😍 اما بیایید کمی هم در مورد #نوح و وظیفهاش در این فیلم صحبت کنیم. نوح در ابتدای فیلم بهسان یک #مأمور_حفاظت از محیط زیست ظاهر میشود و همهی فکر و ذکرش معطوف به محافظت از طبیعت است! او فرزند کوچکش (حام) را #مؤاخذه_میکند که به چه علت گُلی را بدون هیچ دلیلی چیدی؟ در ادامه نوح #هنر_جنگیدن خود را نیز به رخ تماشاگران میکشد و یکتنه حساب سه نفر از #قابیلیان را میرسد ، آنهم فقط بهخاطر اینکه آنها حیوانی را #شکار کرده بودند !!!! 🛡⚔
⛑ چند دقیقه بعد میبینیم نوح #نجّاری را هم خوب بلد است و هنر نجاری خود را در ساخت یک کشتی بسیار بزرگ، نشان میدهد؛ و در آخر فیلم به #باغبان بودنِ نوح هم واقف میشویم !!!! 🌳
😕 بگذارید #سخن_را_کوتاه_کنم و حرف آخر را در مورد نوح بگویم: «نوح در این فیلم همهچیز هست #جز_یک_پیامبر» !!! 😳😳😳
🔅♻️🌀🔺متن۳🔺🌀♻️🔅
-----------------------------------------
⛔️ فیلم “نوح” گویا هیچ تعریفی از وظیفهی #پیامبری ندارد و رابطهی بین خدا و انسان در این فیلم بهکلّی #قطع است . در چندین جای فیلم ، افراد مختلفی حرف زدنِ خداوند با یک انسان را #بسیار_بعید ، یا بعضاً دروغ میدانند !!! اساساً نوح در این فیلم ، شخصیتی است گوشهگیر که #فرار_از_انسانها را انتخاب کرده است . او دقیقاً مانند پدرش #لِمِک ، هیچ برنامهای مبنی بر ارتباط گرفتن با انسانها و #هدایت آنان ندارد . پدربزرگ نوح نیز همچون خود او ، بهتنهایی در یک #غار روزگار میگذراند .
😏 حال #مقایسه_کنید این تصویر توراتی از نوح را با شخصیتی که #قرآن برای ما روایت میکند که این پیامبرِ بزرگ:، 950 سال در قوم خود به #راهنمایی و ارشاد مردم پرداخت و در این راه، سختیهای زیادی را متحمّل شد و مورد آزار و اذیت مردم قرار گرفت .
😳 نوح در لحظاتی از فیلم ، خود را #آدم_خوبی نمیداند و علّت اینکه خداوند او را برای انجام مأموریتِ #نابودی_انسانها انتخاب کرده است را ، #وظیفهشناس بودن خود میداند ، نه پاک و #درستکار بودنش !!!
🔅♻️🌀🔺متن۴🔺🌀♻️🔅
-----------------------------------------
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کتاب صوتی بیست گفتار اثرمتفکر شهید استاد مرتضی مطهری بخش هفدهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست گفتار_19.Mp3
13.52M
کتاب صوتی بیست گفتار اثرمتفکر شهید استاد مرتضی مطهری
بخش نوزدهم
بیست گفتار_20.Mp3
9.22M
کتاب صوتی بیست گفتار اثرمتفکر شهید استاد مرتضی مطهری
بخش بیستم
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۵۸)
خیلی دیرم شده بود یه دربستی گرفتم و سوار ماشین شدم
دستمو بردم تو کیفم که گوشیمو
بردارم به مامان زنگ بزنم حتما تا الان خیلی نگرانم شده
عه پس کووو گوشی ؟؟
با دقت همه جارو دیدم نبود
وااای من که اصلا کیفمو باز نکردم که گم بشه
احتمالا تو خونه جا گذاشتم ...
رسیدم سر کوچه جای ماشین رو نبود همون جا پیاده شدم
اره حدسم درست بود مامان تو کوچه جلو در نشسته بود و با نگرانی بالاو پایین و نگاه میکرد
من و که دید سریع اومد طرفم
نفس نفس زنان گفت فرزانه مادر کجای مردم از نگرانی هزار جور فکر بد اومد سراغم
سلام شرمنده مامان یه اتفاقی پیش اومد دیر شد
مامان با ترس گفت چه اتفاقی ؟
مامانم نگران نباش چیزی نشده بریم خونه با حوصله بهت بگم
لباسامو عوض کردم و نشستم پیش مامان ...
ماجرارو از سوار شدن تو اتوبوس گفتم تا خدا حافظیم از اعظم خانم ...
مامان ـ وای بنده خداها خیلی ناراحت شدم ...
اره منم همینطور درسته یه زمونی سحر قصد گول زدنمو داشت اما بازم همسایمون بود
ماهم که دیگه بخشیده بودیمشون ...
راستی مامان گوشیم نمونده خونه توراه میخواستم بهت خبر بدم دیدم تو کیفم نیست ...
نمیدونم والا فرزانه من چند بار بهت زنگ زدم اما صدایی از خونه نیومد ...
همه جارو با هم گشتیم رفتم تو اتاق دیدم رو میز زیر جانماز مونده رو ویبره هم بود...
سر شام گفتم مامان هروز که میگذره در مورد خوبی های عباس بیشتر می دونم بهنام و شاهین اونجور اما عباس اینجور
درسته دخترم عباس زمین تا اسمون با اونا فرق داره درسته الان عباس نیست اما برات خوبیهاشو به یادگار گذاشته
اره حق با توعه مامان 😔😔
شب گذشت و صبح شد بعد نماز صبح اماده شدیم عمو و زینب اینا برای بدرقه اومدن یه نگاه به خونه انداختمو درشو بستم کلیدو دادم به زینب .
مامان هم کلید خونشو به عمو اینا داد .
لحظه خدا حافظی زینب گریه میکرد
زینب ابجی گریه نکن زود زود بهت زنگ میزنم نمیرم که نیام من میام ...شما میاین 😊😊
چند تیکه وسایل خونه بود که بار کامیون کرده بودیم عمو هم همراه ما اومد تا تنها نباشیم
قرار شد بعده رو به راه کردن کارهای ما عمو برگرده ...
ما خداحافظی کردیمو رفتیم
بخاطر توقفایی که بین راه داشتیم نزدیکای اذان صبح رسیدیم مشهد
تا چشممون به گنبد طلای امام رضا ع افتاد سلام دادیم ،با گریه از طرف عباسم سلام دادم بالاخره رسیدیم ، خونه اطراف حرم بود راحت میتونستیم پیاده بریم حرم
صاحبخونه یه مردو زن میان سال بودن ...اونا بخاطر پا درد خانمه طبقه پایین بودن و از ما خواستن طبقه بالا بریم ... برای ما فرقی نداشت کدوم طبقه باشیم
وسایلارو به کمک هم بردیم داخل خونه چون زیاد نبود کار چیدنشم زود تموم شد
عموم که از بابت ما خیالش راحت شد فردای اون روز برگشت یه خرده هم پول بهمون داد من و مامان قبول نمیکردیم اما به زورو التماس دیگه روشو زمین ننداختیم .
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
📗📘📙📔📕📓📒📘
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۴ ⚠️ مبارک نیست؛ ارتباطی که حتّی ظاهرش مقدّس است؛ اما تو را، صـــاف به جهنّم م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگاه خویشتن داری_35.mp3
11.79M
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۵
✍ واکنش ما در برابر موفقیتهای دیگران،
میتواند رشددهنده روح ما باشد یا سوزانندهی آن ...
"حسادت" بسرعت روح ما را به آتش میکشد!
🔅 خویشتنداری در چنین مواقعی، مبارزه با حسادت درون، و شریک شدن در شادی دیگران است.