eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
357 دنبال‌کننده
32هزار عکس
13.7هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز اِنگار کنارت عشـق تلاوت می شود و روزگار زندگی را با لبخند به نگاهم می چسباند... #شهید_حسین_ولایتی‌فر🌷 📎سلام ، صبحتون شهـدایـی 🌺 💠 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#رسـم_خـوبان 💠حسین فقط سه روز آخر هفته را در دزفول بود و همین فرصت کافی بود برای پوشیدن لباس خادمی هیئت محبان اباالفضل العباس علیه السلام؛ 💠 در جمع رفقای هیئتی حسین لقب "سردار" داشت؛ همیشه می‌گفت: من یک روز شهید می‌شوم، عاشق روضه سه ساله امام حسین (ع) بود، وصیت کرده بود اگر شهید شدم 💠سر مزارم روضه حضرت رقیه (س) بخوانید..چند وقتی پیگیر اعزام به سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند مدافع حرم شود. #شهید_حسین_ولایتی‌فر🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رسـم_خـوبان حسین فقط سه روز آخر هفته را در دزفول بود و همین فرصت کافی بود برای پوشیدن لباس خادمی هیئت محبان اباالفضل العباس علیه السلام؛ در جمع رفقای هیئتی حسین لقب "سردار" داشت؛ همیشه می‌گفت: من یک روز شهید می‌شوم، عاشق روضه سه ساله امام حسین (ع) بود، وصیت کرده بود اگر شهید شدم سر مزارم روضه حضرت رقیه (س) بخوانید..چند وقتی پیگیر اعزام به سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند مدافع حرم شود. #شهید_حسین_ولایتی‌فر #سالگرد_حادثه_تروریستی_اهواز نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
° چشم هاى سیاه تو خاورمیانه ى دوم است؛ یک دنیا براى تصرفش نقشه مى کشند و من .. سرباز بى چاره اى که در مرز پلک هاى تو جان مى دهم. #پریسا_صالحی ✍ #شهید_حسین_ولایتی‌فر ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
° چشم هاى سیاه تو خاورمیانه ى دوم است؛ یک دنیا براى تصرفش نقشه مى کشند و من .. سرباز بى چاره اى که د
با لبخند مادرانه میگفت بچه‌ی چهارم بود و بهش کوپن ندادن. بهش گفتم ببین حسییین من با هزینه آزاد بزرگت کردم پسر آرومی بود همه اذیت کردنش این بود که میگفت میخواد بره سوریه تا مخالفت و اشکم رو میدید سریع میرفت بستنی میخرید تا از دلم در بیاره از کارهای اردوی جهادیش خبر نداشتم، دستاشو که میدیدم ‌میگفتم، مامان میری کاربنایی میکنی؟؟ بعد از شهادتش لباسای خاکی و اردو جهادیش رو توی یه پلاستیک مشکی زیر تختش دیدم شبی که قرار بود بره سپاه خواب راحتی داشت رفتم بالای سرش توی دلم قربون صدقش میرفتم این خواب راحت رو بعد از شهادتش دیدم، توی دیدار آخر، حس میکردم پلکای حسینم دارن تکون میخورن و ای کاش... روزهای چهارشنبه تسبیح به دست منتظر شنیدن صدای قفل در بودم (نگاهم به در بود ینی همین موقع‌ها... چشمای خیس مادر) حسینم حتی یک لحظه از جلوی چشمام حتی کمی اون‌ورتر نمیره برام کتاب مادران شهدا رو خریده بود که بخونم که راضی بشم بره سوریه ولی من توان خوندنش رو نداشتم. خواب دیدم خوابی که قرار بود منو برای شهادت پسرم آماده کنه پسر بزرگم گفت مامان برو به اون خانم برای شهادت پسرش روحیه بده نمیدونم چهرشو ندیدم، حس کردم، خودمم بهش گفتم خدابهتون صبر زینبی بده نگاهم بهش بود ولی ندیدم که کیه... حسینم رو نزاشتم بره سوریه که شهید بشه خبر نداشتم که شهادت خودش دنبال پسرم میاد. ❤️ ❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh