eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
357 دنبال‌کننده
31.9هزار عکس
13.5هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁زخمیان عشق🍁
بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق! همیشه رفتن و رفتن! ز آمدن چه خبر؟! #شهید_علیرضا_بابایی🌷 #
🔶سال 94 بود که برای دفاع از حرم🕌 ثبت نام کردند و تا زمانی که می‌خواستند شوند مرتب ما را برای این روزها آماده می‌کردند😔. تا اینکه زمان اعزام به ایشان اعلام شد همراه با یکی از دوستانش عازم شدند یادم می‌آید خواستم بروم مدرسه🏦 و پدر عازم فرودگاه امام خمینی(ره) بود با یکدیگر کردیم؛ 🔷 ایشان تا رفته بودند ولی به دلایل شرایط جوی پروازشان✈️ لغو شد و ناراحت به منزل بازگشتند...صبح با او کردم و ظهر که از مدرسه برگشتم پدر با حالی منقلبف خانه🏡 بود تا آن روز اینقدر او را ناراحت ندیده بودم» بار که اعزام شدند، 🔶 یکی از نتوانست عازم شود و ایشان جایگزین وی شد...هرگز تصور نمی‌کردم❌ که دیدار آخرمان باشد باور نداشتم که شوند با قطعیت می‌گفتم شما چند بار می‌روید و برمی‌گردید. در مدتی که آنجا بودند یکی دوبار با ما تماس☎️ گرفتند و جویای احوال شدند. روز سوم بود که هربار که می‌زدیم یا جواب نمی‌دادند یا می‌گفتند رفته است شناسایی امکان ارتباط وجود ندارد....⚠️ 🔷پدر در مجموع 10 روز بیشتر در عراق نبود🚫، سومین روز در تله انفجاری گروهک‌های تکفیری گرفتار شده بود و از ناحیه و دست چپ دچار جراحت شدیدی می‌شوند😔 بعد از انتقال به بیمارستان چون در حالت بودند چشمانشان را از دست می‌دهند و دست چپشان هم قطع شده بود هفت روز بعد از به شهادت🕊 رسیدند... ✍به روایت فرزند شهید 🌷 📎سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
مبتلایم کرده ای، درمان نمی خواهم که عشق بی گمان شیرین ترین بیماریِ دورانِ ماست... #شهید_حسن_رکنی🌷
🌹وقتي حسن آقا از تنگه ي چزابه برگشته بود 😇خاطره اي را اين گونه برايمان نقل کرد:" در تنگه ي سه شبانه روز مبارزه ي تن به تن⚔ داشتيم و اين چند روز را بدون آب و غذا گذرانديم که در اينجا تقديم انقلاب شد مانند شــ🌷ـهداي کربلا با لب به شهادت رسيدند 😔در حالي که شروع به کرد گفت: نمي دانم چرا من به سعادت اين که به همراه آنها شهيد شوم را پيدا نکردم😰. اين که شهيد نمي شوم بخاطر اين است که از من راضي نيست. شما مادر را راضي کنيد.💯 🌹وقتي حسن براي بار مجروح 🥀و به پايش تير خورده بود، به ما چيزي نگفت و ما از او بي خبر بوديم. تا اينکه يک روز در زدند. من رفتم و درب 🚪را باز کردم. يکباره برادرم را با زير بغل و پاي در گچ جلوي درب حياط ايستاده ديدم.🙂 چون براي اولين بار بود که او را به اين مي ديدم ناگهان از ترس فريادي🗣 کشيدم. برادرم و گفت: 🌹"هيس، هيس ساکت باش،😬 سر و صدا نکن مامان جوش مي زند" من خودم را کردم و به طبقه پايين منزل🏡 رفتم و با حالتي ناراحت و خيلي يواش به مامانم گفتم: مامان، حسن آمده. او گفت:" خوب چرا اينجوري مي گويي⁉️ و يواش حرف مي زني بايد با بگويي." من ديگر چيزي نگفتم. 🌹 مامانم همين که را ديد، خواست عکس العمل نشان دهد. 😱حسن گفت: باشين چيزي نشده من خوب هستم. مامانم هم ساکت شد🚫..زماني که آزاد شد حسن روي ايوان منزل نشسته بود. وقتي خبر آزادي خرمشهر را از راديو📻 شنيد، شروع به کرد و گفت: چرا الان من آنجا نيستم من بايد حالا آنجا 😭مي بودم. ✍ به روایت خواهر بزرگوار شهید 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh