#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 😌 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 قسمت شصت و یک: مردِ راننده با دستگاهی عجیب مقا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا😌
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
قسمت شصت و دو:
صدای صوفی از چند قدم آن طرفتر بلند شد ( و احمق.. ) لحن هر دو ترسناک بود.. این مرد هیچ شباهتی به آن عثمانِ ساده و همیشه نگران نداشت.
صوفی با گامهایی بلند و صورتی خشمگین خود را به عثمان رساند، یقه اش را چنگ زد. (چند بار باید به توئه ی احمق بگم که خودسر عمل نکن.. چرا گفتی با ماشین بزنن بهش.. اون جوونور به اندازه ی دانیال برام مهم بود..)
صوفی در موردِ حسام حرف میزد؟؟
باورم نمیشد.. یعنی تمامِ این نقشه ها محضِ یک انتقامِ شخصی بود؟ اما چرا عثمان..؟ او در این انتقام چه نقشی داشت؟ شنیدن جوابِ منفی برایِ ازدواج انقدر یاغی اش کرده بود؟؟ حسام.. او کجایِ این داستان قرار داشت؟؟ گیج و مبهم.. پریشان و کلافه سوالها را در ذهنم تکرار میکردم.
عثمان دست صوفی را جدا کرد ( هووووی.. چه خبرته رَم میکنی..؟؟ انگار یادت رفته اینجا.. من رئیسم.. محض تجدید خاطرات میگم، اگه ما الان اینجاییم واسه افتضاحیه که تو به بار آوردی.. پس نمیخواد بهم بگی چی درسته.. چی غلط.. انتظار نداشتی که تو روز روشن بندازمش تو ماشین.. بعدشم خودش پرید تو خیابون.. منم از موقعیت استفاده کردم.. الانم زندست.. )
پس حسام زنده بود و جریانی فراتر از یک انتقامِ بچه گانه..
صوفی به سمتم آمد ( تو پالتوش یه ردیاب بود.. اونو خوب چک کردین؟؟) با تایید عثمان ، مرا کشان کشان به سمتِ یکی از اتاقها برد.. درد نفسم را تنگ کرده بود.
با باز شدن در، به داخل اتاق پرتاب شدم و از فرطِ درد، مچاله به زمین چسبیدم. صوفی وارد شد. فریادش زنگ شد در گوشهایم ( احمق.. این چرا اینجوری شد؟؟ من اینو زنده میخوام..)
درباره ی چه کسی حرف میزد؟ کمی سرم را بلند کردم. خودش بود، حسام.. غرق در خون و بیهوش در گوشه ی اتاق. قلبم تیر کشید.. اینان از کفتار هم بدتر بودند..
عثمان دست در جیب شلوارش فرو برد و لبهایش را جمع کرد ( من کارمو بلدم.. اینجام نیومدیم واسه تفریح.. منم نمیتونستم منتظر بمونم تا سرکار تشریف بیارن.. پس شروع کردم.. ولی زیادی بد قِلقِ.. خب بچه ها هم حوصله اش سر رفت.. )
باورم نمیشد آن عثمانِ مظلومو مهربان تا این حد وحشی باشد..
صوفی در چشمانم زل زد ( دعا کن دانیال کله خری نکنه..)
در را با ضرب بست.
حالا من بودمو حسامی که میدونستم، حداقل دیگر دشمن نیست..
ادامه دارد..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 44 👈هرکسی استعدادی داره برای امام زمان خود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق مهدوی 69.mp3
3.63M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 45
👈نقش روزه در استجابت دعا
❇️ 90 جلسه
@shervamusiqiirani-5 - تصنیف : سفر بخیر.mp3
968.7K
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر ! اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
۲۴۷. حضرت مهدی (عجّل اللَّه فرجه الشریف) برای مردم از خودشان دلسوزتر و از پدر و مادرشان مهربان تر است. الزام الناصب
۲۴۸. (منتظرین) گداخته میشوند، همان گونه که طلا در کوره گداخته میشود و مانند طلای ناب از ناخالصی پاک میشوند.
ارشاد مفید
https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام لطفا
#اندڪی_تأمل🇮🇷👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
سركوبگري آنان ميشمردند. با اين نگرش، هر پژوهشي در معرفي عقايد و معارف شيعه، كمكي به استقرار وحدت و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا