پوگبا بازیکن منچستر در اعتراض به اظهارات ماکرون و به عشق پیامبر اکرم (ص) از تیم ملی فرانسه خداحافظی کرد!
حالا شماعیدالزهراءبگیر!!
امان از بی بصیرتی ...
از بچه های گردان تفحص بود . همراه علی محمودوند ؛کاروان ۱۰۰۰ تایی شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام کرده بودند، مشکل اینجا بود عده ای بنا گذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر نبودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا..
قول داد و گفت هرجوری شده من این ۱۳ تا شهید رو میارم . رفت شلمچه و بالای یکی از کانالها شروع کرد زاری . آخرش که داشت برمیگشت گفت:
شهدا داریم کاروان می بریم مشهد الرضا علیه السلام . ۱۳ تا جا هم خالی داریم . هر کی میاد بسم الله….
مجید پازوکی بود . اومد توی کانال، ۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون . لبیک ….
🌷شهید مجید پازوکی🌷
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
✍ نقل مستقیم خاطرهای از حاج قاسم سلیمانی:
یک بار از ماموریت برمیگشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد. به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟
باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خالهی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم.
جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکارهایم شما میخواهی مرا رنگ کنی؟ خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد.
گفت: بگو به خدا که سردار هستی! گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم. سکوت کرد،
دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: زندگیت چطوره؟ با گرانی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟ جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران، چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود. خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم!
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد و بلند شد اومد جبهه.
یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم. می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.
یک ۴۸ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ...
اجازه گرفت و رفت مشهد. دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه.
توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم.
آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت ...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود. نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر.
گریه می کرد و می گفت:
یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده ام.
آقا جان چشم به راهم نذار...
توی وصیتنامه ساعت شهادت ، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود.
شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده.
دقیقا توی روز ، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
شهید حمید محمودی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🌟مژده🌟
🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید.
💖 #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_سوم
وارد سالن شدم که چشمم به استاد شمس افتاد که وسط سالن با یک اقایی هم سن و سال خودش صحبت میکرد.
میخواستم بدون اینکه جلب توجه کنم از کنارش بگذرم .
با قدمهایی آهسته به سمت نماز خانه راه افتادم که یک لحظه با شمس چشم تو چشم شدم .
استاد شمس سریع نگاهش را گرفت و من در دل به شانس بد خودم بد و بیراه میگفتم .
برای اینکه استاد با خودش فکرنکند که چه دانشجوی بی فرهنگی دارد که سرش را دور از جان گاو پایین انداخته و رد میشود .
درحالی که به درنمازخانه نزدیک میشدم گفتم :
_سلام استاد ظهرتون بخیر
شمس در حالی که نگاهش به سرامیک های سالن بود گفت :
_سلام خانم .ممنونم
یک لحظه متوجه نگاه پر از تمسخر فرد همراه استاد شدم ولی بدون توجه از کنارشان گذشتم .
تا دستم را روی دستگیره درنمازخانه گذاشتم .
فرد همراه شمس گفت:
_مگه امثال این خانم با این تیپ و قیافه هم نماز میخونند؟دانشگاه رو با مجلس عروسی اشتباه گرفتند.یکی نیست دستشون رو بگیره بندازه اشون از این دانشگاه بیرون .دانشگاه رو هم به فساد کشوندن
در حالی که از عصبانیت و ناراحتی دستم میلرزید و هرآن ممکن بود بغضم بشکند با نفرت نگاهی به سمتش انداختم که دوباره با شمس چشم تو چشم شدم.
که اینبار با دیدن چشمان پر اشکم که هرلحظه ممکن بود سرازیر بشه متعجب شد و سریع نگاهش را گرفت و خواست حرفی بزند که بدون توجه به او و ان پسر احمق سریع وارد نماز خانه شدم و به در تکیه زدم و ناگهان اشکهایم سرازیر شد .
خدا رو شکر کسی تو نمازخانه نبود و من راحت میتوانستم بغض گلویم را بشکنم.
صدای عصبی شمس را از پشت درشنیدم که به دوستش گفت:
_این چه طرز صحبت کردن محسن خان!
به قول رهبر عزیزمون نقص این خانم تو ظاهرشه ولی نقص من و تو باطنیه.
چطوری تونستی اینقدر راحت بهش توهین کنی؟نمیترسی دل شکسته اش دامنت رو بگیره.
محسن جان برادر من اگه تو از این نوع پوشش ناراحتی این راهش نیست .خوبه خودت رو مرید حاج قاسم میدونی و این رفتار رو نشون میدی .مگه حاج قاسم نگفت این ها هم دختران من هستند.
داداش بد کردی .نمازخوندن اون خانم هم به ما ربطی نداشت .
_بس کن دیگه کیان .باشه حق باتوئه من اشتباه کردم .یکدفعه از کوره در رفتم .
اینا رو ولش کن بگو ببینم برنامه کلاسهای سه شنبه چی شد؟؟استاد پیدا کردی؟
_فعلا که نه ولی به فکرشیم.بیا بریم نمازمون رو بخونیم دیر شد .منم الان کلاس دارم.
صدای قدمهاشون میومد که از سالن رفتند.
با شنیدن حرفهای شمس به فکر فرو رفتم .
همیشه برای اقای خامنه ای احترام قائل بودم ولی خب سخنرانی هاش رو گوش نمیدادم .
اون حرفی که در مورد دختر هایی مثل من زده بود خیلی برام جالب بود.
خیلی دلم میخواست اون حاج قاسم که حرفش بود رو بشناسم ببینم چه جور آدمیه که اون پسراحمق مریدش بود.
تکیه ام را از در نمازخانه برداشتم و به سمت کمد چادر ها رفتم و بعد از پوشیدن چادربه نماز ایستادم.
بعد از نماز دوباره شدم همان روژان قبل.
ناراحتی ازدلم پر کشیده بود و آرامش به دلم راه یافته بود .
در حالی که چادر نماز را تا میزدم به یاد بچه ها افتادم با دست زدم و تو سرم و گفتم :
_واااای ددم وااای.الان منو میکشن یک ساعته منتظرن .
من راحت اینجا نشستم و با خدا عشق بازی میکنم.
به سرعت به سمت بوفه به راه افتادم.
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_چهارم
وارد بوفه دانشگاه شدم اثری از بچه ها نبود.
میخواستم بیام بیرون که اقای عظیمی گفت:
_خانم ادیب دوستتون گفت بهتون بگم کاری واسشون پیش اومد مجبورن برن خونه
_ممنونم اقای عظیمی.خدانگهدار
_خداحافظ
سوار ماشینم شدم و به سمت خانه به راه افتادم .
همه حواسم پیش حرفهای استاد شمس و دوستش بود.
با خودم میگفتم:چرا باید بخاطر پوششم بهم توهین کنند.مگه پوشش من چه ایرادی داره .مگه ادم اختیار لباس پوشیدن خودش رو نداره.یکی نیست بهش بگه .حاج آقا تو اگه ناراحتی نگاه نکن.پسره احمق بیشعور باید میزدم تو دهنش نه اینکه مثل بز بهش نگاه کنم.خدایا چرا بنده هات انقدر فضولن.
بی خیال ادامه خودخوری شدم و به سمت خانه رفتم.
وارد خانه شدم و داد زدم:
_اهاااای اهالی خونه هستید؟
هیچ صدایی به گوش نمیرسید پس طبق معمول کسی نبود.
خیلی گشنه بودم سریع لباسهایم را عوض کردم و به آشپزخانه رفتم .روی گاز که غذایی دیده نمیشد.
دلم یک غذای گرم خانگی میخواست .
غذایی که دستپخت مادرم باشد ولی حیف که مادر هنرمندم علاقه ای به آشپزی نداشت .
خیلی کم پیش می آمد که آشپزی کند .
مخصوصا که به دستور پدر محترم خانمی حدودا 50 ساله به اسم حمیده خانم به منزل ما می آمد و وظیفه کارهای خانه و آشپزی با او بود و فعلا یک ماهی میشد که در مرخصی به سر میبرد .
چون نوه دختری اش به دنیا آمده بود و
او به کمک تنها دخترش رفته بود.
میخواستم در یخچال را باز کنم که با یادداشت مامان رو به رو شدم.
نوشته بود:
روژانم من و هستی به گالری نقاشی دوستم رفتیم و تا شب نمیام.
دوستت دارم .مامانت.
کاش انقدر که خاله هستی مادرم را میدید من هم میدیدم.
خاله هستی دوست دوران دبیرستان مادرم است.او هم مانند مامان نقاش است.
در یخچال را باز کردم و مقداری سوسیس و تخم مرغ برداشتم و مشغول آشپزی شدم.
بعد از خوردن یک غذای مخصوص سرآشپز روژان به اتاقم رفتم تا کمی بخوابم و برای عصر انرژی داشته باشم.
هرچه به دنبال گوشی ام گشتم پیدانکردم مطمئن شدم که درنمازخانه دانشگاه جا گذاشتم پس بی خیال نبودش شدم وبه آغوش خواب پناه بردم .
باصدای زنگ آیفون و بوق زدن های ماشین ,که بی شک ماشین زیبا بود از خواب پریدم .
نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت 19:10دقیقه چشمانم گرد شد .
با عجله به سمت کمد رفتم در حالی که جد و آباد خودم را مستفیض می کردم بخاطر اینکه قطعا من به خرس قطبی گفتم تو برو من به جات هستم,دنبال یک مانتو مناسب گشتم.
بی خیال آرایش کردن شدم و با برداشتن کیفم به سمت حیاط دویدم .
در ماشین زیبا را باز کردم ودر حالی که مینشستم با صدای بلندی گفتم:
_سلام بر دوستای خل و چل خودم
مهسا:علیک سلام. خوبی؟چرا گوشیتو جواب نمیدی؟از ظهره دارم باهات تماس میگیرم.
_قربونت من که عالیم .شما دوتا خوبید؟
ظهرکه رفتم نماز, گوشیمو اونجا جا گذاشتم
زیبا:سلام بر روژان خانم حواس پرت .مطمئنم تا الان مثل خرس قطبی خواب بودی!!
_ای کلک از کجا فهمیدی؟
_از اونجایی که دوستمو مثل کف دستم میشناسم .
_آفرین به تو !!زیبا برو دانشگاه گوشیمو بردارم بعد بریم خرید
زیبا:ای به چشم شما جون بخواه کیه که بده
_کوفته
زیبا خندید و گفت:
_دوستان محترم کمربنداتون رو ببندید که میخوایم تا دانشگاه پرواز کنیم .
ولووم آهنگ را بالا برد
مهسا با خنده گفت:کاپیتان پرواز کن ما آماده ایم.
هرسه شروع به خندیدن کردیم .
دقایقی بعد جلو دانشگاه ایستادیم
زیباگفت:
_بفرما اینم دانشگاه .
_مرسی.مهساگوشیتو بده برم زنگ بزنم ببینم کجا افتاده !
مهسا:بیا عزیزم.زودبیا.یک ساعت نکاریمون اینجا.به اندازه کوپنت امروز ما رو علاف کردی
-باشه بابا زود میام .
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
@Allah_Almighty
💖🕊
. • ° 🌙🌿 . • °
~ بسماللـہالرحمـنالرحیــم ~
" إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ "
هرشببہنیابٺازیڪشـهیدعزیـز '🌱
• #شهید_مصطفی_چمران
• #دعای_فرج
.
خدایا
امشبهمانهایے
ڪهمےدانمومےدانے
رابهمنعطاڪن.
همانهاڪهڪنجدلم
جاےخوشڪردهوهیچڪسے
جزٺونمےداندونمےداند!
#اللهمعجللولیکالفرج
🍁زخمیان عشق🍁
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ 💚اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج💚 #نماز_اول_وقت_یادمان_ن
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ
💚اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج💚
#نماز_اول_وقت_یادمان_نرود
❤پویش چله قرائت نادعلی و دعای هفتم صحیفه سجادیه
#دهمین_روز_ختم_مصادف_با_دهم_ربیع_الاول🌾🍃
سه شنبه(۱۳۹۹/۰۸/۰۶)
#دلتنگی_حرم_مولا
#روضه_بخوانید
☘شیخ حسین انصاریان: به #آیت_الله_سیستانی گفتم اجازه دهيد برای شما روضه بخوانم ، گفتند: دلم خيلی گرفته ، ده سال هست که حرم امام علی(ع) را نديده ام ، روضه بخوانيد!
[الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوعَجّلفَرَجَهم]
التماس دعای فرج🌱
التماسدعاۍشهادت🌱
⏬قابل جستجو⏬
#دعای_نادعلی
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه