eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.9هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌در محضر امام روح الله (۱۹۷) 💠 دولت باید در ملت باشد. 📌 امام خمینی (ره ): دولت ها باید توجه کنند به اینکه آنها در خدمت ملت باید باشند اگر در خدمت ملت باشند ملت ها پشتیبان آنها خواهند بود. و من از خدای تبارک و تعالی می خواهم که همه ملت های عالم و همه مستضعفین سعادتمند باشند و همه دولت ها در خدمت ملت ها باشند تا سعادت همه بشر تامین شود. 📚صحیفه نور ،جلد ۶،صفحه ٧۶ 📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر ، بدون ذکر منبع هم مجاز است. @zandahlm1357
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
جوان خوشبخت (جوان خوشبخت) مرحوم ميرزا علي نقي قزويني فرمود: روز عيد نوروزي هنگام تحويل سال من در حرم مطهر حضرت رضا (عليه السلام) مشرف بودم و معلوم است كه هر سال براي وقت تحويل سال بنحوي در حرم مطهر از كثرت جمعيت جاي بر مردم تنگ مي‌شود كه خوف تلف شدن است. با جمله من در آنروز در حال سختي و تنگي مكان در پهلوي خود جواني را ديدم كه بزحمت نشسته و به من گفت هر چه مي‌خواهي از اين بزرگوار بخواه. من چون او را جوان متجددي ديدم خيال كردم از روي استهزاء اين سخن را مي‌گويد. گويا خيال مرا فهميد، و گفت خيال نكني كه من از روي بي اعتقادي گفتم بلكه حقيقت امر چنين است زيرا كه من از اين بزرگوار معجزه بزرگي ديده ام. من اصلاً اهل كاشمرم و در آنجا كه بودم پدرم به من كم مرحمتي مي‌نمود لذا من بي اجازه او پاي پياده بقصد زيارت اين بزرگوار به مشهد مقدس آمدم. جائي را نمي دانستم و كسي را نمي شناختم يكسره مشرف بحرم مطهر شدم و زيارت نمودم. ناگاه در بين زيارت چشمم بدختري افتاد كه با مادر خود بزيارت آمده بود. چون چشمم بآن دختر افتاد منقلب و فريفته او شدم و عشق او در دلم جاگير شد بقسمي كه پريشان حال شدم سپس نزد ضريح آمدم و شروع بگريه كردم و عرض كردم اي آقا حال كه من گرفتار اين دختر شده‌ام همين دختر را از شما مي‌خواهم. گريه و تضرع زيادي نمودم بقسمي كه بيحال شدم و چون بخود آمدم ديدم چراغهاي حرم روشن شده و وقت نماز مغرب است لذا نماز خواندم و با همان پريشاني حال باز نزد ضريح مطهر آمدم وشروع بگريه و زاري كردم. و عرض كردم: اي آقاي من دست از شما بر نمي دارم تا به مطلب برسم و به همين حال گريه و زاري بودم تا وقت خلوت كردن حرم رسيد وصداي جار بلند شد كه ايّهاالمؤمنون (في امان اللّه) منهم چون ديدم حرم شريف خلوت شده و مردم رفته اند ناچار بيرون آمدم. چون به كفشداري رسيدم كه كفش خود را بگيرم ديدم يك نفر در آنجا نشسته است و به غير از كفش من كفش ديگري هم نيست. آن نفر مرا كه ديد گفت نصرالله كاشمري توئي؟ گفتم بلي!! گفت بيا برويم كه ترا خواسته اند. من با او روانه شدم ولي خيال كردم كه چون من از كاشمر بدون اذن پدر خود آمده‌ام شايد پدرم به يك نفر از دوستان خود نوشته است كه مرا پيدا كند و به كاشمر برگرداند. بالجمله مرا بيك خانه بسيار خوبي برد. پس از ورود مرا دلالت بحجره اي كرد. وقتي كه وارد حجره شدم. شخص محترمي را در آنجا ديدم نشسته است. مرا كه ديد احترام كرد و من نشستم آنگاه به من گفت ميرزا نصرالله كاشمري توئي؟ گفتم بلي. گفت: بسيار خوب، آنگاه به نوكر گفت: برو برادر زن مرا بگو بيايد كه باو كاري دارم چون او رفت و قدري گذشت برادرزنش آمد و نشست. سپس آن مرد به برادرزن خود گفت حقيقت مطلب اين است كه من امروز بعدازظهر خوابيده بودم و همشيره تو با دخترش بحرم براي زيارت رفته بودند، ناگاه در عالم خواب ديدم يك نفري درب منزل آمد و فرمود حضرت رضا (عليه السلام) تو را مي‌خواهد. من فوراً برخواسته و رفتم و تا ميان ايوان طلا رسيدم، ديدم آن بزرگوار در ايوان روي يك قاليچه اي نشسته چون مرا ديد صورت مبارك خود را بطرف من نمود و فرمود اين ميرزا نصرالله دختر تو را ديده و او را از من مي‌خواهد. حال تو دخترت را باو ترويج كن (و كسي را روانه كن كه در فلان وقت شب در فلان كفشداري او بياورد) از خواب بيدار شدم و آدم خود را فرستادم درب كفشداري تا او را پيدا كند و بياورد وحال او را پيدا كرده و آورده اينك اينجا نشسته و اكنون تو را طلبيدم كه در اين باب چه رأي داري؟ گفت جائي كه امام فرموده است من چه بگويم. آن جوان گفت من چون اين سخنان را شنيدم شروع به گريه كردم الحاصل دختر را به من تزويج كردند و من به مرحمت حضرت رضا (عليه السلام) بحاجب خود كه وصل آن دختر بود رسيدم وخيالم راحت شد اين است كه مي‌گويم هرچه مي‌خواهي از اين بزرگوار بخواه كه حاجات از در خانه او برآورده مي‌شود. (- كرامات رضويه. ) اي حريمت بارگاه كبرياي لايزال بارگاهت را بگيتي تا ابد نايد زوال هفت گردون پايدار از پايه درگاه تو چرخ گردون گرد شش بر دور تو اي بيمثال طور امن است بر محبّان وادي درگاه مستمندانرا پناهي اي شه نيكو خصال ريزه خوار خوان احسانت همه خلق وجود قاضي حاجات خلقي مظهر لطف جلال عرش اوهام و عقول و درك اوصاف كمال كي رسد بر پايه قدرت وليّ ذوالجلال خسرو عرش وجودي و شه عرش آفرين مظهر اسماء حسنائي و حسن ذوالجمال يك نظر اي نور جانان بر حقير افكن ز مهر از ره لطف و كرم شايد كه تا يابد كمال امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357
ب) تطمیع: سران اولیة وقف با طرح ادعای زنده بودن امام هفتم (علیه السلام) و توقف بر امامت او۷، اموال زیادی را به دست آوردند و برای این که اهداف و انگیزه‌های اصلی آنان یعنی تصرف اموال، برای مردم آشکار نشود، به وسیلة همین اموال به ترویج عقاید بدعت آمیز خود پرداختند و کوشیدند تا از این طریق، عده ای از شیعیان و بزرگان اصحاب امام (علیه السلام) را نیز با خود هم داستان کنند. [۲] یکی از بزرگان اصحاب امام (علیه السلام) که سران واقفه با دادن رشوه، سعی در جلوگیری از دعوت او برای امام رضا (علیه السلام) داشتند، یونس بن عبدالرحمن بود. یونس بن عبدالرحمن، خود نقل می‌کند که وقتی مشغول تبلیغ و دعوت مردم به امامت امام رضا (علیه السلام) بوده است، زیاد بن مروان قندی و علی بن ابیحمزه بطائنی، برایش پیغام فرستاده و گفته اند که اگر از تبلیغ و دعوتش برای امام (علیه السلام) دست بردارد، او را بی نیاز کرده و ده هزار دینار را برایش ضمانت کرده اند. [۱] امّا یونس با نقل روایتی از صادقین: و نیز این که حاضر نیست در هیچ حالی جهاد در راه امر خدا را ترک کند، به آنان پاسخ رد می‌دهد که همین امر باعث دشمنی آن دو، با یونس می‌شود. [۲] سران واقفه سعی در اغفال افراد دیگری نیز داشتند که گرچه در مورد افرادی مثل صفوان بن یحیی که از اصحاب بزرگ امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) بود، علی رغم صرف هزینه‌های زیاد موفق نشدند [۳]، ولی طبق گفتة شیخ طوسی، آنان با این اموال توانستند عده ای از مردم مثل حمزة بن بزیع، ابن مکاری و کرام خثعمی را به سوی خود بکشانند. [۴] ---------- [۲]: حسین زاده شانه چی، پیشین، ص ۶۵. [۱]: طوسی، اختیار معرفة الرجال، پیشین، ص ۷۸۶، رقم ۹۴۶؛ طوسی، الغیبة، پیشین، ص ۶۴. [۲]: طوسی، اختیار معرفة الرجال، پیشین، ص ۷۸۶، رقم ۹۴۶؛ طوسی، الغیبة، پیشین، ص ۶۴. [۳]: ر. ک: نجاشی، پیشین، ص ۱۹۷، رقم ۵۲۴. [۴]: طوسی، الغیبة، پیشین، صص ۶۳-۶۴. ✍نعمت الله صفری https://eitaa.com/zandahlm1357
چشم به راه - قسمت سی و نهم.mp3
11.53M
🎬 قسمت: سی و نهم 👇👇👇👇👇👇 قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محسن رضایی و خانواده اش برای سلامتی «حاج قاسم» چه می‌کردند؟ تصویر از ویژگی‌های حاج قاسم سلیمانی این بود که با همان روحیه جهادی از مقابله با اشرار در منطقه کرمان تا عملیات‌های برون مرزی تا حضور در صحنه‌های دفاع از جهان اسلام با همان شهادت طلبی حضور داشتند. به گزارش مشرق، سردار محسن رضایی درباره شهادت همرزم دیرینه اش حاج قاسم سلیمانی گفت: قاسم ما به فوض عظیم شهادت نائل و شد و در کنار دوستان شهیدش در آرامش به سر می‌برد اما آمریکار بداند جنایتی که مرتکب شده با انتقام سختی از سوی جمهوری اسلامی و مبارزین جهان اسلام مواجه خواهد شد. آمریکار در بشکه باروتی آتش زد که به این زودی خاموش نخواهد شد. حتی اگر ایران نخواهد انتقام بگیرد، آزادگان بزرگی از مکتب او تربیت شده اند که خواب را بر آمریکا و اسرائیل حرام خواهند کرد. امروز شاگردان سلیمانی از یمن و سوریه و لبنان و افعانستان و جاهای دیگر منتظرند که انتقام بگیرند. ترامپ و پنتاگون دست به اشتباه بزرگی زدند. یا در بن بستی بودند که انتحار کردند و یا به نقشه غلطی روی آوردند که خیلی طول نخواهد کشید که نتیجه اش را می‌بینند. تاریخ ثابت کرده که ملت ایران هیچ وقت در برابر این اقدامات دست بسته نخواهد بود. محسن رضایی با اشاره به خاطراتش از حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس گفت: عملیات فتح المبین و در چنین ایامی در دیماه سال ۵۹ بود (۳۹ سال پیش) که داشتیم آماده می‌شدیم. نیاز به تیپ‌های جدید داشتیم. آقای متوسلیان و همت را از غرب آوردیم. آقای علی فضلی را از گچساران آوردیم و هشت تیپ درست کردیم. یک تیپ دیگر برای ارتفاعات چاه نفت می‌خواستیم. متوجه شدیم که بچه‌های کرمان در اهواز و دزفول حضور دارند. حاج قاسم فرمانده شان بود، ایشان را صدا کردیم و گفتیم یک تیپ می‌خواهیم؟ یعنی سه گردان می‌شوید؟ قول داد و تعدادی ماشین و وسائل گرفت و از ارتفاعات چاه نفت و شمال عین خوش عملیات کرد و تا امروز نقش فرماندهی در جبهه‌های داخلی و خارجی داشته است. هم او و هم دوستان اطرافش عموما جوان بودند. این ارتباط تا همین چند هفته پیش که دیدمشان ادامه داشت. هر سال که در ماه رمضان با فرماندهان جمع می‌شدیم ایشان هم خاطراتی می‌گفت که ان شا الله منتشر شود. از ویژگی‌های ایشان این بود که با همان روحیه جهادی از مقابله با اشرار در منطقه کرمان تا عملیات‌های برون مرزی تا حضور در صحنه‌های دفاع از جهان اسلام با همان شهادت طلبی حضور داشتند. برادر قاسم همیشه در معرض شهادت بود. مدام پهبادهای آمریکا در بالای سر ایشان بود و ما هم همیشه برای سلامتی ایشان نذر می‌کردیم. این که ایشان توانست با خطرات بزرگی که در کمینش بود در آزادسازی عراق، سوریه و لبنان به سلامت مبارزه اش را ادامه بدهد، این را یک معجزه می‌دانستیم. ملت ایران بدانند ده‌ها قاسم سلیمانی دیگر به پا خواهند خواست. منبع خبر: ir mshrgh. /۱۰۲۶۱۲۲ @zandahlm1357
مرحب و برادرش مقابل امیرالمؤمنین (علیه السلام) درب قلعه خیبر از جنس سنگ بود، با رسیدن سپاه امیر مؤمنان، درب قلعه باز شد و گروهی از جنگجویان و دلاوران یهودی، جهت مقابله با سپاه اسلام مانند روزهای گذشته خارج شدند. اولین کسی که به میدان آمد، «حارث» برادر مرحب بود. او چنان هیبت و شجاعت و قدرتی داشت که با دیدن او سربازان مسلمانی که پشت سر امیر سپاه بودند چند قدم به عقب برگشته و تنها امیر مؤمنان (علیه السلام) چون کوه استوار ایستاده بود. امیر مؤمنان (علیه السلام) سخن آغاز کرد و او را به سعادت ابدی دعوت کرد و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را همان پیامبری خواند که موسی بن عمران (علیهما السلام) بشارت ظهورش را داده و در کتاب‌های شان نام او برده شده و ملزم به اطاعتش هستند، ولی حارث حق را نپذیرفت و امتناع ورزید. درگیری آغاز شد اما این درگیری چند لحظه بیشتر به طول نینجامید و پس از ضربتی پیکر بی جان حارث، بر زمین نقش بست. وقتی مرحب [شجاع ترین و نیرومندترین سردار یهود] کشته شدن برادرش را دید، خشمگین شد و با شتاب خود را به وسط میدان رسانید تا انتقام برادر خود را بگیرد. مرحب به خاطر جثه ای کم نظیر، دارای ادوات جنگی و لباس مخصوصی بود که دیگران از حمل سلاح او عاجز بودند. زره یمانی بر تن نموده و کلاهی از سنگ تراشیده و بر سر گذاشته بود و بر روی این کلاه سنگی یک کلاه خود، قرار داشت و همچنین نیزه اش وزن فوق العاده ای داشت. آن گاه به رسم قهرمانان عرب جهت معرفی خود و تضعیف روحیه حریف در حالی که رجز می‌خواند به میدان آمد. او اینگونه رجز خواند: قد علمت خیبر انی مرحب شاکی السلاح بطل مجرب ان غلب الدهر فانی اغلب و القرن عندی بالدماء مخضب در و دیوار خیبر گواهی می‌دهد، من مرحبم، قهرمانی کارآزموده و مجهز به سلاح. اگر روزگار پیروز است من نیز پیروزم. قهرمانی که هر کس در صحنه‌های جنگ با من روبرو می‌شود با خون خویشتن رنگین می‌گردد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز در برابر او این چنین رجز خواندند: انا الذی سمتنی امی حیدره ضرغام آحام و لیث قسوره من هستم، همان کس که مادر، مرا حیدر [شیر بیشه] خواند، مرد هستم همان دلاور، چون شیر بیشه. عبل الذراعین غیظ القصره کلیث غابات کریه المنظره بازوان قوی و گردنی نیرومند دارم. در میدان نبرد، همانند شیر بیشه ها، صاحب منظری مهیب هستم. قهرمان یهود با شنیدن لقب «حیدر» به عقب برگشت. در این هنگام شیطان به صورت یک عالم یهودی سر راه او قرار گرفت و پرسید به کجا می‌روی؟ مرحب گفت: او حیدر لقب دارد. پرسید مگر این نام برایت هولناک است. مرحب گفت: آن کس که در کودکی به من شیر داد در همان کودکی هشدار داده بود که از رویارویی با حیدر بپرهیزم که او بر من چیره خواهد شد و من به دست او هلاک می‌شوم. آنگاه ابلیس رو به مرحب کرد و نهیب زد که: ننگ باد تو را! با بافته زنی، عظمت یهود را به بازی گرفته ای! اگر در کران تا کران زمین، همین یک مرد به آن نام و نشان می‌بود باز هم نمی بایست بافته زنی را، ملاک قرار می‌دادی و میدان را خالی می‌کردی و می‌گریختی؛ چرا که در این دنیای گسترده، «حیدر» فراوان است، در حالی که تو رسوایی فرار را بر قرار برگزیده و شرافت یهود را به باد دادی. پیش رو و گام به میدان کارزار بگذار، امید که تو، او را به خاک هلاکت افکنی و در میان همه یهود، دارای مقام خاص و مرتبه ای والا شوی. این فرصت را از دست مده که من نیز از پی تو، همه یهود را بسیج خواهم کرد. با وسوسۀ او مرحب برای پیکار آماده شد. قبل از پیکار، امیرمؤمنان (علیه السلام) او را به حق دعوت کرد تا اسلام آورد و جامه سعادت را به او بپوشاند ولی او نیز امتناع کرد. سپس امیر مؤمنان (علیه السلام) او را به پرداخت مالیات و یا تعهد به زندگی مسالمت آمیز فراخواند، ولی غرور او اجازه نداد تا جانش حفظ شود و سرانجام نپذیرفتن او آتش جنگ را شعله ور ساخت. https://eitaa.com/zandahlm1357
فرشتگان، قیامت، پند امام علی علیه السلام در خطبه ای از نهج البلاغه فرشتگان را توصیف می‌کند و خطاب به خداوند می‌فرماید: گروهی از فرشتگانی که آنها را در آسمانهای خود سکونت بخشیده ای، و از زمینت بالا برده ای، آنها از همه ی مخلوقاتت نسبت به تو آگاهترند، و بیشتر از تو می‌ترسند، و به تو نزدیکترند، آنها در صلب پدران قرار نگرفته اند و رحم مادران آنها را در خود جای نداده و از آبی پست خلق نشده اند، ناراحتیها و مشکلات زندگی آنان را متفرق نساخته، با این مقام و قربی که با تو دارند، و منزلتی که نزد تو یافته اند، و تمایلاتی که در تو خلاصه کرده اند، و طاعتهای فراوانی که برای تو انجام می‌دهند، و با اینکه از فرمان تو کمتر غفلت میورزند، اگر کنه آنچه از تو بر آنها پوشیده است مشاهده می‌کردند اعمال خویش را حقیر می‌شمردند و بر خویشتن عیب می‌گرفتند، و خوب می‌فهمیدند که حق عبادت تو را انجام نداده اند، و آنطور که سزاوار مقام تو است اطاعت ننموده اند. تو منزهی که هم آفریدگار و هم معبودی. از نعمت‌های نیکی که به آفریدگان عطا کرده ای این است که سرایی آفریدی (سرای آخرت) و در آن سفره ای گستردی که همه چیز در آن یافت می‌شود. آشامیدنی و خوردنی، همسران و خدمت گزاران، کاخ‌ها و نهرها، و کشتزارهاو میوه هادر آن قرار دادی. سپس کسی را فرستادی تا مردم را به سوی آن دعوت کند، نه دعوت کننده را اجابت کردند، و نه در آنچه ترغیب کرده ای رغبت ورزیدند، و نه به آنچه تشویق نمودی مشتاق شدند، به مرادی روی آوردند که با خوردن آن رسوا گشتند و در دوستی آن توافق کردند. هر کس به چیزی دیوانه وار عشق ورزد نابینایش می‌کند، و قلبش را بیمار می‌سازد، با چشمی معیوب می‌نگرد، و با گوشی غیر شنوا می‌شنود. خواسته‌های دل، عقلش را نابود ساخته و دنیا قلبش را می‌میراند و شیفته آن می‌کند. او بنده ی دنیا است و بنده ی کسی که چیزی از دنیا در دست دارد. دنیا به هر سوی بلغزد، او هم می‌لغزد، و به هر جانب رو کند به همان سو رو می‌نماید. هرچه بیمش دهند از خدا نمی ترسد و از هیچ واعظی پند نمی پذیرد، در حالیکه می‌بیند عده ای ناگهان گرفتار شدند و مرگ آنها را از پای در آورد در حالیکه نه فسخ پیمان ممکن است و نه راه بازگشتی دارد. چگونه بلاهایی که نمی دانستند و انتظار آن را هم نداشتند بر سر آنها فرود آمد و دنیایی را که جاودانی می‌پنداشتند بزودی از آن جدا شدند. و به آنچه در آخرت به آنها وعده داده بودند رسیدند. بلاهایی که بر آنها فرود آمده قابل توصیف نیست. سکرات مرگ، و حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم آورد. سکرات مرگ اعضاء بدنشان سست کرد، و در برابر آن رنگ خود را باختند، سپس کم کم مرگ در آنها نفوذ کرد و بین آنها و بین زبانشان جدایی افکند. او همچنان در میان خانواده خود با چشم نگاه می‌کند، و با گوشش می‌شنود، در حالیکه عقلش سالم است، فکرش باقی است، می‌اندیشد که عمرش را در چه راه فانی کرده، و روزگارش را در چه راهی سپری نموده است، به یاد ثروتهایی که جمع کرده می‌افتد، همان ثروتی که در جمع آوری آن چشمها را بهم گذارده و از حلال و حرام و مشکوک، گرفته، و گناه جمع آوری آنها همراه او است. اینک هنگام جدایی از آنها رسیده، برای وارث به جای می‌ماند، آنان از آن متنعم می‌شوند، و از آن بهره می‌گیرند، راحتی آن برای دیگری و سنگینی گناهش بر دوش او است، و او در گرو این اموال است. پس او دست خود را از پشیمانی می‌گزد و این به خاطر چیزهایی است که به هنگام مرگ برایش روشن می‌گردد، او در این حال نسبت به آنچه در زندگی به آن علاقه داشت بی اعتنا است. آرزو می‌کند که: ای کاش آن کس که در گذشته بر ثروت او غبطه می‌خورد و بر آن حسد می‌ورزید، او این اموال را جمع کرده بود. مرگ همچنان بر اعضاء بدنش چیره می‌شود تا آنجا که گوشش همچون زبانش از کار می‌افتد؛ به طوری که در میان خانواده اش نمی تواند با زبانش سخن گوید، و با گوشش بشنود، پیوسته به صورت آنان می‌نگرد، و حرکات زبانشان را می‌بیند اما صدای کلام آنان را نمی شنود. سپس چنگال مرگ تمام وجودش را فرا می‌گیرد، چشم او نیز همچون گوشش از کار خواهد افتاد و روح از بدنش خارج می‌شود؛ و همچون مرداری بین خانواده اش می‌افتد، آنچنانکه از نشستن نزدش وحشت می‌کنند و از او دور می‌شوند، نه سوگواران را یاری می‌کند و نه به آن کس که او را صدا می‌زند پاسخ می‌گوید. سپس او را به سوی منزلگاهش در درون زمین حمل می‌کنند، و به دست عملش می‌سپارند، و از دیدارش برای همیشه چشم می‌پوشند. و این وضع همچنان ادامه می‌یابد تا عمر جهان پایان گیرد و مقدرات به پایان برسد، و آخرین مخلوق به نخستین ملحق گردد (همه بمیرند) و فرمان خدا در باره تجدید آفرینش صادر گردد.
در این هنگام آسمان را به حرکت آورد و از هم بشکافد و زمین را بلرزش آورد و به سختی تکان دهد، کوهها از جا کنده از هیبت جلال و سطوتش به یکدیگر کوبیده و متلاشی شوند، و با خاک یکسان گردند. هر کس را که در زمین به خاک رفته است بیرون آورد و پس از فرسودگی نوسازی کند و پس از پراکندگی، آن را جمع نماید، سپس آنها را برای پرسش‌هایی که از اعمال مخفی و کارهای پنهانیشان می‌خواهد بکند، از هم جدا ساخته و دو دسته می‌کند سرانجام به عده ای نعمت می‌بخشد، و از دیگری انتقام می‌گیرد اما فرمانبرداران را در جوار رحمت خویش قرار می‌دهد، و در سرای جاودانیش آنان را مخلد می‌سازد: سرایی که اقامت کنندگانش هرگز کوچ نمی کنند، و احوالشان تغییر نمی پذیرد، خوف و ترس به آنان روی نیاورد، بیماری‌ها در وجود آنان رخنه نکند، خطرات به آنان عارض نشود، و سفری در پیش ندارند تا از منزلی به منزل دیگر به اجبار کوچ کنند. و اما گناه کاران را در بدترین منزلگاه جای دهد، و دست آنها را با غل و زنجیر به گردنشان می بندد، آن چنان که سرشان را با پاها به هم نزدیک کنند، جامه‌هایی از موادی که زود آتش می‌گیرد و لباسهایی از قطعه‌های آتش بر آنها بپوشانند. در عذابی که حرارت آن بسیار شدید است و درش به روی آنها بسته است. در آتشی که بخروشد و زبانه کشد شعله اش ساطع است و صدایش هراس انگیز. آنها که در آنند از آن خارج نگردند، و برای آزادی اسیرانش غرامت پذیرفته نمی شود، و زنجیرهایشان گسسته نمی گردد، مدتی برای این خانه تعیین نشده تا پایان پذیرد، و نه سرآمدی تا تمام گردد! شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357
چگونگی مواجهه با والدین وابسته پرور اشاره گونۀ سومِ مواجهۀ پدر و مادرها، رفتار «حمایتیِ وابسته پرور» است که در آن، والدین برخلاف گونۀ قبلی، از فرزندان خود به طور کامل حمایت می‌کنند. این والدین سختی‌هایی را که زندگی برای فرزندشان به وجود می‌آورد، به جان می‌خرند و صرفاً شیرینی‌های زندگی را در اختیارش قرار می‌دهند. این کار، گاهی از روی دلسوزی است و گاهی به این دلیل که فرزندشان را آمادۀ مواجهه با سختی‌ها نمی بینند. این فرزندان، برخلاف فرزندان گروه قبلی، کمترین زمینه را برای حفظ استقلال در اختیار دارند. فرزندان این گروه، دچار آسیب‌های جدی در فرایند اجتماعی شدن [۱] هستند؛ به طوری که توقعات زیادی از دیگران دارند و زیرِبار مسئولیت‌های خودشان نمی روند. اگر شما یکی از این افراد باشید و احیاناً قبول کنید که به تغییر نیاز دارید، باید این الگوهای فکری و رفتاری را که در ادامه می‌آید، پیگیری کنید: ---------- [۱]: به شکل گیری خصوصیات و رفتار فرد تحت تأثیر آموزش‌هایی که محیط اجتماعی فراهم می‌کند، «Socialization» گویند. ۱. پذیرش سختی ها باید این واقعیت را بپذیرید که زندگی سختی‌های زیادی داشته و والدین شما نگذاشته اند آن‌ها را تجربه کنید. قطعاً دیر یا زود با سختی‌های بیشتر و البته پیچیده تری روبه رو خواهید شد که خانواده ممکن است نتواند در آن موقعیت‌ها به شما کمک کند؛ بنابراین لازم است از الان خود را آمادۀ پذیرش این سختی‌ها کنید. علاوه براین، توجه داشته باشید که استقلال و پیشرفت و تجربۀ انسان در دلِ همین سختی‌ها به دست می‌آید و لذت‌های زندگی نیز در پسِ این سختی‌ها به مراتب شیرین تر خواهد شد. شما باید «مواجهۀ مستقیم اجتماعی» را تجربه کنید و از والدینتان بخواهید در سختی‌ها کمی از حمایتتان دست بکشند تا بتوانید خودتان مشکلات را تجربه کنید. در این مواقع، تلاش کنید راه حلی برای مشکلتان بیابید و آن را به نحوی شایسته حل کنید. https://eitaa.com/zandahlm1357