🔶حال وهوای محل شهادت سردار سلیمانی در فرودگاه بغداد
🔹گروه های مردمی در عراق به ویژه پایتخت در محل شهادت سپهبد سردار حاج «قاسم سلیمانی» و «ابو مهدی المهندس» در فرودگاه بین المللی بغداد آیین گرامیداشت برگزار می کنند.
📸محمد حسن صلواتی
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فعالیت آتشفشانی شدید در اتیوپی بعد از زلزله قوی
🔹وقوع زلزله ۵.۸ در مقیاس ریشتر در ۱۶۶ کیلومتری شهر آدیسآبابا، پایتخت اتیوپی منجر به فعال شدن آتش فشانها در منطقه عفار شد.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥یکی از خلاقترین فرماندهان ارتش ایران
🗓 به مناسبت سالروز شهادت فرماندهای که معتقد بود ایرانیها، باهوشتر و با استعدادتر از غربی ها هستند؛ شهید منصور ستاری
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🔶اعضای شورا به مشکلات نگاه مسئلهمحور دارند
👤سلیمی، رئیس کمیسیون بانوان و خانواده شورای اسلامی شهر مشهد در آیین بهرهبرداری از پروژههای ساماندهی حوزه زرکش و هفت پروژه محلهمحور:
🔹اعضای شورای شهر نگاه مسئله محور به مشکلات دارند و هر یکشنبه در کمیته نظارتی، به بررسی تک تک پروژهها پرداخته و مشکلات آنها را با همراهی مدیران برطرف میکنند.
🔹معمولاً پروژههای بزرگ مورد توجه مدیران قرار داشته و پروژههای گرهگشا برای مردم کمتر مورد توجه بود، در این دوره این نگاه تغییر کرده و پروژههایی مانند کال زرکش و پل دهرود به بهرهبرداری رسیدهاند.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مشکل مردم چیه و رئیس جمهور ما و مسئولان ما دنبال چی هستند از زبان مقام معظم رهبری
انتشارش با شما خوبان 🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
لغت یا پزشکی مؤلف قاموس این کتاب را زیبا تألیف کرده ولی در برخی جاها به موضوعاتی پرداخته که وظیفه ط
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بحث ادبی
اسم فاعل در دو جا در قرآن به معنای مفعول آمده است، یکی آیه شریفه لاٰ عٰاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ... [۱] که عاصم به معنای معصوم (عصمت یافته) است و دوم آیه مِنْ مٰاءٍ دٰافِقٍ [۲] که دافق به معنای مدفوق (ریخته شده) است.
اسم مفعول نیز در سه جا به معنای اسم فاعل آمده است اول آیه... حِجٰاباً مَسْتُوراً [۳]، است که مستوراً به معنای ساتراً است. دوم کٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا [۴]، که مأتیا به معنای آتیا است و سوم جَزٰاءً مَوْفُوراً [۵] است که موفوراً به معنای وافراً است.
غیبت
محاضرات از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که: مردم را اذیت نکن که بی دوست میمانی.
----------
[۱]: ۱) - هود، ۴۳.
[۲]: ۲) - طارق، ۶.
[۳]: ۳) - اسراء، ۴۵.
[۴]: ۴) - مریم، ۶۱.
[۵]: ۵) - اسراء، ۶۳.
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅═✧☫✧═┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۱۵ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۱۶
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 شب برای استراحت به مدرسه دریابد رسایی رفتیم. چون مقر ثابتی نداشتیم یکی دو شبی بود که تقی و ناجی و عباس و گروهی از بچه ها شب آنجا میخوابیدند. حاجی بودادی تدارکاتچی با یک وانت آمد و به هر نفر یک کتلت و نصف نان داد. تعدادی از بچه ها توی اتاقهای مدرسه خوابیدند. من هم در حیاط مدرسه، روی زمین دراز کشیدم. از خستگی نایی نداشتیم. یکی از بچه ها از راه رسید و گفت: «من از پلیس راه می آیم، آنجا هیچکس نیست، پرنده پر نمی زند، عراقی ها راحت میتوانند بیایند. باید گروهی بفرستیم مراقب باشند.» به هر کس می گفتم بلند شو برو حال تکان خوردن نداشت. می گفتند خسته ایم، جان نداریم. میخواهیم بخوابیم. من هم حال و روزی بهتر از آنها نداشتم. یاد برادرم عبدالله افتادم او سید احمد عالمشاه، پرویز پور و گروهی از بچه های شهرداری و آتش نشانی هم مسلح بودند. مقرشان در آتش نشانی خرمشهر بود و شبها آنجا استراحت می کردند. به هر زحمتی بود پیاده خودم را به آتش نشانی رساندم. سر خیابان به یکی از محصلین مدرسه عراقیها برخوردم. اسمش «اسد» بود. او را میشناختم. از بچه های محله شبیبه بود. خانواده او پیش از انقلاب از عراق آمده بودند و در خرمشهر زندگی میکردند. نگاهی به همدیگر کردیم و از کنار هم رد شدیم. عبدالله همراه آقای عالمشاه و افراد دیگر در محل آتش نشانی بودند. از عالمشاه خواهش کردم تعدادی از بچه های آتش نشانی را برای نگهبانی از محور پلیس راه بفرستد. عالمشاه به هر کدام از نیروهایش میگفت، آن قدر آتش خاموش کرده ایم دیگر رمقی برای نگهبانی نداریم. نان و ماست داشتند کمی هم به من دادند. مشغول صحبت با عبدالله بودم که صدای انفجارهای پیاپی خمپاره و توپ بلند شد. صداها از سمت مدرسه بود.
به عبدالله گفتم صدا از طرف مدرسه است باید بروم. حاج عبدالله به یکی از بچه ها گفت مرا با ماشین برساند. رفتم توی مدرسه دیدم قیامتی به پا شده عراقیها گرای مدرسه را گرفته و آنجا را با گلوله های خمپاره و توپ شخم زده بودند. پاها و دستهایی که قطع شده بود. آقای روستایی ناله میکرد. تقی محسنی فر از کمر دو نیم شده بود. بیشتر بچه های آغاجاری شهید و زخمی شده بودند. در تاریکی از هر گوشهای صدای آه و ناله ای بلند بود. بوی باروت تنفس را سخت میکرد. دیدن آن صحنه دل هر انسان شجاعی را هم میلرزاند. بچه هایی که آن روز حماسهای را آفریده بودند، این طور ناجوانمردانه در خواب تکه تکه شده بودند. چند نفر، از جمله تعدادی از دختران امدادگر از مسجد جامع آمدند. خودرویی آنجا بود سوئیچ نداشت، یکی آمد با وصل کردن دو سیم آن را روشن کرد، زخمیها و جنازه ها را توی خودرو گذاشتند و بردند. از مدرسه بیرون رفتم احساس غربت میکردم. بغض راه گلویم را بسته بود. تک و تنها مانده بودم که خدایا کجا بروم؟ دود و بوی باروت همه جا را پر کرده بود. گیج و منگ کنار خیابان نشسته بودم که خودرویی از راه رسید. بلند شدم تا هر طور شده نگهش دارم. اسلحه را به طرفش گرفتم و فریاد زدم: «ایست»
ایستاد. سواری تویوتا بود؛ از تویوتاهایی که در انبار گمرک مانده بود. یکی سرش را از پنجره بیرون آورد و صدا کرد: «محمد!» دیدم محمد جهان آراست. آمد پایین خودم را در آغوش محمد انداختم بغضم ترکید، زدم زیر گریه. در حالی که های های گریه میکردم کنار گوشش با گریه گفتم: «محمد بدبخت شدیم، بچه ها شهید شدند.» شانه های جهان آرا به آرامی تکان میخورد اما سعی میکرد جلوی صدای گریه اش را بگیرد. گفت: «ما خدا را داریم خودت را کنترل کن صبر داشته باش!» احمد فروزنده هم با او بود. احمد بین بچه ها از لحاظ روحیه از همه محکم تر بود. او هم همراه با بغض اشک می ریخت. گفت: «سوار شوید برویم بیمارستان.» توی بیمارستان سری به زخمیها زدیم. بیمارستان غلغله بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد