🌸همسر شهید
بعضی وقت ها که عباس حرف از رفتن و شهادت می زد،
دلتنگ می شدم و می گفتم : آخه تو بگو من با این سه تا بچه چی کار کنم؟
می گفت : ببین ملیحه من فقط وسیله هستم ، همسرتم،مرد خونه تم ، امیدتم ، سایه بالا سرتم؛ اما سرپرست تو خداست، سرپرست همه ما خداست
می گفت : ملیحه! پشت صحنه زندگی من تو هستی که می تونم فعالانه قدم بردارم
اگه من توی خانواده، پشتوانه گرمی نداشته باشم، اگه همسرم، خانواده ام رو نگردونه و مسئولیت بچه ها رو بر عهده نگیره و به کار من خدشه وارد کنه.
مطمئن باش هیچ موفقیتی به دست نمیاد
اینها رو که می شنیدم یکم آروم می شدم و تحمل دوریش برام شیرین می شد
شهید عباس بابایی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
قَالَ الصَّادِق ؛
يا مَعْشَر الشِّيعَةِ إنَّکمْ
قَدْ نُسِبْتُمْ إلَينا کونُوا
لَنا زَيْناً وَ لا تَکونُوا عَلَيْنا شَيْناً ...
ای #شيعيان شما به ما ؛
منسوبهستيد پسمايه زينت ؛
ما باشيد نه مايه آبروريزی ما ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیدمحمدرضا_نوشهور
🎞 یادمه جلو باب القبله ....
#السلام_علی_ساکن_کربلاء...❣
...♡
"وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ" ...
خدایا ؛
میشود #دنیا را از بیماری ؛
ظالمین و مستکبرین برهانی ...
🍁زخمیان عشق🍁
"وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ" ... خدایا ؛ میشود #دنیا را از بیماری ؛ ظالمین و مستکبرین برهانی
راه طولانی تر از این حرفهاست ...
شک نکن #روزهایخوب میرسه ...
و شک نکن #روزهایخوب ساختنیه ...
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🌟مژده🌟
🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید.
💖 #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_سی_نهم
_الو
_سلام
_سلام باباجون
_کجایی باباجان؟
_من اومدم پیش خانجون
_روژان جان حاضر باش میام دنبالت ,باید بریم مهمونی
_باباجون شرمنده ولی من به مامان هم گفتم من به اون مهمونی نمیام
_یعنی میخوای حرف منو زمین بندازی
_من غلط بکنم باباجون.
_دوراز جونت پس آماده شو میام دنبالت.
_اما
_اما و اگر نداریم روژان خانم .مامانت از وقتی رفتی کلی حرص خورده .باید بخاطر این که خانم من رو اذیت کردی تنبیهت کنم
_خانمتون بهتون گفت از من چه تقاضایی کرده؟
_نه .
_بابا جون شما هیچ وقت منو بخاطر پوششم توبیخ نکردیدهمیشه میگفتید هرمدلی دوست دارم بپوشم و رفتار کنم ولی شخصیت خودمو نابود نکنم.درسته؟
_درسته.
_ولی مامان خانم به من میگه برای به دست آوردن دل پسر مردم شخصیتم رو له کنم .بابا جون من تو خونه شما اضافی ام؟
_معلومه که نه دخترم .تو تاج سرمنی .روژان جانم آماده شو میام دنبالت میریم مهمونی بعد اون مهمونی میشینیم و باهم دونفری در مورد تقاضای مامانت صحبت میکنیم
_شما جدیدا حجاب من رو دیدید.من الان اگه بیام با این حجاب میام .بعدا بهم نمیگید که مایه خجالتتون هستم
_این چه حرفیه عزیزم .چه اون موقع که حجاب ان چنانی نداشتی و چه حالا که حجاب این چنینی داری مایه خجالتم نبودی و نیستی.دل پاکت برای من از هرچیزی مهمتره.
حالا گل بابا آماده شو من دارم میام
_چشم.منتظرتونم
_باشه عزیزم فعلا
بعد از پایان یافتن تماسم لبه حوض نشستم و با سر انگشتانم به آب داخل حوض ضربه میزدم و به حرکت آب نگاه میکردم.
خانم جون درحالی که زیر لب ذکر میگفت از روی تخت پایین آمد و گفت:
_روژان جان من امشب نمازم رو به تاخیر انداختم .تا تو چاییت رو عوض کنی و بخوری منم نمازم رو خوندم و اومدم
_ای واای منم نماز نخونده ام .کلا یادم رفته بود
_از بس عاشقی مادر جان
با لپ های گل انداخته سریع به سمت خانه رفتم تا بیشتر از این خجالت زده نشوم...
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_چهلم
خانم جون در حیاط زیر درخت سیب قالیچه ای پهن کرده بود تا مثل همیشه زیر آسمان شب به مناجات با خالق خویش بپردازد.
خانم جون همیشه معتقدست نماز شب و نماز صبح را باید زیر آسمان همراه با ستاره ها خواند.
او میگوید وقتی محل نماز با صفاست انسان هم عرفانی تر و عاشقانه تر نمازش را میخواند.
قامت نمازم را بستم و با آرامش با خدای خود راز و نیاز کردم .
در حالی که حسی همچون پرواز پروانه ها در وجودم لبریز شده بود به کیان اندیشیدم.
کیانی که هم دنیایم را رنگی کرد و هم آخرتم را روشنتر.
بارها به خود اعتراف کردم که اگر کیانی وجود نداشت من تا اخر عمر در جهالت خود باقی می ماندم.
خوب است که در باتلاق زندگی کسی را پیدا کنی که دستت را بگیرد و تو را از لجنزار بیرون بکشد.
کیان شمس برای من بیش از یک استاد بود .او برای من منجی ای بود که دستم را گرفت و در مسیر رهایی از گنداب های مدرن مرا عاشق خود ساخت, هرچند خود متوجه نشد که چه بر دل من گذشت روزها و ثانیه هایی که کنارش بودم.
با صدای خانم جان از فکر درآمدم
_قبول باشه دخترم
_از شماهم قبول باشه.خانجون میشه واسه منم دعا کنید؟
_واسه تو یا واسه اونی که دلتو برده؟؟!!!
گونه هایم دوباره رنگ خجالت به خود گرفت
_برای هردو خانجون
_ان شاءالله عاقبت بخیر میشی عزیزم .خیلی دلم میخواد این کیان معروف رو ببینم .
_هرموقع رفتم برای خداحافظی حتما بهتون اطلاع میدم باهم بریم.
_منتظرمی مونم
_خانجون من برم آماده بشم بابا الان میاد دنبالم
_باشه عزیزم برو اماده شو
جانماز و چادر نمازم را جمع کردم و به اتاقی که در خانه خانم جون به من تعلق داشت ,بردم .
جلو آینه ایستادم .
دلم نمیخواست آرایش کنم ولی مطمئن بودم مادرم اگر مرا با این چهره رنگ و رو رفته ببیند تا اخر شب غر میزند.
با اکراه آرایش خیلی ساده ای کردم .
روسری ام را دوباره مدل زیبایی بستم و منتظر پدرم پشت پنجره اتاقم نشستم و به ستاره ها چشم دوختم .
دقایقی بعد با شنیدن صدای زنگ خانه ,کیفم را برداشتم و به حیاط رفتم.
پدر و خانم جون در حال صحبت کردن با هم بودند به سمتشان رفتم و گفتم:
_سلام بر بابای خوشتیپ خودم
_سلام گل بابا.چقدر خانووم و زیبا شدی خوشگلم .
در حالی که دستم را دور بازوی پدرم حلقه میکردم با کلی عشوه و ناز گفتم:
_خانووم بودم بابایی جونم .زیباییم هم به بابابای خوشگلم رفته .
با شوق پیشانی ام را بوسید و گفت:
_پدرسوخته .چه نازی هم داره .بیا بریم که اگه دیر برسیم مامان خانمتون حکم تیر این بابای خوشتیپت رو صادر میکنه!!!
با اتمام حرف پدر هرسه خندیدیم.
بعد از خداحافظی با خانم جون به سمت خانه خاله هیلدا رفتیم .مادرم به همراه روهام انجا منتظرمان بودند.
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
. • ° 🌙🌿 . • °
~ بسماللـہالرحمـنالرحیــم ~
" إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ "
هرشببہنیابٺازیڪشـهیدعزیـز '🌱
• #شهید_حسین_بشیری
• #دعای_فرج
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
درجۀ کمال انسان به اندازۀ مقاومتی است که در برابر "خواسته های نفسانی" خود ابراز میدارد .
#شهیدچمران
شبتون شهدایی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh