#فوت_شدن_همسر
سلام
دختر دوساله دارم که در ۱۹ماهگی همسرم فوت شد من نگرانش هستم که در اینده اسیب روحی نخوره چه کار باید بخورم عکس های همسرم رو جمع کنم که یادش بره؟ یا اینکه بزارم باشه راجع به باباش یه حرف هایی میزنه و یادشه مثلا گوشی همسرم میبینه یا لباس هایی که پدرش خریده میگه مامان کی خریده و خودش میدونه و اینکه بعضی چیزها تو ذهنش حک شده چون همسرم مرد خوبی بوده دوستندارم کلا فراموشش کنه بزرگ شد ولی الان دقیقا نمیدونم باید چه رفتاری داشته باشم؟بعد اینکه از چندسالگی دخترم میتونم سرکار برم و مهد بزارم؟
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
1_5636398295367548931.mp3
6.39M
#فوت_شدن_همسر
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کفویت_در_تحصیلات
سلام جناب پوراحمد
میخواستم بپرسم همتایی در تحصیلات چقدر مهمه ؟مثلاآقایی که تحصیلات زیر دیپلمه با خانمی که فوق دیپلمه واین آقا در فروشگاه دایی اش مشغول بکار هست بنظرتون اجازه بدیم برای اومدن به خواستگاری؟بنظر بنده باید تحصیلات آقا بیشتر باشه از خانم ودوست دارم ادامه تحصیل بدم و در این دوره تحصیلات مهمه
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
1_5652354412404801539.mp3
4.83M
#کفویت_در_تحصیلات
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#پدرشوهر
سلام.
وقت بخیر.من ۲۷وهمسرم ۲۸
پسر یک ساله داریم.
مشکل من پدر شوهرم و تاثیراتش روی رفتار همسرم هست.
واقعا رفتارهای پدر شوهرم عجیب غریبه. همش ایراد میگیره.حتی دخترش پیش من ازش درد دل کرده.حتی مادر شوهرم.
ومن نمیدونم رفتار صحیح چیه. من احترام می ذارم و محبت میکنم. ولی ایشون یه عادت بدی داره پشت سر همه بلا استثنا حرف میزنه.
میدونم پشت سر من هم حرف میزنه.
نمیتونم ارتباطم رو محدود کنم چون اینجا تهران فقط ما رو دارن.
مورد بعدی اینه که خیلی فحش میدن.فحش های زشت.
مثلا تو خونه ما سر مادر شوهرم داد زدن و فحش دادن.
من خیلی حالم بد میشه .
بعضی وقتا هم پشت سر من و خانواده ام پیش همسرم حرف میزنن.
خیلی رفتارهای ایشون موروثی به همسر من هم سرایت کرده
رفتار صحیح در مقابل ایشون چیه؟
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
1_5663654965281816580.mp3
6.35M
#پدرشوهر
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتاد و ششم چشمانش به زیر ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هفتاد و هفتم
سرم به قدری منگ شده بود که نمیفهمیدم مجید چه میگوید و با چه کلماتی میخواهد آرامم کند و تنها نالههای زن بیچاره را میشنیدم: «به خدا اینا به ما خیلی ظلم کردن! زندگیمون رو نابود کردن! شوهرم رو از کار بیکار کردن! به خدا تا چند وقت پول نداشتیم کرایه خونه بدیم و آواره خونه فک و فامیل بودیم! فقط شوهر منم نبود، یه کارگر شیعه دیگه داشتن، اونم اخراج کردن! اینا شیعه رو کافر میدونن، اونوقت آخوند شیعه محله، اینا رو تو خونهاش پناه داده؟!!! این انصافه؟!!!» و خبر نداشت که نه تنها کارگران شیعه که پدرم حتی به دختر اهل سنت خودش هم رحم نکرد و مرا هم به جرم حمایت از شوهری شیعه، آواره کوچه و خیابان کرد! صدای مامان خدیجه را میشنیدم که به هر زبانی میخواست او را آرام کند و این زن زخم خورده، دلش پُرتر از این حرفها بود و به قلب شکستهاش حق میدادم که هر چه میخواهد نفرین کند: «الهی خیر از زندگیاش نبینه!!! الهی دودمانش به باد بره!!! حاج خانم اینا به خاطر محبت امام حسین (علیهالسلام) ما رو به خاک سیاه نشوندن، الهی به حق همون امام حسین (علیهالسلام) به خاک سیاه بشینن!» مجید مقابل پایم روی زمین نشسته و دستهای سرد و لرزانم را میان انگشتان گرم و مهربانش فشار میداد تا کمتر هول کنم و با صدایی آهسته دلداریام میداد: «آروم باش الهه جان! نترس عزیز دلم! من کنارتم!» که صدای آسید احمد هم بلند شد: «چی شده راضیه خانم؟ چرا انقدر داد و بیداد میکنی؟» و او با دیدن آسید احمد، مثل اینکه داغ دلش تازه شده باشد، با صدایی بلندتر سر به شکایت گذاشت: «حاج آقا! این خونه حرمت داره! این خونه محل روضه و دعا و قرآنه! این درسته که شما یه مشت وهابی رو تو این خونه پناه دادید؟!!! که دختره وهابی راست راست تو مجلس امام زمان (علیهالسلام) راه بره و به ریش من بخنده؟!!! اینا خون شیعه رو حلال میدونن و معامله با شیعه رو حروم! به خدا از اول مجلس هِی حرص میخوردم و نمیتونستم هیچی بگم! نمیخواستم مجلس امام زمان (علیهالسلام) رو به هم بزنم، وگرنه همون وسط رسواش میکردم!» و به قدری خونش به جوش آمده بود که به حرفهای آسید احمد هم توجهی نمیکرد و میان اشک و آهی مظلومانه، همچنان ناله میزد. صدای قدمهای خشمگینش را میشنیدم که طول حیاط را طی میکرد و آخرین خط و نشانهایش را با گریههایی عاجزانه برای آسید احمد میکشید: «به همین شب عزیز قسم میخورم! تا وقتی که این وهابیها تو این خونه باشن، دیگه نه پامو تو خونهات میذارم، نه پشت سرت نماز میخونم!» و در را آنچنان پشت سرش بر هم کوبید که قلبم از جا کنده شد و تمام تن و بدنم به لرزه افتاد. چشمان مهربان مجید به پای حال خرابم، به خون نشسته و انگار میخواست بار دیگر روزگار بدبختی و در به دریمان آغاز شود که دوباره روبروی هم عزا گرفته و هیچ کدام جرأت نداشتیم حرفی بزنیم. هر لحظه منتظر بودیم کسی به در اتاق بزند و به جرم گناه نکرده، احضارمان کند که با نگاهی وحشتزده چشم به در دوخته و حتی نفس هم نمیکشیدیم، ولی کسی به سراغمان نیامد و در عوض آسید احمد و مامان خدیجه در سکوتی ساده به خانه خودشان رفتند که صدای در اتاقشان به گوشمان رسید و نفس حبس شده در سینههایمان را بالا آورد. من این زن را نمیشناختم، ولی از حرفهایش فهمیدم همسر یکی از آن دو کارگری است که چند ماه پیش، محمد خبر اخراجشان از انبار رطب را برایم آورد و به استناد همین اقدام پدر، به من و مجید هشدار داد تا زودتر از خانه پدر برویم، ولی من به هوای خانه و خاطرات مادر، تذکرش را نپذیرفتم تا کارمان به اینهمه مصیبت کشید و حالا هم هنوز چند قطره آب خوش بیشتر از گلویمان پایین نرفته، باید دوباره رخت آوارگی به تن میکردیم. مجید دستهایم را محکم میان دستانش گرفته و آنچنان با محبت نگاهم میکرد که در برابر بارش بیدریغ احساسش، اشکم جاری شد و زیر لب ناله زدم: «مجید! ما که کاری نکردیم! ما که خودمون هر چی مصیبت بود از دست بابا کشیدیم! من که بچهام به خاطر همین در به دری از دستم رفت...» و دیگر نتوانستم ادامه دهم که پای حوریه به میان آمد و احساس مادریام در هم شکست که همه وجودم غرق اشک و ناله شد و میشنیدم مجید با آهنگ دلنشین کلامش، آهسته نجوا میکرد: «الهه جان! آروم باش عزیزم! من خودم همه چی رو برای آسید احمد تعریف میکنم! نترس عزیز دلم! صبح خودم میرم پیشش و همه چی رو بهش میگم!»
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamosigiirani - شهرام ناظری.mp3
747.1K
تصنیف : #ماهرو
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
ماهرویا روی خوب از من متاب
بی خطا کشتن چه میگیری ثواب
اشکم از سر رفت و می سوزم هنوز
وین عجب باشد که میسوزم در آب
شاهدان مستور و مستان بی شکیب
عاشقان محروم و درویشان خراب
#سعدی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
آشنا آشنا: بارز يك رهبر اسلامي بود. او، به اسلام عزت بخشيد و پرچم قرآن را در جهان به اهتزاز درآورد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دشمنان زخم خورده و كمين كرده ي انقلاب، سالها انتظار چنين روزهايي را كشيده اند و اكنون همچون خفاشاني كه غروب خورشيد را انتظار ميبرند، در صدد تحركات خبيث و پليد خود ميباشند. اگرچه طوفان احساسات مقدس ملت، كه اين روزها همچون آتشفشاني فضاي كشور را گداخته، به بدخواهان و فتنه انگيزان داخلي و نيز به دشمنان كينه ورز خارجي، مجال هيچ گونه شرارت نخواهد داد و هر حركتي بر عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي را، كه ارزنده ترين ميراث رهبركبير و فقيد ماست، به آتش خواهد كشيد، ولي حفظ آمادگي و هشياري
و حضور در صحنه و حساس بودن در برابر تحركات مشكوك، امروز از جمله ي فرايض عمومي است. استكبار جهاني از لحظه ي پيروزي انقلاب اسلامي تاكنون، هرگز سوداي تضعيف، بلكه محو جمهوري اسلامي را از سر بيرون نكرده؛ همچنان كه از هيچ اقدام ممكن و مقرون به صرفه نيز در اين راه خودداري نورزيده است، و تا آنگاه كه ملت و مسؤولان جمهوري اسلامي، پايبند به استقلال و عزت ملي و اصول اسلامي خود ميباشند، اين انگيزه را در خود نگاه خواهد داشت؛ منتها به فضل و مدد الهي و بنابر قوانين خلقت و تاريخ، در برابر عزم و اراده و آمادگي ملت، كاري از او ساخته نبوده و كيد و مكر او به جايي نرسيده است و به خواست خداوند، همواره نيز همين گونه خواهد بود؛ ان شاءاللَّه. لذا اين جانب، از همه ي آحاد ملت و اقشار گوناگون ميخواهم كه حفظ آمادگي و هشياري و توجه به توطئههاي دشمنان را فريضه ي انقلابي خود بدانند و نيات پليد دشمنان را از موضعگيريهاي سياسي و تبليغاتي
جهاني آنان و نيز از شايعه پردازيها و ايجاد مضيقههاي اقتصادي كشف كنند و بدانند كه در صورت آمادگي و هشياري، همه ي توطئههاي دشمن خنثي ميگردد و پيروزي از آنِ ملت ايران خواهد بود. ۲) همان طور كه رهبر كبير و عزيز ما بارها تكرار ميكردند و در وصيت نامه ي سياسي، الهي خود نيز بر آن تأكيد ورزيده اند، وحدت كلمه و وحدت صفوف ملت ما كه رمز پيروزي انقلاب بود، رمز بقا و سلامت و تداوم آن نيز هست.
https://eitaa.com/zandahlm1357
آشنا آشنا:
دستور امام تكليف است و برو برگرد ندارد
دستور امام تكليف است و برو برگرد ندارد ما عضو شوراي انقلاب بوديم و بعضي هم در آن وقت، اين موضوع را نمي دانستند و حتّي بعضي از رفقا - مثل مرحوم رباني شيرازي يا مرحوم رباني املشي - نمي دانستند كه ما چند نفر، عضو شوراي انقلاب هم هستيم. ما با هم كار ميكرديم و صحبتِ دولت هم در ميان نبود؛ صحبتِ همان بيت امام بود كه وقتي ايشان وارد ميشوند، مسؤوليتهايي پيش خواهد آمد. گفتيم بنشينيم براي اين موضوع، يك سازماندهي بكنيم. ساعتي را در عصر يك روز معيّن كرديم و رفتيم در اطاقي نشستيم. صحبت از تقسيم مسؤوليتها شد و در آن جا گفتم كه مسؤوليت من اين باشد كه چاي بدهم! همه تعجب كردند. يعني چه؟ چاي؟ گفتم: بله، من چاي درست كردن را خوب بلدم. با گفتن اين پيشنهاد، جلسه حالي پيدا كرد. ميشود آدم بگويد كه مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده ي من باشد. تنافس و تعارض كه نيست. ما ميخواهيم اين مجموعه را با همديگر اداره كنيم؛ هر جايش هم كه قرار گرفتيم، اگر توانستيم كارِ آن جا را انجام بدهيم، خوب است.
اين، روحيه ي من بوده است. البته، آن حرفي كه در آن جا زدم، ميدانستم كه كسي من را براي چاي ريختن
معيّن نخواهد كرد و نمي گذارند كه من در آن جا بنشينم و چاي بريزم؛ اما واقعاً اگر كار به اين جا ميرسيد كه بگويند درست كردن چاي به عهده ي شماست، ميرفتم عبايم را كنار ميگذاشتم و آستينهايم را بالا ميزدم و چاي درست ميكردم. اين پيشنهاد، نه تنها براي اين بود كه چيزي گفته باشم؛ واقعاً براي اين كار آماده بودم.
من، با اين روحيه وارد شدم و بارها به دوستانم ميگفتم كه آن كسي نيستم كه اگر وارد اطاقي شدم، بگويم آن صندلي متعلق به من است و اگر خالي بود، بروم آن جا بنشينم و اگر خالي نبود، قهر كنم و بيرون بروم. نخير، من هيچ صندلي خاصي در هيچ اطاقي ندارم. من وارد اطاق ميشوم و هر جا خالي بود، همان جا مينشينم. اگر مجموعه احساس كرد كه اين جا براي من كم است و روي صندلي ديگري نشاند، مينشينم و اگر همان كار را نيز مناسب دانست، آن را انجام ميدهم.
قبل از رحلت حضرت امام كه دوران رياست جمهوري در حال اتمام بود، دست و پايم را جمع ميكردم. مكرر مراجعه ميكردند و بعضي از مشاغل را پيشنهاد مينمودند. آدمهاي بي مسؤوليت، اين مشاغل را پيش خودشان به قد و قواره ي من بريده و دوخته بودند! ولي من گفتم كه اگر يك وقت امام به من واجب كنند و بگويند شما فلان كار را انجام دهيد؛ چون دستور امام تكليف است و برو برگرد ندارد، آن را انجام ميدهم. اما اگر چنانچه تكليف نباشد - و من از امام خواهش خواهم كرد كه تكليفي به من نكنند تا به كارهاي فرهنگي بپردازم - دنبال كارهاي فرهنگي ميروم.
سخنراني در
مراسم توديع كاركنان نهاد رياست جمهوري ۱۸/۵/۶۸
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَنَادَىٰ أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ ۚ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ - اعراف 50
دوزخیان بهشتیان را صدا میزنند که مقداری از آب یا از چیزهائی که خداوند قسمت شما فرموده است به ما عطاء کنید. بهشتیان میگویند: خداوند آب و چیزهای بهشت را بر کافران قدغن کرده است.
📺 تلاوتی ناب برای آرامش دلها، آیات 50 تا 53 سوره مبارکه اعراف با صدای مشاری العفاسی با زیرنویس فارسی
🎞🎙 تلاوت ،
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)