eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.9هزار عکس
34.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺مقدس اردبیلی رفت حمام ، دید حمامی دارد در خلوت خود میگوید : خدایا شکرت که شاه نشدیم ، خدایا شکرت که وزیر نشدیم ، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم ! مقدس اردبیلی پرسید: آقا خب شاه و وزیر ظلم میکنند ، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی ، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟ گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد ! شما شنیدی میگویند مقدس اردبیلی ، نیمه شب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد ، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد ، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب میخواهم برای نماز شب ، کمک کن! مقدس گفت: بله شنیدم ... حمامی گفت:.اونجا ، نصفه شب، کسی بوده با مقدس؟ مقدس گفت: نه ظاهرا نبوده ... حمامی گفت: پس چطور همه خبر دار شدند؟ پس معلوم میشود خالص خالص نیست!! و مقدس میگوید یک دفعه به خودم آمدم و فهمیدم یعنی چه این روایت که "ریا در مردم، پنهان تر است از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک ..." ✅ بساط مهیاست در فضای مجازی ، مواظب باشیم! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیزدهم سر انگشت قطرات باران به شیشه می‌خورد و خبر از سپری شدن آخرین ماه پاییزی سال 91 می‌داد. از لای پنجره هوای پُر طراوتی به داخل آشپزخانه می‌دوید و صورتم را نوازش می‌داد. آخرین تکه ظرف شسته شده را در آبچکان قرار دادم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مادر روی کاناپه دراز کشیده و چشمانش را بسته است. ساعتی بیشتر نمی‌شد که از خواب برخاسته بود، پس به نظر نمی‌رسید باز هم خوابیده باشد. کنار کاناپه روی زمین نشستم که چشمانش را گشود. اشاره‌ای به پنجره‌های قدی اتاق نشیمن کردم و گفتم: «داره بارون میاد! حیف که پشت پرده‌ها پوشیده‌اس! خیلی قشنگه!» مادر لبخندی زد و با صدایی بی‌رمق گفت: «صدای تَق تَقِش میاد که می‌خوره کف حیاط.» از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: «مامان! حالت خوبه؟» دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: «آره، خوبم... فقط یکم دلم درد می‌کنه. نمی‌دونم شاید بخاطر شام دیشب باشه.» در پاسخ من جملاتی می‌گفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدی‌تری می‌داد که پیشنهاد دادم: «می‌خوای بریم دکتر؟» سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: «نه مادر جون، چیزیم نیس...» سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: «الهه جان! ببین از این قرص‌های معده نداریم؟» همچنانکه از جا بلند می‌شدم، گفتم: «فکر نکنم داشته باشیم. الآن می‌بینم.» اما با کمی جستجو در جعبه قرص‌ها، با اطمینان پاسخ دادم: «نه مامان! نداریم.» نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: «الآن میرم از داروخانه می‌گیرم.» پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: «نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله سر راهش بخره عصر با خودش بیاره.» چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: «حالا کو تا عصر؟!!! الآن میرم سریع می‌خرم میام.» از نگاه مهربانش می‌خواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچه‌های خیس را به سرعت طی می‌کردم تا سریع‌تر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر نمی‌کشید. قرص را خریدم و راه بازگشت تا خانه را تقریباً می‌دویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر می‌کوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. می‌خواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود. از باز شدن ناگهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بی‌اختیار سلام کردم. با سلام من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: «سلام، ببخشید ترسوندمتون.» هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم، ولی سیم کارت دقیقاً بین دو کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت. نمی‌دانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید می‌ترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهایی‌ترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم. بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
⭕️ روزشمار انقلاب /نوزدهم بهمن طنز سیاسی جمع زیادی از مردم پس از دیدن استوری گروه های مذهبی سیاسی مبارز، برای حمایت از بازرگان به خیابان ها آمدند و تظاهرات کردند. مردم در تظاهرات اینستاگرامشان را چک کرده و عکسهایی را که خبرگزاری های مختلف از رژه امروز ارتشی ها در حضور امام منتشر کرده بودند لایک می کردند. حتی خبرگزاری رویترز هم قید تیک آبی اش را زده و چند عکس از این دیدار منتشر کرده بود. در همین حین توئیتر ستاد مشترک ارتش در توئیتی کوتاه نوشت: تکذیب می کنیم. این توئیت با ریپورت مردم به واسطه گزینه نادرست بودن، از حساب کاربری ستاد مشترک ارتش حذف شد. صفحه رسمی خمینی آندرلاین آی آر با انتشار خبر دیدار اقشار مختلف مردم با امام، بخش هایی از بیانات امام را هایلایت کرده بود که در آن امام به فساد های گسترده بدنه حکومت پهلوی اشاره میکردند. صفحه پهلوی در همه این پست ها منشن شده بود تا مردم به عینه ببینند. علی امینی و شریف امامی پس از نصب برنامه علی بابا و مشاهده قیمت های سرسام آور بلیط های آن، بالاخره سراغ مستربلیط برگشتند و با خریدن بلیط، از کشور خارج شدند. بختیار در گروهی تلگرامی، مذاکرات فشرده ای را با بازرگان شروع کرد و ارتش هم چون دسترسی به ارسال پیام نداشت، صرفا تماشاگر بود. بعد از این مذاکرات بختیار توئیتی با این متن منتشر کرد:«در مقابل هیتلر ایستادم، مقابل رضا شاه ایستادم، مقابل شاه ایستادم، مقابل بازرگان و خمینی هم می ایستم.» البته هیچ اشاره ای به دست بوسی پس از ایستادن هایش نکرده بود. صفحه رسمی امام که قبلا اعلام کرده بود که حرم شاه عبدالعظیم نباید قرق شود، عکسی از زیارت امام منتشر کرد و در همین حین کارکنان یازده وزارت در استوری همزمان اعلام کردند تنها با دولت انقلاب کار می کنند. ⚠️ ادامه دارد... "محمد حسین صادقی" https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: ⭕️ روزشمار انقلاب /بیستم بهمن بختیار که قرار بود امروز در حضور بازرگان استعفا بدهد و دیروز بر سر این با بازرگان توافق کرده بود، پس از پاک کردن توئیت دیروزش، درحال آماده شدن بود که خیلی اتفاقی به یاد ارتش افتاد و فکر کرد می تواند با جلب حمایت ارتش بازهم بر سر قدرت بماند. برای همین پیامی در گروه فرستاد و به بازرگان گفت که امروز شکم روش گرفته و عصر بیست و دو بهمن استعفا می دهد. بازرگان که در دانشگاه سخنرانی می کرد با دیدن این پیام، بر مواضعش تاکید بیشتری کرد. این سخنرانی به طور زنده از صفحه او در اینستاگرام پخش می شد. بار دیگر پلنگ های اینستاگرام در ورزشگاه امجدیه تجمع کرده و حمایت خود را با گذاشتن پست و استوری از رژیم اعلام کردند. تلویزیون که قرار بود فیلم ورود امام به کشور را پخش کند ابتدا قسمت هایی از تجمع امجدیه و سپس فیلم ورود امام را پخش کرد. همافران ارتش که در پادگان دوشان تپه منتظر دیدن فیلم ورود امام بودند ابتدا به تمسخر فعالان مدافع رژیم پرداختند و پس از پخش فیلم امام، شادی کردند و صلوات فرستادند. گارد شاهنشاهی هم که انگار پا روی قسمت های تحتانی بدنشان گذاشته بودند تفنگ هایشان را از ضامن درآورده، و به سمت همافران شلیک کردند. مردم با شنیدن صدای تیر به سمت پادگان رفتند و آن را محاصره کردند. عده ای موبایل به دست پیام امام را خواندند که در آن به ارتش هشدار داده بود دست از کشتار همافران بردارد. همچنین توئیتر امام مردم را به شکستن حکومت نظامی غیر شرعی دعوت کرده بود که صد ها هزار ریتوئیت خورد. ⚠️ ادامه دارد... " محمد حسین صادقی " https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_798396837.mp3
3.72M
🔸سرودهای 🇮🇷دهه فجر🇮🇷 🎵بهمن خونین جاویدان https://eitaa.com/zandahlm1357
🦋وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً... 🌺🌿ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻲ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻳﻢ . ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﺤﻤﻞ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﺍﻳﻴﺪ . ﻭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻱ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﺍﺯ ﺷﻴﺮ ﺳﻲ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻱ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺑﺮﺳﺪ (١٥) سوره احقاف •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
1_56849083.mp3
1.64M
کتاب صوتی " ده قصه از امام رضا (ع) برای بچه ها"اثر مژگان شیخی "گروه سنی " با صدای https://eitaa.com/zandahlm1357
رفتم طرف ضریح او باز تا پر شوم از هوای پرواز اطراف ضریح گریه ها بود دلهای شکسته و دعا بود دلها همه زیر بارش اشک مانند کبوتری رها بود عطر گل یاس در دل من عطر صلوات در فضا بود 🔺سید سعید هاشمی