eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.2هزار عکس
35.9هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست مي‌داشت و رعايت آنها را مي‌كرد. پدرم عالِم ديني و ملّاي بزرگي بود. برخلاف مادرم كه خيلي گيرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردي ساكت، آرام و كم حرف مي‌نمود؛ كه اين تأثيرات دوران طولاني طلبگي و تنهايي در گوشه ي حجره بود. البته پدرم تُرك زبان بود - ما اصلاً تبريزي هستيم؛ يعني پدرم اهل خامنه ي تبريز است - و مادرم فارس زبان. ما به اين ترتيب از بچگي، هم با زبان فارسي و هم با زبان تركي آشنا شديم و محيط خانه محيط خوبي بود. البته محيط شلوغي بود؛ منزل ما هم منزل كوچكي بود. شرايط زندگي، شرايط باز و راحتي نبود و طبعاً اينها در وضع كار ما اثر مي‌گذاشت. ۵ چيزي كه حتماً مي‌دانم براي شما جالب است، اين است كه من همان وقت، معمّم بودم؛ يعني در بين سنين ده و سيزده سالگي - كه ايشان سؤال كردند - من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همين طور. از اوايلي كه به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستانها با سرِ برهنه مي‌رفتم، زمستان كه مي‌شد، مادرم عمامه به سرم مي‌پيچيد. مادرم خودش دختر روحاني بود و برادران روحاني هم داشت، لذا عمامه پيچيدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه مي‌پيچيد و به مدرسه مي‌رفتيم. البته اسباب زحمت بود كه جلوِ بچه ها، يكي با قباي بلند و لباس نوع ديگر باشد. طبعاً مقداري حالت انگشت نمايي و اينها بود؛ اما ما با بازي و رفاقت و شيطنت و اين طور چيزها جبران مي‌كرديم و نمي گذاشتيم كه در اين زمينه‌ها خيلي سخت بگذرد. ۶ دورانهاي كلاس اوّل و دوم و سوم را كه اصلاً يادم نيست و الان هيچ نمي توانم قضاوتي بكنم كه به چه درسهايي علاقه داشتم؛ ليكن در اواخر دوره ي دبستان - يعني كلاس پنجم و ششم - به رياضي و جغرافيا علاقه داشتم. خيلي به تاريخ علاقه داشتم، به هندسه هم - بخصوص - علاقه داشتم. البته در درسهاي ديني هم خيلي خوب بودم؛ قرآن را با صداي بلند مي‌خواندم - قرآن خوانِ مدرسه بودم - يك كتاب ديني را آن وقت به ما درس مي‌دادند - به نام تعليمات ديني - براي آن وقتها كتاب خيلي خوبي بود؛ من تكّه‌هايي از آن كتاب را كه فصل، فصل بود، حفظ مي‌كردم. ۷ به هرحال، گاهي انسان به فكر آينده مي‌افتد؛ اما من از اين كه چه زماني به فكر آينده افتادم، هيچ يادم نيست. اين كه در آينده ي زندگي خودم، بنا بود چه شغلي را انتخاب كنم، از اوّل براي خود من و براي خانواده‌ام معلوم بود. همه مي‌دانستند كه من بناست طلبه و روحاني شوم. اين چيزي بود كه پدرم مي‌خواست و مادرم به شدّت دوست مي‌داشت. خود من هم علاقه مند بودم؛ يعني هيچ بي علاقه به اين مسأله نبودم. اما اين كه لباس ما را از اوّل، اين لباس قرار دادند، به اين نيّت نبود؛ به خاطر اين بود كه پدرم با هر كاري كه رضاخان پهلوي كرده بود، مخالف بود - از جمله، اتّحاد شكل از لحاظ لباس - و دوست نمي داشت همان لباسي را كه رضاخان به زور مي‌گويد، بپوشيم. مي‌دانيد كه رضاخان، لباس فعلي مردم را كه آن زمان لباس فرنگي بود و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحميل كرد. ايرانيها لباس خاصي داشتند و همان لباس را مي‌پوشيدند. او اجبار كرد كه بايستي اين طور لباس بپوشيد؛ اين كلاه را سرتان بگذاريد! پدرم اين را دوست نمي داشت، از اين جهت بود كه لباس ما را همان لباس معمولي خودش كه لباس طلبگي بود، قرار داده بود؛ اما نيّت طلبه شدن و روحاني شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم مي‌خواست، هم مادرم مي‌خواست، خود من هم مي‌خواستم. من دوست مي‌داشتم و از كلاس پنجم دبستان، عملاً درس طلبگي را در داخل مدرسه شروع كردم. گفت و شنود با جمعي از نوجوانان و جوانان ۷۶/۱۱/۱۴ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳 دقت در آفرینش 🌳 👇آیه5/حج «وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ: و زمین را بی‌گـیـاه می‌بـیـنـی، ولی هـمـیـن کـه آب بر آن نازل می‌کنیم به جـنـب و جـوش درمی آیـد و می‌پـرورانـد و انـواع گـیـاهـان نـشـاط انـگـیـز را می‌رویـانـد» 👇آیه19/حجر « وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْزُون» : و در زمین هر نوع گیاهی را در تعادل و توازنی آفریدیم».
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
امامان در برابر مسئوليت هايشان غرور فرمانروايان تا به حدّى رسيده بود كه تا مى توانستند مردم را از گرد خاندان نبوّت و سرچشمه رسالت مى پراكندند، و جز به خويشتن و دوام سلطه و يكّه تازيشان، هر چند به قيمت نابودى همه اديان آسمانى تمام شود، نمى انديشيدند. در اين ميان كه مردم را غفلت و حكمرانان را غرور و نخوت، و عالم نماها را شيوه هاى بدعت آفرين فراگرفته بود، امامان ما، در حّد امكاناتى كه داشتند به نشر تعاليم آسمانى مى پرداختند و از حريم دين خدا پاسدارى مى كردند. امّا امام رضا (ع): در آن فرصت كوتاهى كه نصيب امام (ع) شده بودو حكمرانان را سرگرم كارهاى خويشتن مى يافت، وظيفه خود را براى آگاهانيدن مردم ايفا نمود. اين فرصت همان فاصله زمانى بين درگذشت رشيد و قتل امين بود. ولى شايد بتوان گفت كه فرصت مزبور به نحوى والبته به شكلى محدودتاپايان عمر امام (در سال ۲۰۳) نيز امتداد يافت. امام با شگرد ويژه خود نفوذ گسترده اى بين مردم پيدا كردو نوشته هايش را در شرق وغرب كشور اسلامى منتشر مى كردند، و خلاصه همه گروه‌ها شيفته او گرديده بودند. https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: حضرت فرمود: آئينه شو جمال پري طلعتان طلب مرحوم شيخ محمد رازي در كتاب التقوي نوشته از مرحوم حاج شيخ محمدتقي بافقي شنيدم كه فرمود: يكي از علاقمندان از حاجي ملا محمد اشرفي مازندراني معروف به حجة الاسلام با عده اي از اهل بابل عازم زيارت ثامن الائمه عليه السلام حضرت امام رضا عليه السلام بودند، براي خداحافظي به خدمت حاجي اشرفي آمده عرض كرد به زيارت حضرت رضا عليه السلام مي‌رويم آمده ايم با شما وداع كنيم. حاجي اشرفي نامه اي به او داد و فرمود: اين نامه را به محضر امام رضا عليه السلام برسان و جوابش را براي من بياور. [صفحه ۵۸] آن شخص نامه را گرفته. مرخص شد ولي در تعجب بود مگر حاجي نمي داند امام رضا عليه السلام در حال حيات نيست. خلاصه مي‌گويد وقتي كه وارد حرم حضرت شديم و زيارت كرديم من آن نامه را ميان ضريح حضرت انداخته به امام عرض كردم اي آقاي من حاجي جواب نامه را از شما خواسته است. تا آنكه روز آخر شد ما براي زيارت وداع آمديم در حالي كه من در حال تضرع مشغول خواندن دعا و زيارت بودم، ناگهان ديدم خدام مشغول بيرون كردن زوار از حرم شدند و حرم را خلوت كردند ولي متوجه من نشدند من خيال كردم شايد يكي از بزرگان به حرم مشرف مي‌شود و حرم را براي او قرق مي‌كنند، تا آنكه بكلي حرم خالي شد، آنگاه ديدم از ميان ضريح حضرت، آقاي بسيار مجلل و نوراني بيرون تشريف آورده، آمد و نزديك من رسيد. من سلام عرض كرده پس عرض كردم يابن رسول الله حاج اشرفي از شما جواب خواسته، وقتي به نزد ايشان رفتم جواب نامه ايشان را چه بگويم؟ [صفحه ۵۹] حضرت فرمود: اين شعر را بگو آئينه شو جمال پري طلعتان طلب جاروب كرده خانه و پس ميهمان طلب در اين حال ديدم دوباره حرم پر از جمعيت است و مردم مشغول زيارت هستند، پس از خراسان به مازندران آمديم. من آمدم منزل حاجي اشرفي كه جواب حضرت را برسانم، تا من وارد خانه شدم و حاجي چشمش به من افتاد اين شعر را خواند. آئينه شو جمال پري طلعتان طلب جاروب كرده خانه و پس ميهمان طلب https://eitaa.com/zandahlm1357