.
فلسطین مسئولیت ماست...
ای مسلمانان!
ما بیش از همیشه و بهخصوص
در این شرایط سخت که با بزرگترین
#خطری که اسلام را تهدید میکند؛ یعنی
تهاجم صهیونیستهای غدار مواجه هستیم
نیاز داریم که در برابر خداوند متعال برای نجات
سرزمین مغصوبمان و بازگرداندن فلسطین به وطن
اسلامی، احساس مسئولیت کنیم
و در این راستا، عزم و اراده،
اخلاص و تصمیم برای یک تلاش مجدّانه،
دوری از مظاهر پراکندگی و تفرقه و سخنان
غیر مسئولانه و سپس توکل به خدا و یاری
طلبیدن از او، از مهمترین عوامل پیروزی است.
شهیدمحمدباقرصدر؛بارقهها،ص٣۴٩🌿'
🌸 دعای پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین جمعه ماه رمضان :
جابر بن عبدالله انصاری می گوید :
درآخرين جمعهى ماه رمضان به خدمت رسول خدا-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-رسيدم.
وقتى چشم مباركش به من افتاد، فرمود:
اى جابر، اين آخرين جمعهى ماه رمضان است، پس با آن وداع كن و بگو:
*اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِيَامِنَا إِيَّاهُ فَإِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِي مَرْحُوماً وَ لَا تَجْعَلْنِي مَحْرُوماً*
🤲 خداوندا، اين ماه رمضان را آخرين ماه روزهدارى ما قرار مده و اگر قرار دادى، ما را مشمول رحمت خود قرار ده، نه نوميد و محروم از آن
⬅️ زيرا هركس اين دعا را بخواند، به يكى از دو نيكى دست مىيابد:
يا ماه رمضان سال آينده را درك مىكند
و يا به آمرزش و رحمت الهى مىرسد
فرماندهان خرمشهر ....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فاتح الی بیت المقدس ....
#جاویدالاثر_حاجاحمد_متوسلیان
جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱
محور دژ مرزی کوت سواری
مرحله دوم نبرد الی بیت المقدس
درحال مکالمه بیسیم با رحیم صفوی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#فرمانده_سپاه_خرمشهر
#شهید_دکتر_سیدعبدالرضا_موسوی
در زمان عملیات غرورانگیز «بیت المقدس»
که منجر به فتح خونینشهر شد، فرماندهی
سپاه خرمشهر را بهعهده داشت و در نهایت،
همچون محمد جهانآرا نبود و نماند تا آزادی
شهرش را به تماشا بنشیند و در ۱۷ اردیبهشت
سال ۱۳۶۱ در حالیکه که مجروحین را به عقبه
انتقال میداد بر اثر اصابت گلوله به اطراف
آمبولانس در جاده اهواز_خرمشهر به شهادت
رسید و مهمان خوان گسترده الهی گشت.
«روحششادباذکرصلوات»
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
ان شاء الله
ببينيد و ببينيم
كه به زودي در #قدس
نماز جماعت خواهيد خواند؛
-سیدعلی خامنهای (مدظله العالی)
#روز_قدس
#القدس_اقرب
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
😍 #فصل_دوم رمان زیبای
#روژان را در کانال زیبای
زخمیان عشق دنبال کنید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_پنجاه_سوم
به خانه رسیدم،چه رسیدنی!
همه وجودم آوار شد جلو در ورودی و دلم فریاد زدن میخواست.
از آن فریادهایی که گلویت خراش بردارد و دلت سبک شود.
دلم میخواست کیان را صدا بزنم و از حال بدم برایش بگویم.
جسم آوارشده ام را به اتاقم رساندم و بعد از درآغوش کشیدن عکسش ،روی تخت دراز کشیدم .
بی تابش بودم و بی خبری از او مرا به جنون می کشید.
آنقدر غرق فکر کردن به او و دلتنگی هایم بودم که نفهمیدم کی به خواب افتادم.
صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم.
دل آشوب بودم و نمیدانستم دلیلش چیست.وقتی دیدم
آرام نمیگیرم ،به حیاط پناه بردم.
قدم زدن در باغ ،نگرانی هایم را کمتر می کرد.باصدای کمیل به سمت او برگشتم
_سلام زنداداش
_سلام،خوبید
_ممنونم،شما خوبید؟اتفاقی افتاده؟
در حالی که با بندبند انگشت های دستم بازی میکردم گفتم:
_نمیدونم چرا از بعد نماز دل آشوبم ،انگار قرار اتفاقی بیفته.و.....ای اگر اتفاقی برای کیان بیفته،می میرم ،بخدا می میر....
دیگه نتونستم ادامه بدم و صدای گریه ام بلند شد .زانوهایم دیگر توانی نداشت .
روی دو زانو نشستم و زار زدم.
کمیل با نگرانی به سمتم آمد و کمی دور تر از من ایستاد.
_پاشو زنداداش ،پاشو.هیچ اتفاقی نیفتاده،الکی نگرانی به دلتون راه ندید .همه این حس ها بخاطر دلتنگیه نه چیز دیگه .
پاشید برید داخل کمی استراحت کنید.
خودم امروز برای سلامتیش گوسفند قربونی میکنم،تا بلا از داداشم دور باشه .لطفا برید داخل ،بیرون هوا سرده،پاشید لطفا
با دلی آشفته و پاهایی بی رمق به داخل خانه برگشتم.
مشغول خواندن قرآن شدم تا دل بی قرارم آرام بگیرد.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_پنجاه_چهارم
مشغول مرتب کردن کتابخانه بودم که صدای تلفنم به گوش رسید .
به هوای اینکه کیان تماس گرفته، باشوق به سمت گوشی پرواز کردم.
با دیدن شماره زیبا همه ذوق و شوقم کور شد.
_سلام زیبا جان
_سلام خوبی،روژان کجایی
_قربونت خونه ام ،چطور؟
_خانوم آقاتون استعفا داده ، شما چرا دانشگاه نمیای؟استاد علوی گفته اگر یک جلسه دیگه غیبت داشته باشی ،واست صفر رد میکنه!
با یاد آوری استاد موسوی با آن قدکوتاه و ابروهای در هم گره خورده ، دمغ شدم.
_ای بابا اصلا یادم نبود .استاد موسوی از اول هم با من مشکل داشت حالا که همسر استاد شمس شدم دیگه دشمن شده .من نمیفهمم چرا با کیان لجه
_معلومه دیگه آدمی که معتقده نظام باید عوض بشه باید هم بایک نظامی مشکل داشته باشه.
_درسته حق باتوئه،دیگه کی باهاش کلاس داریم؟
_جونم برات بگه که خواهرجان یک ساعت دیگه باهاش کلاس داریم.
با دست زدم به سرم!
_خاک برسرم، الان میام.
_دور از جون! باشه عزیزم منتظرتم.فعلا بای
_خدانگهدار
تماس را قطع کردم.
با اینکه اصلا حوصله هیچ کاری را نداشتم و از طرفی نگران کیان بودم و هر چه بیشتر میگذشت ،دل آشوبم بیشتر میشد ولی آماده شدم.
به سمت دانشگاه رانندگی که نه،پرواز کردم.
ماشین را که داخل پارکینگ پارک کردم، با عجله به سمت کلاس استاد موسوی به راه افتادم.
هنوز صدای دانش جویان به گوش میرسید.
خوشحال از اینکه استاد هنوز نیامده وارد کلاس شدم.
کنار زیبا و مهسا نشستم
_سلام خوبید؟
زیبا:قربونت.تو خوبی؟
مهسا_خودت خوبی ؟ آقاتون خوبه؟
با یاد کیان ،گرفته جوابشان را دادم.
تا زیبا خواست چیزی بگوید استاد موسوی از راه رسید و درس را آغازکرد..
در طول تدریس من همه حواسم به کیان بود.
احساس میکردم وسیله تیزی در قلبم فرو می رود.
بی قرار بودم و بی تاب!
متوسل شدم به حضرت زهرا س و مشغول گفتن ذکر تسبیحات حضرت زهرا س شدم.
دوتا کلاس متعدد با استاد موسوی داشتم که بسیار آزاردهنده بود.
صدای اذان که بلند شد،وقت کلاس هم به پایان رسید .
با پیشنهاد زیبا قرار شد به یاد قدیم به بوفه برویم
_بچه ها تا شما برید من هم برم نمازم رو بخونم بیام.
قبل از اینکه اعتراضی کنند با عجله از کلاس خارج شدم و به نماز خانه پناه بردم.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh