eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.6هزار عکس
35.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا گیلان، لنگرود، روستای بلوردکان یکی از جاذبه های طبیعی اطراف املش روستای بلوردکان می باشد که از توابع دهستان لات لیل، بخش اتاقور شهرستان لنگرود بوده و در ۱۲ کیلومتری جنوب غربی شهر املش واقع شده است. بلوردکان دارای طبیعتی جنگلی و با چشم اندازی غیر قابل وصف بوده و رودخانه زیبایی هم از دل آن عبور می کند. اگر مسیر روستای بلوردکان را ادامه دهید به مناطق جنگلی و ییلاقی، می‌رسید. در تمام این مسیر، جاده آسفالت است و به مرتع هلودشت منتهی می‌شود. منطقه جنگلی محور بلوردکان به هلودشت از جنگل های ممرز و توسکا، آمیخته با درختان فندق روستایی، باغات پراکنده چای و فندق پوشیده شده است. https://eitaa.com/zandahlm1357
🌹 اَلَنگدره در پاییزِ رنگارنگ هیچ حسی لذت بخش تر از فرو رفتن در آغوش جنگل و استشمام عطر دل انگیز گل ها و گوش سپردن به آوای رودخانه ها نیست. پارک جنگلی النگدره به مساحت ۱۸۵ هکتار و در ۵ کیلومتری جنوب غربی شهر گرگان در مسیر جاده ناهار خوران قرار گرفته است. جنگل النگدره طبیعتی مناسب برای چهار فصل سال دارد. در بهار و تابستان بسیاری از طبیعت دوستان برای لذت بردن از طبیعت زیبا و هوای مطبوع اش راهی این جنگل بکر می شوند، در زمستان ها نیز برف بازی در جنگل النگدره یکی از تفریحات ویژه گرگانی هاست، پاییز هم که با طبیعت رنگارنگش دوستداران خاص خودش را دارد. https://eitaa.com/zandahlm1357
📍 اینجا ییلاقِ زیبای سوباتان، تالش منظره مراتع سرسبزی را تصور کنید که گله های اسب های وحشی در میان آن می چرند. کلبه های چوبی که که از دودکش آن ها دود آتش شومینه بیرون می آید و نسیمی که گل های شقایق دشت را به رقص در می آورد. مگر می شود این همه زیبایی در جایی جمع شوند؟! پاسخ مثبت است. تمام این مناظر در سوباتان دور هم جمع شده اند. مردمانی خونگرم و غذاهایی بسیار جذاب و خوشمزه را هم به جمع آن ها اضافه کنید. ییلاق سوباتان در استان زیبای گیلان و در ۲۰ کیلومتری غرب لیسار در نزدیکی تالش قرار گرفته است. این تکه از بهشت، خود در میان بهشت هایی دیگر محصور شده است، به طوری که سمت شمال آن رودخانه خروشان لیسار واقع شده است و از غرب به دریاچه زیبای نئور و ییلاقات اردبیل می رسد. جنوب سوباتان، مناطق ییلاقی آسبومار جا خوش کرده اند و شرق آن، جنگل های تالش قرار دارند. روستای زیبای سوباتان در ارتفاع ۱۹۰۰ متری از سطح دریا قرار گرفته است و دارای آب و هوای بس خنک، در فصول گرم سال است. اگر در فصل بهار به این منطقه سفر کنید، چشم انداز دشت هایی مملو از گل های وحشی و شقایق چشم انتظار شما خواهند بود. https://eitaa.com/zandahlm1357
یا حضرت رقیه: 📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و نود و هشتم هر چند لباس سیاه به تن نکرده و مثل مجید و آسید احمد و بقیه عزادار امام علی (علیه‌السلام) نبودم، ولی از شب نوزدهم آنچنان محبتی به دلم افتاده بود که در روز شهادت ایشان، یادش لحظه‌ای از خاطرم جدا نمی‌شد. به خصوص از دیشب که به همراه مامان خدیجه و زینب‌سادات برای احیاء شب 21 ماه رمضان به مسجد رفته و حالا حسابی هوایی‌اش شده بودم که از صبح کتاب نهج‌البلاغه‌ای را که از زینب‌سادات به امانت گرفته بودم، زمین نگذاشته و در بوستان کلمات قصار امام علی (علیه‌السلام) خرامان می‌گشتم. البته پیش از این هم در مقام یک مسلمان اهل سنت، دوستدار خاندان پیامبرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بودم، اما گریه‌های این دو شب قدر، به این محبت صاف و ساده، رنگ و بویی دیگر داده بود، به گونه‌ای که از امروز برای مراسم فردا شب بی‌قراری می‌کردم و دلم می‌خواست هر چه زودتر سفره شب 23 پهن شده و من از جام مناجات‌هایی جانانه سیراب شوم! ساعتی تا اذان ظهر مانده بود که زنگ در به صدا در آمد. عبدالله بود که حالا مثل گذشته مرتب به خواهرش سر می‌زد و من چقدر از دیدارش خوشحال شدم که با رویی خوش تعارفش کردم تا داخل شود. ماه رمضان بود و نمی‌توانستم از برادرم پذیرایی کنم که روی مبل مقابلش نشستم و حالش را پرسیدم. چندان سرِ حال نبود که با همه بی‌مِهری‌های پدر و ابراهیم، نگران حالشان شدم و با دلواپسی سؤال کردم: «از بابا و ابراهیم خبری شده؟» نفس عمیقی کشید و با لحنی گرفته پاسخ داد: «نه! بابا که کلاً گوشی‌اش خاموشه. از ابراهیم هم از وقتی رفته، هیچ خبری نداریم.» ترس از سرنوشت مبهم پدر و برادرم، بند دلم را پاره کرد که نمی‌دانستم دیگر قرار است چه بلایی به سرِ خانواده‌ام بیاید و باز دلم پیش لعیا بود که سراغش را از عبدالله گرفتم: «لعیا چی کار می‌کنه؟» عبدالله هم مثل من دلش برای بی‌کسی لعیا و ساجده می‌سوخت که آهی کشید و گفت: «لعیا که داره دِق می‌کنه! دستش هم به هیچ جا بند نیس. با این بچه مونده اینجا سرگردون! به هر دری هم که می‌زنیم هیچ خبری از ابراهیم نیس. بی‌معرفت یه زنگ نمی‌زنه یه خبری به زن و بچه‌اش بده!» دلم به قدری بی‌قرار برادرم شده بود که دیگر به حال خودم نبودم تا عبدالله سؤال کرد: «پس مجید کجاس؟» نفس بلندی کشیدم، بلکه غصه ابراهیم از یادم برود و با صدایی آهسته پاسخ دادم: «هر روز از صبح تا غروب میره دفتر مسجد و کارهای اداری مسجد رو انجام میده.» و همین کار ساده و حقوق بسیار جزئی‌اش، برای من و مجید که هنوز نمی‌توانست از دست راستش استفاده کند، غنیمت بزرگی بود که با احساس رضایت عمیقی ادامه دادم: «خدا رو شکر! حالا دکتر گفته ان شاء‌الله تا یه ماه دیگه دستش خوب میشه و می‌تونه دوباره برگرده پالایشگاه.» که عبدالله لبخندی زد و به طرزی مرموزانه سؤال کرد: «حالا تو چی کار می‌کنی تو این خونه؟» متوجه منظورش نشدم که به چشمانم دقیق شد و بیشتر توضیح داد: «آخه یادمه پارسال که با مجید ازدواج کرده بودی، خودت رو به هر آب و آتیشی می‌زدی تا مجید سُنی شه. حالا تو خونه یه روحانی شیعه داری زندگی می‌کنی و مجید صبح تا شب تو مسجد شیعه‌ها کار می‌کنه!» و کتاب نهج‌البلاغه را هم دیده بود که به آرامی خندید و گفت: «خودتم که دیگه نهج‌البلاغه می‌خونی!» و هر چند گمان نمی‌کرد پاسخ سؤالش مثبت باشد، اما با همان حالت رندانه‌اش یک دستی زد: «حتماً ازت خواستن که باهاشون مراسم احیاء هم بری، مگه نه؟» و حقیقت چیز دیگری بود که صادقانه شهادت دادم: «نه، اونا نخواستن. من خودم رفتم!» و نمی‌توانستم برایش بگویم این مراسم چه حال خوشی دارد که شنیدن کِی بود مانند دیدن و در برابر نگاه متعجبش تنها یک جمله گفتم: «خیلی خوب بود عبدالله!» با ما همراه باشید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-1 - رسوای عشق-سعید خلج.mp3
483.3K
تصنیف : سکوت دیرپا ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 گم کرده ام درخاطرات خود،صدایم را بشکن به آوازی ، سکوت دیر پایم را من وام دار روزهای رفته ی خویشم وقتی که می آئی،صدا کن لحظه هایم را فردا که من در خواب محتومی فرو رفتم ای دوست! داری در سرت آیا هوایم را ؟ دل بسته ام بر روزگاران شکوفائی دلتنگی ام شاید گشاید عقده هایم را یک روز اگر باران بیاید،شرح خواهم داد از ابتدای خشکسالی ، ماجرایم را 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ولایت مدار✌️ برای امت ولایت مدار✊ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅با محتوای عقیدتی_اجتماعی_ فرهنگی _سیاسی ایم _رزمنده ایم🌺 رسان ایتا با ما همراه باشید👇 https://eitaa.com/zandahlm1357 رسان سروش 👇👇👇 https://sapp.ir/joingroup/KOwcfFpBCixzgEJGabZID0No 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 کتاب خانه تازنده ایم رزمنده ایم🇮🇷 👇👇👇 https://sapp.ir/joingroup/rIC6kaP4d5vMTDNisZ1jFV9H
دنیایی از مطالب علمی،اجتماعی،سرگرمی،جک و.... تنوع مطلب با مجله تازنده ایم رزمنده ایم👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525 https://eitaa.com/zandahlm1357 😍ادعا نداریم، بهترینیم اما می دهیم که متفاوت ترینیم 👌پس امتحانش ☝️☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......: بي شك، ملت ايران براي دفاع از اسلام عزيز و استقلال ملي آماده است كه همه چيز خود را فدا كند. برخورداري از ارزشهاي اخلاقي اسلام بدين معني است كه روح فضيلت و پرهيزكاري و وارستگي و بردباري و اجتناب از شهواتِ ممنوع و دوري از حرص و آز و دنياطلبي و حق كشي و نامردمي و مال اندوزي و روي آوردن به خلوص و پاكي و پارسايي و ديگر خصلتهاي اخلاقي در جامعه رواج يابد و به صورت ارزشهاي اصلي به حساب آيد. بر اين چهار ستون اصلي است كه جامعه ي رو به رشد اسلامي شكل مي‌گيرد و قوام و استحكام مي‌يابد و استعدادها شكوفا و سرچشمه‌هاي نيكي و بهروزي جوشان مي‌شود و جامعه ي اسلامي الگوي جذابي براي همه ي ملتها مي‌گردد. ۷) به همان اندازه كه ملت ايران به ساختن و پرداختن كشور و جامعه ي خود مشتاق است، دشمنان از آن هراسان و نسبت به آن خشمگينند. آنها نيز مي‌دانند كه توفيق ملت ايران در بناي جامعه يي آباد و برخوردار از خيرات مادّي و معنوي، مشوق ديگر ملتها به پيمودن راه اين ملت بزرگ خواهد شد، و اين به معناي خط بطلان كشيدن بر مطامع استعماري و استكباري قدرتهاي جهاني است. اين جاست كه داستان طولاني و پُرماجراي توطئه‌هاي استكبار در مقابله با جمهوري اسلامي آغاز مي‌شود. جنگ تحميلي، محاصره ي اقتصادي، دروغ پراكني دايمي در رسانه‌هاي جهاني وابسته به استكبار و ارتجاع و صهيونيسم، حمايت از ضدانقلاب - از چپ افراطي تا راست افراطي، و منافقين روسياه و امثال آن - همه به خاطر اين بود كه ملت انقلابي ما را از رسيدن به آن آينده ي روشن باز دارند. در آينده نيز توطئه خواهد بود. اگرچه احتمال تهاجم نظامي بسيار ضعيف مي‌نمايد، اما توطئه‌هاي سياسي و شايعه پراكني و تلاش براي دلسرد كردن مردم و جنگ رواني و كارشكنيهاي گوناگون، محتمل است. ملت ما بايد كاملاً هشيار و بانشاط، هر توطئه يي را با قدرت و صلابت خود خنثي كند و بخصوص مراقب نفوذيهاي دشمن و شايعه پراكنان و خناسان پنهان و آشكار باشد. ۸) شايسته است كه قشرهاي گوناگون جامعه، بويژه قشرهاي حساس مؤثر، با دقت و تأمل، وظيفه ي خاصي را كه در اين برهه ي خاص برعهده ي آنان است، شناخته و با قصد قربت و به مثابه ي عبادتي بزرگ، آن را انجام دهند. شايسته است كه علماي اعلام و ائمه ي محترم جمعه و جماعت و خطبا و مبلّغين، با نفوذ كلمه ي خود در اقشار مختلف، تقوا و توكل و صبر و مجاهدت را به مردم توصيه كرده، همگان را در برابر مكر و خدعه ي دشمنان هوشيار سازند و وظيفه ي اسلامي و انقلابيِ دفاع از جمهوري اسلامي را، همواره در ياد آنان زنده نگهدارند. طلاب علوم ديني در كنار تحصيل و فراگيري فن اجتهاد و فقاهت - در همان گستره ي وسيعي كه امام عالي قدرمان براي اجتهاد ترسيم مي‌كرد - با تهذيب نفس و قدرت فهم سياسي، در همه ي صحنه‌هايي كه انقلاب نياز به آنها دارد، حضور يافته، با زبان و عمل، وظايف خود را انجام دهند...... https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......: در اين شيوه، تشخيص، اصل مهمي است زيرا تشخيص است كه كه ما بتوانيم به جا آوريم»، بحث را عوض مي‌كند. قرآني را امضا كرده به مادر شهيد هديه مي‌دهد. پس از گفت و گوي كوتاهي با خواهران شهيد و بازديد از كتابخانة او كه همسايگان از آن استفاده مي‌كنند، از خانوادة شهيد خان بابايي خداحافظي مي‌كنيم بيرون مي‌آييم. گويي هيچ يك از اهالي كوچه متوجه اين رفت و آمد نشده اند..... فصلنامه آيينة رشد، دفتر چهارم، زمستان ۸۴، ص ۳۸، وابسته به ستاد احياء امر به معروف و نهي از منكر. سيرة رهبري (۲) سيرة رهبري (۲) مقصد بعدي منزل شهيد مجيد مالكي در همان محله است. مدتي طول مي‌كشد تا هيجانات اعضاي خانواده فرو نشيند. علاوه بر شهيد مجيد، اين خانواده، داغ جوان ديگري را هم ديده است. او كه ناصر نام داشت مبتلا به بيماري سرطان بوده و در ايام موشك باران، به علت نرسيدن به بيمارستان، فوت شده است. آقا بعد از پرس و جويي از احوال خانواده و مخصوصاً وضعيت پدر كه بازنشستة وزارت بهداشت است، وصيتنامة شهيد را مي‌خواند و خطاب به همراهان مي‌فرمايد: «ببينيد چقدر لطيف و باحال است! » مخصوصاً روي اين نكته تأكيد مي‌كند كه: «خدايا مرا پاك كن؛ سپس خاك كن! » پدر پير، فرزندانش را معرفي مي‌كند؛ يك پسر و دو دختر كه همگي معلم هستند. او مي‌گويد: «حالا ديگر همين سه فرزند را دارم. » آقا حرف او را تصحيح مي‌كند: «اين شهيد را هم از دست نداده ايد؛ او را هم پيش خدا ذخيره داريد. شهيد، مثل يك امانت باارزشي است كه در بانكي و خزانة امني گذاشته باشيد. شايد انسان از دوري آن شئ گرانبها ناراحت باشد اما خيالش راحت است كه آن را از دست نداده بلكه هنگام لزوم، به كارش مي‌آيد.... شهيد هم همين طور است. » برادر شهيد معلم آموزش و پرورش منطقة دو تهران است. آقا از او راجع به آموزش و پرورش و مدارس مي‌پرسد. او دل خوشي از اوضاع ندارد؛ مي‌گويد: «بايد به فرهنگ اين مملكت رسيد... جسارت است؛ اگر در بطن باشيد متوجه مي‌شويد كه جوانان چقدر نياز به كار دارند». رهبر با تصديق حرف‌هاي او تأكيد مي‌كند: «البته مسئولان ادعايشان اين است كه كار مي‌كنند؛ نه اينكه منكر نواقص باشند... بهتر است اشخاصي مانند شما كه هم تجربه و خبرويت داريد و هم جوانيد و با نشاط، پيشنهادهايتان را به شكل درستي به افراد تصميم گير منتقل كنيد؛ ان شاء الله مؤثر است... ». شهيد بعدي كه ميهمان خانه اش هستيم شهيد محمدكاظم اعتماديان است. پدر شهيد اشك شوق مي‌ريزد و به همراهان آقا مي‌تازد كه «چرا نگفتيد آقا تشريف مي‌آورند؟ » آقا نيز به شوخي مي‌گويد: «اگر ناراحتيد، برويم» و توضيح مي‌دهد: «در اين ديدارها بنا نيست از پيش بگويند» و آنگاه پدر شهيد، فرزندانش را معرفي مي‌كند؛ برادر بزرگتر، طلبة حوزة علمية قم است اما دو برادر ديگر هر دو مهندس هستند. شهيد اعتماديان پيش از اعزام به جبهه در زندان اوين در دفتر شهيد لاجوردي كار مي‌كرده است. در سال ۶۵ با گروهي از نهاد رياست جمهوري عازم منطقه مي‌شود و بعد از يك ماه در اروند به شهادت مي‌رسد. در ديوار خانه، عكس سه شهيد ديگر هم هست كه همگي از بستگان نزديك هستند. يكي از برادران شهيد يادآوري مي‌كند كه آقا در دوران رئيس جمهوريشان هم يك بار به خانه آنها آمده اند و البته آن زمان، خانه شان در خيابان بهبودي بوده است. عجيب اينكه آقا هم بياد مي‌آورد و خطاب به پدر شهيد مي‌گويد: «بله، مثل اينكه در آن جلسه، داماد اخوي شما هم بودند. » آقا حتي اسم او را هم مي‌گويد و آنها باحيرت و تعجب تأييد مي‌كنند. چند نفر از همسايگان هم كه خبردار شده اند، موفق مي‌شوند داخل بيايند و در كنار خانواده شهيد بنشينند. وقتي كه بعد از امضاي قرآن براي خانواده شهيد اعتماديان، آقا مي‌خواهد بلند شود، ناگهان عموي شهيد كه او نيز پدر شهيدي است با همسرش نيز سر مي‌رسند و بناي گريه را مي‌گذارند. آقا مجدداً مي‌نشيند و با آنان صحبت مي‌كند. از فرزندشان مي‌پرسد كه كي شهيد شده؟ و اينكه پدر خانواده چكاره است؟ و.... جماعت كه با چاي پذيرايي مي‌شوند، آقا براي آنان نيز قرآني امضا مي‌كند؛ اما مادر شهيد مي‌گويد: «اين قبول نيست؛ ما در منزل، چشم انتظارتان هستيم». لحظاتي بعد، باز ما در خيابان‌هاي تهران هستيم؛ البته حالا ديگر خلوتند و ماشين‌ها به سرعت از هم سبقت مي‌گيرند. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ ✨وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ ﴿۱۹۶﴾ ✨بى‏ ترديد سرور من آن خدايى است ✨كه قرآن را فرو فرستاده و همو ✨دوستدار شايستگان است (۱۹۶) 📚سوره مبارکه الأعراف ✍آیه ۱۹۶ https://eitaa.com/zandahlm1357