✨﷽✨
#پای_درس_بزرگان
تاثیر غذا در جذب شدن به سوی گناه یا ثواب
✍آیتالله حائری شیرازی: اگر پنبه کنار
آهنربا باشد،آهنربا کششی نسبت به پنبه ندارد،اما اگربراده آهن رادرون پنبه بگذارید
در این حالت پنبه به سمت آهنربا کشیده
میشود.
🔷دراینجا خود پنبه جذب نمیشود،بلکه
برادههای آهن به سمت آن کشیده میشوند
🔶معصیتها مثل آهــــنربا، نان حـــرام
مانند آهــن و انســـان مثــــل پنبه اســـــت.
👌👌 وقتی که انسان گوشتش از نان حرام
روئیده باشد، نمیتواند از کنار معصیتها
بگذرد. وقتی از کنار معصیت رد مـــیشود،
مجذوب آن میشود. این خاصیت درونی
لقمه حرام است.
🔷اما اگر لقمه صددرصد حلال باشد،از
کنار عبادات که میگــــذرد، عــــبادات او را
جـــذب میکننـــد ، از کـــنار امــام زاده که
میگذردبه زیارت ایشان میل پیدا میکند.
#آیه_الله_حائری_شیرازی
#فوقانگیزشی
#تاثیر
#رشد
انتشارش با شما خوبان 🌹
@zandahlm1357
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌هر کسی میخواد مسئلهی پوشش رو بیربط به مسائل جنسی نشون بده، داره آدرس غلط میده بهتون.
این دو کاملا با هم در ارتباط هستند..!
#حجاب
@zandahlm1357
10.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من حجابم رو رعایت کنم مشکلات اقتصادی حل میشه؟
#حجاب
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📗کتاب صوتی #دختران_آفتاب بخش ۱ تا ۴ @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختران آفتاب 8-5.mp3
37.78M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۵ تا ۸
@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرزن قفل درب منزلش خراب بوده.
هر روز از دیوار میرفته بالا و درب حیاط را باز میکرده.
تعمیرکار آمده گفت برایت مجانی درست می کنم.
بشرط اینکه فقط نشان بده این چند روز، چطوری که قفل خراب بوده از دیوار می رفتی بالا، تا از تو فیلم بگیرم و بعد مجانی قفل را درست میکنم
#آمریکا غلط کنه بعد از دیدن این فیلم به ایران چپ نگاه کنه😁
😂
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
خاطره اى از تذكر دادن به حجاب يكى از روحانيان كاروان مى گفت: در سفرهايى كه به مكه و مدينه مشرف مى ش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره اى ديگر از تذكر دادن به حجاب
در يكى از سفرهاى عمره، به عنوان روحانى كاروان در خدمت زائران بودم. يك روز كه از مسجدالحرام برگشتم و براى صرف ناهار به هتل رفتم، در رستوران هتل نزديك مردى حدود شصت ساله نشستم. در كنار ايشان دو فرد ديگر در حدود ٢۵ و ۴٠ ساله نشسته بودند. بعداً متوجه شدم مرد جوان، پسر او و مرد ديگر داماد اوست. چهره پيرمرد نشان مى داد كه انسان با صفايى است و به همراه خانواده به عمره مشرف شده اند.
پس از سلام و احوال پرسى مختصر، مشغول غذا خوردن شديم. در اين هنگام دو خانم جوان كه يكى از آنها دخترخانمى در حدود شانزده ساله بود و مانتويى بسيار تنگ پوشيده بود و قسمتى از موهايش هم آشكار بود، وارد شدند و به نزد آن مرد آمدند و با او احوال پرسى كردند و بعد به طرف قسمت مخصوص بانوان براى صرف ناهار رفتند.
من كه حدس زدم او دختر آن مرد باشد، با خود فكر كردم، شايد مناسب باشد تذكرى بسيار كوتاه و مؤدبانه درباره حجاب او بدهم و از طرفى چون در فضاى معنوى شهر مكه هستيم، احتمال تأثير آن بيش از جاى ديگر باشد. پس به مرد روكردم و گفتم: «ايشان دختر شماست؟ » گفت: «بله». گفتم: «پوشش مناسبى ندارند».
ناگهان آن جوانى كه برادر اين دختر بود، با ناراحتى در پاسخ من گفت: «پوشش ايشان مناسب است». من چيزى نگفتم و منتظر عكس العمل پدرش ماندم. پدر دختر كه از تذكر من جا خورده بود، دو جمله در پاسخ من گفت، او ابتدا گفت: «ايشان دختر بسيار خوبى است. خيلى به نماز علاقه دارد و به عبادت در مسجدالحرام و طواف اهميت خاصى مى دهد و با ويلچر مادرش را به حرم مى برد».
من ابتدا از پاسخ ايشان تعجب كردم و نفهميدم چه ارتباطى بين اين مطلب با تذكر من وجود دارد، اما با كمى تأمل منظور ايشان را فهميدم. ايشان در واقع مى خواست به من بگويد، اگر مى بينى دختر من نسبت به حجاب كمى بى توجه است، دليلش اين نيست كه فردى لاابالى است و به ديگر مسائل دينى بى توجه است، بلكه او كاملاً فردى با اخلاق و مؤمن است. اينجا بود كه من فهميدم در تذكرى كه داده ام، بى احتياطى كردم و از اين نكته مهم غافل بوده ام.
اگر تصور كنيم تذكر دادن و امر و نهى كردن به ديگران كار ساده اى است، كاملاً اشتباه كرده ايم. بايد در امر و نهى كردن به ديگران، به تمام جوانب آن توجه كنيم، تا تذكر ما اصلاح كننده باشد، نه تخريب كننده.
گفتنى است برخى افراد با بداخلاقى و اهانت به ديگران امر و نهى مى كنند و اين امر و نهى نادرست مى تواند پيامدهاى ناگوارى در پى داشته باشد.
جمله دومى كه مرد بلافاصله پس از جمله اول گفت، اين بود: «حاج آقا! خدا مى داند من آن قدر به اين بچهها تذكر مى دهم حجابشان را كامل كنند كه خودم هم خسته مى شوم، ولى در اين دوره و زمانه بچهها كمتر به [حرف] ما بزرگ ترها گوش مى دهند و راه خودشان را مى روند».
منظور ايشان از جمله دوم هم معلوم بود. ايشان در اين جمله مى خواست تذكر ديگرى به من بدهد كه شما اگر فكر مى كنيد من پدر لاابالى و بى تفاوتى هستم كه دخترانم را آزاد گذاشته ام، سخت در اشتباهيد. من به مسائل شرعى اهميت مى دهم، اين خود بچهها هستند كه از ما نمى پذيرند. اين جمله ايشان نيز اشتباه دوم مرا در تذكرى كه دادم، به من فهماند.
وقتى تنها شدم، با خودم گفتم: اگر بار ديگر چنين موقعيتى براى من پيش آمد و خواستم به فردى مثل اين پدر تذكر دهم، اين طور مى گويم: «پدرجان، ايشان دختر شما هستند؟ خوش به حالشان كه در سن جوانى و با اين همه ذوق و اشتياق به اين سفر آمده اند. حتماً به انجام اعمال عبادى عمره علاقه خاصى دارند. خدا را شاكر باشيد كه چنين فرزند خوبى نصيبتان كرده، ولى پدرجان اگر از من بپرسند نمره ايمان ايشان چند است، مى گويم نوزده است، نه بيست. چرا بيست نيست؟ چون نمره بيست را وقتى مى گيرند كه به جاى مانتو از چادر استفاده كنند. البته
پدرجان من مى دانم كه شما اين تذكر را بارها به ايشان داده ايد، ولى چه مى شود كرد. جوانان امروز تا خودشان به چيزى نرسند، محال است از بزرگ ترها قبول كنند».
اگر در اين چند جمله تذكر دقت كنيم، مى بينيم هر دو مطلبى كه اين پدر در پاسخ به تذكر من داد و نسبت به آنها دغدغه داشت، در آن آورده شده است. بنابراين اگر ما دقيق و حساب شده تذكر دهيم، هم مؤثر است و هم جذاب و افزون بر آن، هيچ كس نيز رنجيده خاطر نخواهد شد.
#راهکار_تقویت_فرهنگ_حجاب
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ناراحتى و بيمارى بخاطر غيبت حضرت آية اللّه حاج شيخ حسين مظاهرى چنين مى گويد: بيش از دوازده سال در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توسّل به آقا امام زمان (عج)
حضرت آية اللّه حسينى تهرانى در كتاب معادشناسى خود از قول يكى از اعاظم نجف نقل مى فرمايد: ما از نجف اشرف عيال اختيار كرديم و سپس در فصل تابستان براى زيارت وملاقات ارحام عازم ايران شديم و پس از زيارت حضرت ثامن الائمه عليه السلام عازم وطن خود كه شهرى است در نزديكيهاى مشهد گرديديم.
آب و هواى آنجا به عيال ما نساخت و مريض شدو روزبروز مرضش شدّت پيدا كرد و هر چه معالجه كرديم سودمند واقع نشد و در آستانه مرگ قرار گرفت.
من در بالين او بودم و بسيار پريشان شدم و ديدم عيالم در اين وقت فوت مى كند و من بايد تنها به نجف برگردم و در نزد پدر و مادرش خجل و شرمنده گردم و آنها بگويند: دختر نوعروس ما را برد و در آنجا دفن كرد و خودش برگشت
.
حال اضطراب و تشويش عجيبى در من پيدا شد.
فوراً آمدم در اطاق مجاور ايستادم و دو ركعت نماز خواندم و توسّل به حضرت امام زمان (عج) پيدا كردم و عرض كردم:
يا ولى اللّه! همسر من را شفا دهيد كه اين امر از دست شما ساخته است. و با نهايت تضرّع و التجاء متوسّل شدم.
سپس به اطاق عيالم آمدم. ديدم نشسته و مشغول گريه كردن است. تا چشمش
به من افتاد گفت: چرا مانع شدى؟ چرا نگذاشتى؟
من متوجّه نشدم چه مى گويد و تصوّر كردم كه حالش بد است.
بعد كه قدرى آب به او داديم و غذا به دهانش گذارديم قضيّه خود را براى من نقل كرد و گفت:
عزرائيل براى قبض روح من با لباسى سفيد آمد و بسيار زيبا و آراسته بود. به من لبخندى زد و گفت: حاضر به آمدن هستى؟ گفتم: آرى!
بعداً اميرالمؤ منين عليه السلام تشريف آوردند و با من بسيار ملاطفت و مهربانى نمودند و به من فرمودند:
من مى خواهم بروم نجف. مى خواهى با هم به نجف برويم؟
گفتم: بلى! خيلى دوست دارم با شما به نجف بيايم.
من برخاستم. لباس خود را پوشيدم و آماده شدم كه با آن حضرت به نجف اشرف برويم. همينكه خواستم با آن حضرت از اطاق خارج شوم ديدم كه آقا امام زمان (عج) آمدند و تو هم دامان امام زمان (عج) را گرفته اى.
حضرت امام زمان (عج) به آقا اميرالمؤ منان
عليه السلام فرمودند: اين بنده به ما متوسّل شده، حاجتش را برآوريد!
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام سر مبارك را پايين انداخته و به عزرائيل فرمودند: به تقاضاى مرد مؤ من كه متوسّل به فرزند ما شده است برو تا موقع معيّن! و آنگاه اميرالمؤ منين عليه السلام از من خداحافظى كردند و رفتند.
چرا نگذاشتى بروم؟ (۶۳)
#داستانهایی از علماء
✍محمدتقی صرفی پور
https://eitaa.com/zandahlm1357