط بغض بود و خستگ ی مفرط
شب سختی گذشت...
بچه های زیادی شهید شده بودند...
و ما وامانده از همرزمان
خسته و ودل شكسته رسيده بوديم شهيد شاكري...
بچه ها هر کدام برای خود ، رفيق فابريك هايی داشتند
كه اوقات شان با هم می گذشت
رفقاي دوقلو و جدا نشدنی...
آن شب اما ، خيلي از دو قلو ها تنها شدند...
وارد حسينيه ی گردان نوح که شديم
هر كس گوشه ای كز كرده بود
كسی چیزی نمی گفت...
فقط بغض بود ....
سکوت....
بغض..
به هركدام ار بچه ها که نگاه می کردی ياد يكی مي افتاد كه ...
انگار نیست...
خزيدم توی تاريكی کنج حسینیه...
زانوهامو تو بغل گرفته و فکر مي كردم ...
بچه ها را می دیدم و جاهای خالی
و انها که نبودند
قطره اشكي بر گونه ام می خزید
همه بغض داشتند اما انگار مانده بودند چه کنند
حسين بلند شد...
رفت وسط و با صدايي لرزان ، شروع كرد به خواندن :
حسین مداح نبود
وآن لحظه ، فقط می خواست از شهیدان بخواند
و خواند...
مي گذرد كاروان
روي گل ارغوان ...
غافله سالار آن
سرو رشيد زمان ......
كم كم گريه ها شروع شده و ناله ها......
حسين اشك مي ريخت و می خواند
خورشيدی ....تابيدی .....اي شهيد .....
بر دلها ......
ديگر صدای حسين شنيده نمي شد.
فقط نعره های جانكاهی بود كه رفقا سر داده بودند
.از فراق
از دوستاني كه رفته بودند ...
از اينكه به شدت احساس بی توفيقی مي كردند
آخر همه ی ما غسل شهادت کرده بودیم
اما رفیق از دست داده بودیم
آن شب ، خیلی ها در بیابان اطراف شهید شاکری به سجده رفتند
و تا نیمه شب گریستند
آن شب ، شب فراق غواص های گردان نوح بود...
#غواصان_شهید
🔮 #خاطره
🌹 #پدرشهید
🌼اولین خاطرهای که میتوانم از دوران کودکی #رسول برایتان بگویم، مربوط میشود به دوران بعد از قطعنامه، آن موقع رسول کم سن و سال بود. روزهای آخر اسفند بود که به سمت مناطق عملیاتی حرکت کردیم. سال تحویل آنجا بودیم. آن موقع هنوز برنامه راهیان نور به شکل امروزی نبود. ما به همراه خانواده و نزدیکان با یک اتوبوس رفته بودیم.
✨ما هم مناطق عملیاتی را در خرمشهر، آبادان، شلمچه و عملیاتهایی مثل #والفجر۸ را توضیح میدادیم.
تا رسیدیم به #فکه. همان منطقهای که #شهیدآوینی شهید شده، کمی جلوتر از آن، مقر تخریب ما بود که اسم آنجا را گذاشتیم الوارثین. در زمان جنگ، ما آنجا به رزمندگان آموزش میدادیم. آن منطقه را خودمان دقیقا شبیه به یک منطقه جنگی درست کرده بودیم. میدان رزم، میدان تیر، میدان تخریب، معبر و خلاصه همه چیز را مهیا کرده بودیم و به بسیجیان آموزش تخریب میدادیم. خصوصیات منطقه را یک به یک میگفتیم. در قسمتی از آن منطقه، نزدیک حسینیه، در زمان جنگ، بچهها قبرهایی ساخته بودند برای خودشان.
♦️ به #رسول میگفتم نگاه کن پسرم، ببین بچهها این قبرها را زمان جنگ کنده بودند، میآمدند داخل این قبرها، نماز میخواندند، نماز شب میخواندند، مناجات میکردند، ولی حالا این قبرها غریب ماندهاند! دیگر از آن حال و هوا خبری نیست!ساعتی بعد اذان ظهر را گفتند و نماز جماعت خواندیم. بعد نماز یکدفعه متوجه شدم #رسول نیست. با مادرش دنبالش گشتیم که دیدیم رفته داخل یکی از این قبرها، به سجده افتاده و چفیه روی سرش کشیده، گریه میکند. بنده حقیقتا همانجا گریهام گرفت. به مادرش گفتم صدایش نکن. یک عکس از همان صحنه گرفتیم و الان هم آن عکس در اتاقش هست.
#کانال_زخمیان_عاشق
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
#کانال_زخمیان_عاشق
🍃 #خاطره | چمران خمینی
🔹مهدی چمران روایت میکند: یکی از روزها، یادگار گرامی امام، حاج احمد آقای خمینی با ستاد جنگهای نامنظم در اهواز تماس گرفتند و با آقای دکتر چمران کار داشتند. وضعیت ایشان را به عرض رساندیم. ایشان گفتند: «به دکتر بگویید سری به تهران بزند.» پاسخ دادیم که دکتر تصمیم گرفته است که تا یک سرباز عراقی در خاک ایران است در اهواز بماند و بخصوص از درگیریهای سیاسی به دور باشد و به طور کلی دکتر مایل نیست که اهواز و جبههها را ترک کند و معتقد است وقتش را صرف تداوم عملیاتها در محور سوسنگرد بنماید.
🔸حاج احمد آقا گفتند: امام فرمودهاند: «دلم برای آقای چمران تنگ شده است» و امام مایل است که ایشان را ببیند. دکتر پس از استماع این پیام امتثال امر کرده فوراً برای دیدار امام عازم تهران شد.
#شهیدچمران
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۱، صفحه ۲۶۲
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#خاطــره🎞
بهنقلازهمرزمشهید :
شبقبلازشهادت #بابڪ بود.💔
یہماشینمهماتتحویلمنبود.🚖
منهمقسمتموشکیبودموهم
نیرویآزادادوات.اونشبهواواقعا
سردبود🌬❄️
#بابڪ اومدپیشمنگفت:
" علےجانتوۍچادر⛺️جانیستمنبخوابم.
پتوهمنیست
گفتم : توهمشازغافلہعقبےبیاپیشخودم
گفتم:بیااینپتو ؛اینمسوءیچ 🔑
بروجلوماشین🚘بخواب،منعقبمیخوابم🤗
ساعت3شبمنبلندشدمرفتمبیرون🚶🏻
دیدمپتوروانداختہرودوشخودش
دارهنمازمیخونہ📿
(وقتیمیگمساعت(۳)صبحیعنےخداشاهده
اینقدرهواسردهنمیتونےازپتوبیاۍبیرون!!)😥
گفتم: #بابڪ
بااینکاراشهیدنمیشےپسر ..حرفےنزد🖐🏻
منمرفتمخوابیدم.🚶🏻
صبحنیمساعتزودترازمنرفتخط
وهمونروزشهیدشد🙂💔
#شهیدبابڪنورۍهریس
#شهیدگمنام✨
#حاج_قاسم_سلیمانی🥀
#منتشرکنید✨
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
#کانال_زخمیان_عاشق
🔶 #خاطره
#یک_درس_بزرگ_برای_بعضی_مداحها!
🌹یک بار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تُو مراسم ها و روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریه ام نمی گیرد!
سید گفت: اینجا هم که من خواندم، گریه ات نگرفت؟! گفت: نه!
سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گریه ات نمی گیرد!
🍁این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریه ات می گیرد! اما این سید می گوید مشکل از من است!💫
🍃بعدها می دیدم که او جزو اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار علیهما السلام بود.
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#خاطـره🎞
••همیشهنمازشاولوقتبود.درجبهه
چفیهراپهنمیڪردومشغولنمازمیشد..
••استعدادوضریبهوشےبالایبابڪباعث
متمایزشدنشنسبتبهسایرنیروهادر
دورهآموزشےشدهبودودرانتهایدوره
اموزشیبهعنوانسرگروهتیماولتخصص
خودشان انتخابشد.
••بابڪازنیروهایفعالبسیجبود.
دورانسربازیاشرادرمنطقهمرزی
شمالغربگذراند..
••بابڪ درسال96عازم سوریه شدوبعدازمدت 27روز درمنطقه البوکمال سوریه شربت شهادت رانوشید(درسالروز شهادت امام رضا علیه السلام)
شهید#بابک_نوری_هریس🕊🌹
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#خاطره
#حاجقاسم
🌹 خاطره «#سریال_پایتخت»
📝 وقتی قرار شد پایتخت ۵ ساخته شود، تیم را بردیم دیدار حاج قاسم.
حاجی خیلی کمک کرد تا بچهها با فضای سوریه و مدافعین حرم آشنا بشوند؛ حتی هماهنگ کرد با یکی دوتا اسیر داعشی صحبت کنند.
فیلمنامه که نهایی شد، یک روز صبحانه مهمان حاج قاسم شدیم. همین که فهمید آخر سریال قرار است بابا پنجعلی شهید شود و در کربلا یا مشهد خاکش کنند، گفت: «فیلمنامه رو عوض کنید، همهی این خونواده باید صحیح و سالم برگردن ایران.»
کارگردان و نویسنده با تعجب نگاهی کردند و گفتند: «نمیشه! ما میخوایم قصه اینطور تموم بشه.» حاجی وقتی دید قبول نمیکنند، غیرتمند گفت: «مگر ما مرده باشیم که یکی از این خونواده به دست داعش شهید بشه!»
📌 راوی: احسان محمدحسنی، مدیر سازمان هنری رسانهای اوج
📚 منبع: سلیمانی عزیز ۲، صفحه ۱۹۴
😍 خاطراتی ناب و شنیده نشده از سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی در کتاب «#سلیمانی_عزیز_۲»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 #خاطره
🔸 حال و هوایی که آن روز داشتند را تا به آن موقع از ایشان ندیده بودم ...
بی قرار و گریان، طور خاصی ناراحت بود، به من گفته بود که از رفقای جهادی اش دوستانی دارد که از برادر به او نزدیکترند ...
حاج #احمد_کاظمی از آنها بود.
🔹 بعد ها این عبارت (نزدیکتر از برادر) را در مورد چند نفر دیگر به طور خاص به من گفت...
انگار یکی از عزیزترین برادرانش را از دست داده بود، چند باری با اشک میگفت «اُف بر دنیا»...
🔸 در این مدت یک بار دیگر هم او را در این حالت دیدیم و آن هم بعد از شهادت حاج قاسم بود...
🎥 برشی از فیلم تشییع پیکر مطهر شهید کاظمی و حضور #شهید_زاهدی و شهید #سلیمانی و شهید #تهرانی_مقدم
یاد همه عزیزان شهیدی
که هیچ گاه نام ویادانان ازخاطرتمان رفتنی نیستند
هدیه محضر همه شهدا صلوات
✍💞سرباز ولایت 💞
خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh