.......:
🚨 نبود امکانات بهانه برخی حزب اللهی ها برای کارنکردن!
حجت الاسلام #حاج_احمد_پناهیان
📅 ۲ خرداد ۹۷
🔹بچه حزب اللهی که وجودش در هرجا که هست #موثر نیست، بخاطر عمیق نبودن ایمانش است. پیامبراکرم(ص) فرمود سیاحه امتی الجهاد. این جهاد و تلاش بی وقفه در اثر ایمان عمیق و یقین بدست می آید. اگر ما راست میگوییم که میخواهیم سرباز امام زمان(عج) باشیم، باید #بی_وقفه تلاش و مجاهدت داشته باشیم، برای همیشه. نه مثل برخی حزب اللهی ها که با نگاه به لیدرهایشان #فقط_ایام_انتخابات به یاد سعی و تلاش و کار می افتند.
🔸کارکردن نیاز به امکانات ندارد؛ #کارامکانات_می_آورد.
#نبود_امکانات بهانه است برای کار نکردن برخی ها. رهبر انقلاب گفتند همان جهش و شتابی که در #دهه_شصت جوانهای ما داشتند اگر با همان حرارت روند ادامه پیدا میکرد انقلاب اسلامی به همه هدفهایش رسیده بود. #ایراد از خود ماست. چپ و راست و آمریکا و اسراییل #بهانه است.
🔹در زندگیمان بگردیم و ببینیم در طول سال گذشته چقدر به درد دین خورده ایم و کار کرده ایم؟ مشکل از ضعیف بودن ایمان هاست. ایمان اگر قوی باشد، هر مانعی را از سر راه ما برمیدارد. ایمان نردبانی است که انسان را به بالاترین قله ها میرساند. ضعف ایمان #مقدمه_سستی ما در جهاد فی سبیل الله است.
#فرهنگی
مربی محور،
https://eitaa.com/zandahlm1357
یک قلپ مدیریت_-1078098886.pdf
9.33M
"یڪ قُلُپ مدیریت"
نکاتی برای مدیریت مجموعه های تربیتی و فرهنگی
دانلود فایل PDF
#جزوه
#مدیریت
#فرهنگی
مربی محور،
https://eitaa.com/zandahlm1357
《 #از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو 》
💛قسمت دوازدهم
خیلی به فرشته عادت کرده بودم
با اینکه مادربزرگ و پدربزرگ بیشتر از بچههای خودشون دوستش داشتن اما من تو دلم غصه ی بی مادریش رو داشتم و بکلی خودم رو فراموش کرده بودم
اون تابستون با کلی دردسر گذشت و نزدیک پاییز شد و من باید مدرسه میرفتم ؛ بااینکه بابا همیشه تشویقم کرده بود و از هوش و استعدادم گفته بود و برای آیندم نقشه ها ریخته بود، اما تو این وضعیت شوقی برای مدرسه نداشتم
🔹چند هفته مونده بود به مهر که یه روز بابام اومد خونه پدربزرگ و بعد از استراحت گفت که باید ببرمت شهر خونه خودمون و برای مدرسه ثبت نامت کنم.
😔یهو غصه سنگینی رو دلم نشست تو دلم گفتم پس کی فرشته رو تر و خشک میکنه من که نمیتونم این کارو بکنم اصلا فکر این رو نمیکردم که بدون فرشته بخوایم بریم
فردای اون روز مادربزرگ لباسامو گذاشت تو ساک و آماده کرد اما فرشته همچنان تو گهواره بود، اونجا فهمیدم که قرار نیست فرشته جایی برده بشه
فوری زدم زیر گریه گفتم بابا پس فرشته؟؟؟
بابا خندید و گفت دخترم فرشته میمونه اینجا تا کمی بزرگ بشه بعد میبرمیش پیش خودمون خودت میدونی ما نمیتونیم ازش مراقبت کنیم تو مدرسه داری و منم هرروز میرم سرکارم
حرفای بابا رو به زور میشنیدم غصه و دلتنگی کاملا کر و مبهوتم کرده بود نمیدونستم چکار کنم یه لحظه از همه متنفر شدم
اونجا برای اولین بار، بچگیم خودی نشان داد و شروع کردم به بهونه گرفتن و گریه کردنهای شدید
😢گفتم من نمیام تا فرشته رو نبریم اما فایده نداشت اخر سر از دستم عصبانی شدن و مجبورم کردن ساکت باشم
بالاخره با دلی پراز اندوه و باری سنگین، از فرشته دورم کردن فکر کردن به اینکه دیگه پیش فرشته نیستم دیوونم میکرد
😔از مادربزرگ و اینا خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم و تا دم در خونه ی خودمون پیاده نشدیم؛ من دلتنگی امانم نمیداد و فقط میخواستم بابا تنهام بزاره که گریه کنم تو خلوتم وارد حیاط شدیم از برگ های ریخته تو حیاط میشد فهمید که این خونه چند ماهیست درش رو احدی باز نشده
بله! بعد رفتن نامادریم دیگه کسی درِ اون خونه رو باز نکرده بود ؛ وارد خونه که شدیم وضع ازین بدتر بود وسایل اتاقا همه بهم ریخته بود و غبار همه جارو گرفته بود حتی نیمروی پخته ی تو ماهیتابه همونجا وسط هال کپک زده بود
😔اتاقا همه سرد و بی روح بود و تو هیچکدوم بخاری نبود ، فکر کنم بابا و عمه حرفشون شده بود که بابا تو این شرایط سخت نمیخواست بریم خونشون اما نمیشد شب رو همونجا موند خیلی سرد بود ناچارا بابا غرورش رو شکست و رفتیم خونه عمه
😔وقتی رفتیم اونجا و دیدمشون، همه زدن زیر گریه مطمئن شدم که بابا و عمه چند ماهی قهر بودن اون شب بااینکه دورو برم خیلی شلوغ بود و مثل گذشته به جمع شلوغی های اونا پیوسته بودم بدون ترس از نامادریم، اما غصه ی فرشته تنهام نمیگذاشت
شب اونجا خوابیدیم و فردا عمه، دختراش رو فرستاد خونمون و همه چی رو مثل اولش کردن و بخاری هم نصب کردن و خونه گرم شد شکر خدا
بابا کارای ثبت نام مدرسه رو انجام داد و اول مهر نزدیک شد روز اول مدرسه هیچی نداشتم
😢همه رو می دیدم که با مامانشون اومدن واسه جشن شکوفه ها اما من رو یکی از دختر عمه هام تا دم در مدرسه رسوند و بعد خودم تنها رفتم تو اون هیاهو
روز خیلی سختی بود هر کی کلاس اولی بوده میفهمه چی میگم اصلا نه کسی رو میشناختم نه کسی محلم میگذاشت؛ حتی چندتا از دخترا منو زدن نمیدونم چرا؟؟؟؟
با لباس عادی رفته بودم مدرسه چون هنوز وسایل مدرسه رو بابا فرصت نکرده بود برام بگیره نمیدونستم اصلا کجا وایسم و چکار کنم هر طور بود اون نصف روز سخت تموم شد و برگشتم خونه.. خونه مون تقریبا نزدیک مدرسه بود رفتم پشت درِ خونمون دیدم کسی نیست
نمیدونستم برم خونه عمه یا منتظر بمونم ؛ پشت در نشستم که یهو پسر عمم که چندسالی ازمن بزرگتر بود، اومد دنبالم گفت پاشو بریم خونه ما
ازین به بعد از مدرسه برگشتی بیا خونه خودمون
😔قبلا خیلی راحت بودم خونه عمه اما الان فضاش برام سنگین بود چون میدونستم وبال گردنشون میشیم ازین به بعد و این اومدنامون کار یکی دو روز نیست چون معلوم نبود بابا تا کی مجرد میمونه
💛 ادامه دارد....
https://eitaa.com/zandahlm1357
دانلود آهنگ جدید رضا بیدرام بنام عطر عدالت.mp3
3.45M
❤️ عطر عدالت
❤️ ترانه بسیار زیبا
❤️ تقدیم به آقا #امام_زمان_عج
🎤🎤 رضا بیدرام
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی زیبا با صدای مرحوم استاد شحات محمد انور
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/zandahlm1357