#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: عقل آنچه به خرد زيان رساند متن حديث ما يضرّ بالعقل ۱- قال عليه السلام:... الإكثار من أكل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
آنچه موجب فزوني خرد شود
متن حديث
ما يزيد فى العقل قال: عليكم بالسفرجل، فإنّه يزيد فى العقل
.
آنچه موجب فزوني خرد شود حضرت رضا (ع) فرمود: بر شما باد خوردن بِه كه به عقل ميافزايد۱.
منبع حديث
۱- مكارم الأخلاق ۱۷۲.
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
❌ آیا #زلزله ترکیه از علائم ظهور است ⁉️ 🔰 منظومه فکری امام و رهبری در این باره چه می گوید ⁉️ 🎤 احس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇
استاد میگن مگه ما دوازده تا امام نداریم پس چرا به امام خمینی میگید امام ؟؟؟
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇
💠امام یعنی پیشوا، در آیه قرآن در سوره توبه حتی به رهبران کفر هم امام گفته «أَئِمَّةَ الْکُفْرِ..» امام یعنی پیشوا. آن از لحاظ اصطلاحی یعنی دوازده امام معصوم، لغوی یعنی پیشوا. هر رهبری را شما می توانید بگویید امام.
#پرسش_پاسخ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👤پاسخ دهنده: #استاد_احسان_عبادی
(👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
ادب ماه رجب 7.mp3
7.12M
🔰 سلسله جلسات #ادب_حضور 7
💠 رعایت بیشتر #ادب_ماه_رجب 7
✅ تدریس کتاب ادب حضور
👈 مهمترین مقدمه برای شروع مراقبه در ماه رجب
👈 تا این مقدمه انجام نشود ، مراقبه هیچ فایده و سودی نخواهد داشت
👌 گناه مهمی که برخی مذهبی ها متاسفانه به دلیل آشنا نبودن با قوانین مضاربه و سود سرمایه گذاری ، به آن دچار هستند چیست؟
🎤 استاد احسان عبادی از اساتید مهدویت
👌ماه رجب امسال با ادب بیشتری در محضر خدا حضور پیدا کنیم.
🔰انقلابی باید قوی شود🔰
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#بچه_های_کارون
قسمت هفتم:
رفتیم توی یکی از خانههای🏠 دو طبقه. از توی یکی از سوراخهایی که بر اثر گلوله ایجاد شده بود، همه جا خوب دیده میشد. اول، رود کارون🌊 بود که موج میزد و میرفت و دورتر، ساحلِ آنور و ساختمانها و سنگرهای آنها. در دو طرف رود، لنجها و کشتیهای سوخته و نیمسوخته⛴ و خراب، لنگر انداخته بودند
عبدل، دوربین📷 را در آورد و بنا کرد به تماشا. یک خرده که من هم با دوربینش تماشا کردم، گفتم: «حالا بیا ببرمت جایی که تا حالا هیچکس نرفته😉
دو سه تا از ساختمانهای گلوله خورده و نیمسوخته را پشت سر گذاشتیم. بعضی جاها، اگر سر بالا میگرفتیم توی دیدِ تکتیراندازهای دشمن بودیم😟
از میان نخالههای ساختمانی و خاک و آجر و یک عالمه وسایلِ خانه که از بین رفته بود، گذشتیم🙂
ـ از اینوری بیا❗️
زیرزمین، پنج تا پله میخورد و میرفت پایین. درِ آهنی داشت و عینهو دالان، دراز بود و باریک و هیچ پنجرهای رو به بیرون نداشت😐 در را باز گذاشتم تا توی زیرزمین روشن باشد.
عبدل که داخل شد، با تعجب به گوشهی زیرزمین نگاه کرد و گفت: «اینها مال کیه⁉️
طرف، دو تا پتو رو زمین پهن بود. سه تا توپ ،⚽️ پلاستیکی افتاده بود آن ور؛ با چند تا کنسروِ تُن ماهی و والور و کلی خرت و پرت. گفتم: «اینجا مخفیگاه ماست. تنها که هستیم، میآییم اینجا... بیا بنشین😌
تعجب پرسید: «شما؟!»
گفتم: «من و غلام شوش و رسول سوتی. گروه رزمندگان شرور! بچههای همین جبهه
یکی از توپها⚽️ را برداشت و بنا کرد به روپایی زدن. پرسید: «اینها را نگه داشتید برای چی دیگه⁉️
انگار که کارِ خیلی خیلی مهمی کرده باشیم، بادی به غبغب انداختم و با غرور گفتم: «یک وقتهایی که فرمانده نیست، با بچهها میرویم توی این خانهی پشتی ـ که هال بزرگی دارد ـ گل کوچک میزنیم😄
یک کنسروِ ماهی تُن و یکی هم کنسروِ بادمجان باز کردم. آنها را با هم قاطی کردم و با نان خشک گذاشتم وسط:
ـ بیا. اینجا این جور غذاها کم گیر میآید، ولی تا دلت بخواهد کنسروِ گوشت گاو میدهند که از زمانِ جنگهای ناپلئون باقی مانده! تُن ماهی و بادمجان، غذای شاهانهی اینجاست.😄
عبدل همچنان کمحرف بود و من یکریز حرف میزدم و از فرماندهای که من را مدام میفرستاد اینور آنور تا خبری را به کسی بدهم😒
یکهو یادم افتاد فرمانده من را دنبالِ چهکاری فرستاده و من با خیالِ راحت نشستهام و با عبدل، بساط شاهانه راه انداختهام.😁
گفتم: «تو غذایت را بخور، من زود برمیگردم.»
_کجا میروی⁉️
دوباره که پرسید، مجبور شدم تند و مختصر بگویم که چهکار باید میکردم و اگر فرمانده بفهمد، پوست کلهام را میکند😨. ماجرا را که شنید، آهسته گفت: «نمیخواهد بروی.»‼️
ـ نروم؟!
یک کم مِنمِن کرد و بعد ادامه داد:
ـ من آذرخش هستم❗️
نگاهش کردم. لال شده بودم. تتهپتهکُنان گفتم: «چی؟! آذرخش تویی😳
حرفی نزد و فقط سرش را انداخت پایین. احساس کردم تا پشت گوشهایم سرخ شده.😯 راستی راستی که پاهایم تحملِ نگه داشتنِ بدنم را نداشتند. حسابی گند بالا آورده بودم. همان جا تکیه دادم به دیوار و سرِ جایم نشستم😫
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/zandahlm1357