#سالروزولادت💛
.
حمیدمربۍورزشرزمۍبود..🥋
.
بهشونگفتم:
«آقاحمیدهدفتازورزشکردنچیہ🤸🏻♂؟!»
.
گفت:
«یہورزشکارمومنبایدآمادهباشہ
تااگہآقاصاحبالزماناومد،ازنظر
سلامتۍوسربازۍایشوندرجبهہ
حقعلیہباطلآمادهباشہ..✌️🏻!»
.
#شهیدحمیدسیاهکالیمرادی🌱
🍁زخمیان عشق🍁
سالروز تولد شهید حمید سیاهکالی مرادی🌺💫
🍃و اردیبهشتی که به نام توست. تویی که فرشته ی بی بالی و با مهربانی های برادرانه ات، راه خودت را به ما نشان میدهی.
🍃تو، شهید پاییزیِ مدافعین حرمی، همان #شهیدی که وجودش زندگی میبخشد صدای خش خش برگ های پاییزی را.
🍃کربلا رفتنت را در پاییز تجربه کردی.
عقد، عروسی و نهایت آرزوی همیشگی ات که وصال حضرت یار بود، اما #تولدت بهاری بود، متفاوت تر از تمام رویداد های زندگی ات. چون تو متفاوت ترینی.🥰
🍃قدم نهادن تو در این دنیا اوج خلقت #خداست و دل سپردن به تو و وجودت عاشقانه ترین لحظات این آفرینش.
🍃آن زمان هایی که آرام و #محجوبانه، سر به زیر سر سخن میگفتی، همیشه میان سخنانت از #امامان و پیشوایان حدیثی یاد میکردی و اینگونه دل آدم با حرف هایت آرام میشد😌
🍃یا آن زمان هایی که در هیئت، با سوز دل برای #ارباب بی کفن اشک میریختی و سینه ات از فرط سینه زنی کبود میشد. این ها تمام اتفاقاتی است که تولد تو به ارمغان اورده، تویی که مادرت میگفت از همان کودکی با دیگر فرزندانش فرق داشتی.
🍃میدانی برادر جان، نام تو شده سنگ #صبور این روزهایم، شرمنده ام، آری میدانم کم گذاشته ام اما، تو میبخشی. چشم میپوشی و #برادرانه حمایتم میکنی تا آن بشوم که خدا میخواهد🙃
🍃تو همیشه هستی و منم دلخوشم به بودن همیشگی ات، به عشق بی نهایتی که به #عمه_سادات داری و منی ک همنشینت میشوم هم از آن بهره مند میکنی آنگونه که با نام #زینب(س) جان میگیرم و زیرلب نام تورا میبرم😇
♡میلادت مبارک عزیزترین خلقت خدا
میلادت مبارک عاشق ترینِ مخلوقات :)
✍نویسنده : #اسماء_همت
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸
📅تاریخ شهادت : ۵ آذر ۱۳۹۴. حلب
📅تاریخ انتشار : ۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : قزوین
شهید ی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا...
#شهید_سیفالله_شیعهزاده از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.
کم سخن میگفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بسیم چی بودن را قبول کرده بود.
سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و کدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادت ایشان، برای بدست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش رو شکافتند، ولی چیزی نصیب آنها نشد.
✅ آسایش امروز را مدیون فداکاری شهدا هستیم....
#این_راه_ادامه_دارد
#کانال_زخمیان_عشق
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لحظه دیدار دختر سوری با پدر و مادرش بعد از سالها دوری در برنامه قبل از افطار شبکه سه
🔹 ۷ سال پیش پدر و مادرش دخترشون رو از دست داعش فراری میدن به دمشق. بعدم برای ادامه تحصیل اومده ایران و...
#سلام_ودرود_برشهیدان💐
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
پروردگارا بگذار ؛
از سیم خاردار نفس عبور کنیم
تا به نردبان شهادت برسیم ...
#تخریب_چی
#التماس_دعای_شهادت
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
😍 #فصل_دوم رمان زیبای
#روژان را در کانال زیبای
زخمیان عشق دنبال کنید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_سوم
بعد از صرف شام و جمع کردن سفره با اولین فرصت سراغ روهام رفتم
_روهام جان یک لحظه میشه بیای،کارت دارم
با هم به حیاط رفتیم.
دست در جیب هایش کرده بود وبه روبه رویش چشم دوخت.
با چونه ای لرزان و صدایی که از بغض میلرزید صدایش کردم
_داداشی ببخشید اشتباه کردم
چشم از روبه رو کند و به من دوخت
_چیو ببخشم؟
با انگشتان دستم بازی کردم
_بخاطر حرفی که سر سفره زدم،بخاطر اینکه ناراحتت کردم
اشک که روی گونه ام چکید مرا به آغوش کشید
_شاید چندان به حرف تو ارتباطی نداشت ولی حرف تو باعث شد یادم بیاد من چه آدمی بودم
صدای بغض دارش به قلبم چنگ می انداخت
_من حق ندارم علاقه به دختری پیدا کنم که مثل فرشته ها پاکه دختری که تا حالا نامحرم یک تار موی اون رو ندیده ولی من به اندازه موهای سرم با نامحرم دوست بودم ،گفتم و خندیدم.
من حتی لیاقت اینو ندارم بهم بگه داداش.زهرا یه آرزوی محاله.عشق و عاشقی که دست آدم نیست .به خودم که اومدم گرفتار صورت قاب گرفته اش با چادر شدم. روژان....
با چشمانی اشکی به برادرم که عاشق شده بود و عذاب میکشید،نگاه کردم
_جانم
اولین قطره اشک که روی گونه اش سر خورد،سرش را به زیر انداخت.با صدایی مرتعش و پر از غم نالید
_کاش قبلا از اینکه خودم رو غرق این همه کثافت کاری کنم ،می دیدمش.کاش انقدر بد نبودم.
میخواستم انکار کنم،میخواستم آرامش کنم ولی دستش را روی لبش گذاشت
_لطفا هیچی نگو .روژان جان ببخشید من حالم خوب نیست باید کمی قدم بزنم .باید عشقش رو از دلم....
انگار بغض راه نفسش را بست که حرفش را ادامه نداد و فقط از حیاط بیرون زد.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_چهارم
دلم میخواست ساعتها همان جا بنشینم و به حال تنها برادرم زار بزنم ولی وجود مهمانانم مانع میشد.
چشم دوختم به آسمان
_خداجونم مثل همیشه هستی مگه نه؟
حواست به داداشم هست.دلش سریده خدا ،دلش رو آروم کنم .
میدونم که حواست به هممون هست.خداجونم داداشم به خودت میسپارم.
انگار حرف زدن با خدا خیالم را راحتتر کرده بود.
دستی زیر چشمانم کشیدم و نم اشکم را گرفتم.
لبخندی به لب نشاندم و وارد خانه شدم.
اول از همه نگاه کیان روی من نشست .انگار هرچقدر هم تلاش کنم که بقیه به حالم پی نبرند ،برای کیان تاثیری ندارد.با نگاه اول پی به حالات روحی ام می برد.
متعجب مرا نگاه کرد
_روهام کجاست؟
کمیل با خنده گفت
_ای وای زنداداش چه بلایی سر دوستم آوردی به جان خودم یه باج کوچیک ارزش نداشت بلایی سر دوستم بیاری.
صداز خنده جمع بلند شد .به زور لبخندی زدم
_یه کار مهمی واسش پیش اومد سریع رفت .
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
شهادت
بال نمی خواهد حال میخواهد..نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh