خیلی وقت بود که نبود....
یه روز اتفاقی تو خیابون دیدمش و گفتم کم پیدایی...
_گفت آره... کم کم پیدا میشم.
دارم خودم رو پیدا می کنم.
+گفتم مگه گم شده بودی؟
_ گفت آره... تو خواب و رویا ...
تو فکر و خیال...
بعد یه لبخند زد و گفت خوبم...
خیالت راحت.
وقتی پیدا شدم میام و حرف می زنیم...
چند ماه طول کشید تا پیدا شد.
+گفتم تعریف کن.
_گفت خوبم.
+گفتم از قبل تر تعریف کن.
_گفت مثل یه #خواب بود. تا حالا شده خوابی ببینی که دوست نداشته باشی بیدار بشی؟
دوست نداشتم بیدار بشم.
اول خواب شیرین بود تا خوابم سنگین بشه.
تا بیدار نشم.
بعد همه چی شکل یه #کابوس شد.
کسی اومد تو زندگیم که کنارش تنهاترین آدم دنیا شدم...
می دونی وقتی کسی تو زندگیت نیست ، نیست دیگه... مهم نیست.
ولی وقتی کسی تو زندگیت هست و انگار نیست همه چی فرق داره....
من با اون تنها تر شدم.
دیگه حتی خودم رو هم نداشتم.
کسی بود که نه فکرش ، نه دلش، نه روحش کنارم نبود.
+دستش رو گرفتم و گفتم چرا موندی کنارش؟ _خندید و گفت اون خواب شیرین روزای اوّل باعث شد کابوس روزای بعد رو به بیدار شدن ترجیح بدم!
انقدر خوابم عمیق بود که متوجه نمی شدم چقدر حالم کنارش بده...
تو چشماش نگاه کردم و گفتم چی شد که بیدار شدی؟
_گفت یه روز یادم اومد چقدر قوی و خوشحال بودم.
بعد یه نگاه به خودم انداختم و دیدم نه قوی هستم و نه خوشحال...
پس چشمام رو به رویِ #حقیقت باز کردم و تازه فهمیدم چه روزایی رو گذروندم...
حالا بیدارم و دیگه تنها نیستم😊
چون خودم رو دوباره پیدا کردم.
وقتی داشت می رفت ازش پرسیدم دلت برای اون خواب شیرین تنگ نشده؟
گفت #نه ...
دیگه نه ...
چون یاد گرفتم دلم فقط برای خودم تنگ بشه.
برای قوی ترین و خوشحال ترین آدمی که بودم.
@zamanetafakor