⭕️چرا #خداوند به حرکت دادن #اصحاب_کهف در بستر خواب به پهلوی راست و چپ اشاره فرموده ؟؟!! « و می پنداری که ایشان بیدارند در حالی که خفته اند و آنها را به پهلوی راست و چب می گردانیم... .»( سوره کهف آیۀ – 18 )
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞فتو کلیپ
📖تلاوتی کوتاه وبی نظیر از سور:ضحی انشراح
💠استاد:شحات محمد انور
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای عهد تصویری
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: راهنمايي امام جهت تشخيص راه درست در آن صبح آفتابى، مكهاين قبله گاه دل هااز نوه محمّد استق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
امام با كلام خود نورى در دل مرد سرگردان روشن كرد:
پدرم از پدرانش از رسول (ص) نقل كرد كه فرمود: « كسى كه به سخنان كسى گوش دهد، او را پرستيده است. پس اگر گويند از خدا سخن
گويد، او خدا را پرستيده است و اگر از اهريمنى سخن گويد، شنونده، شيطان را پرستيده است.
اى پسر محمود! هر گاه مردم به راست يا چپ مى روند، تو راه ما را بپيماى. آن كه همراه ما باشد، ما او را همراهى مى كنيم. آن كه از ما جدا شود، ما او را رها مى كنيم. كم ترين چيزى كه باعث مى شود انسان از دين خارج شود، آن است كه به (دروغ) بگويد: اين سنگ ريزه هسته خرما است.
بعد، به اين ديدگاه يقين مى يابد و از كسى كه با حرفش مخالفت كند، بيزار مى شود.
اى پسر محمود آن چه را كه گفته ام، حفظ كن. نيكى اين جهان و آن جهان را در آن چه كه گفته ام، گرد آورده ام. (۷۰)
ابراهيم به راه افتاد. پرتوهاى محبّت در دلش مى تابيد. ديگران مى دانستند كه او تا حقيقتى را نفهمد، آن را نمى پذيرد.
مرجئه، (۷۱) معتزله و خوارج كجا و چنين سخنانى كجا؟ سخنانى كه در جاده تاريك، چلچراغ بودند. »
رجاء نزديك آمد تا بخشى از وظيفه اى را كه در اين سفر داشت، به اطلاع امام برساند.
از طرف خليفه به من دستور داده شده است كه شما بايد تنها به مرو سفر كنى. مسير از راه بصره و سپس شيراز مى گذرد.
امام، نگاه
خداحافظى به كعبه افكند. دسته اى كبوتر به آرامى پرواز مى كردند. امام زير لب زمزمه مى كرد: « مردمان بى ريشه، پيامبران را كشتند. » (۷۲)
دو روز ديگر گذشت و كاروان مهياى رفتن شد. لحظه خداحافظى مرد مكّى و مدنى از سرزمين كودكى به سرزمين خاستگاه خورشيد فرا رسيد. امام ايستاد تا با خانواده اش وداع كند. سخنانش با خواهرش به درازا كشيد. تو گويى رازهاى بس مهم را به او مى سپرد. بيش از هركسى، كودكان بى تابى مى كردند. صداى گريه هايى برخاست؛ صداهايى مانند آواى آب درون ناودانها در موسم باران. حاضران امام را اندهگين مى ديدند؛ اما راز اين اندوه را نمى دانستند. تنها دريافته بودند كه امام به وليعهدى علاقه اى ندارد. امام فرمودند: « اگر آدمى (ايمان) خويشتن را از دست دهد و جهانى را به دست آورد، چه سودى دارد؟ »
صداى شترها بر همهمه آنان چيره شد. در آن لحظه مكه به بندرى مى مانست كه مرغان دريايى سپيد، آن جا را بى بازگشت ترك مى كردند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......:
طلبه بحريني
سيد جليل سيد محمد موسوي خادم روضه منوره رضويه كه بيشتر اوقات به زيارت عتبات ائمه (عليهم السلام) در عراق مشرف ميشد فرمود:
سيدي صالح در كاظمين بمن فرمود خوشا بحال تو كه از خدمتگذاران و خدام عتبه مقدسه سلطان خراسان هستي، زيرا كه كار دنيا و آخرت من به بركت وجود مبارك آن حضرت اصلاح گرديد و من از آن بزرگوار حكايتي دارم و آن اين است:
من در بحرين در مدرسه مشغول تحصيل علم بودم و در نهايت فقر و سختي ميگذرانيدم تا اينكه روزي به جهت شغلي از مدرسه بيرون آمدم ناگهان چشمم به دختري آفتاب طلعت افتاد و او
تازه از حمامي كه برابر مدرسه بود بيرون آمد. من تا او را ديدم عشق او در دل من جاي گرفت و محو جمال او شدم. غافل از اينكه او دختر شيخ ناصر لؤلؤي است كه متمول تر از او در بحرين نيست. با جمله صورت آن پري رخسار از نظرم نمي رفت و از مطالعه و مباحثه و عبادت بازماندم.
تا اينكه خبردار شدم كه جماعتي عزم زيارت امام غريبان و ضامن بي كسان حضرت رضا (ع) دارند. من با خود گفتم كه دواي اين درد جانكاه تو از دربار آن حضرت به درمان ميرسد و تو بايد شربت اين مرض سخت خود را از شربت خانه آن سرور بدست آوري. لذا من هم با آن جماعت حركت كرده و روبراه نهادم تا اينكه در اول ماه مبارك رمضان به آستان قدس آن بزرگوار مشرف شدم.
شب شد در عالم خواب خدمت آن حجت حق حضرت ثامن الائمه (ع) رسيدم. آن حضرت بمن فرمود تو در اين ماه مهمان مائي و بعد از آن تو را روانه بحرين مينمائيم و حاجت تو را برمي آوريم.
چون بيدار شدم يك نفر بمن سه تومان بعنوان هديه داد و من تمام ماه مبارك رمضان را به وظائف طاعات و عبادات قيام مينمودم تا اينكه ماه مبارك رمضان به آخر رسيد آنگاه خدمت آن حضرت مشرف شدم و آن سرور را وداع نمودم و از روضه مطهره بيرون آمدم تا اينكه به پائين خيابان رسيدم ناگهان از طرف راست خود كسي مرا باسم صدا زد. و به من گفت الا ن خواب بودم و در عالم خواب خدمت حضرت رضا (ع)
مشرف گرديدم.
آن حضرت به من فرمود طلبي كه از فلان شخص داري و از وصول آن مأيوس شده اي من آن وجه را بتو ميرسانم به شرط آنكه يك اسب و ده تومان بدهي به آن كسي كه الا ن كه بيدار ميشوي و از خانه بيرون ميروي به درخانه با تو مصادف خواهد شد پس آن مرد به فرموده امام (ع) عمل كرد يك اسب و ده تومان بمن داد و من سوار شدم و از شهر خارج گرديدم.
چون به منزل اول كه آنجا را طرق ميگويند رسيدم تاجري بمن رسيد كه بواسطه سدّ راه در آنجا متحير بود و امام هشتم (ع) را در خواب ديده بود كه آن حضرت به او فرموده بود كه اگر منافع فلان پانصد تومان خودت را به فلان سيد بحريني كه فردا به فلان هيئت و لباس ميآيد بدهي من تو را به صحت و سلامت به مقصدت ميرسانم و درباره تو نيز شفاعت خواهم كرد.
آن تاجر تا مرا ملاقات كرد با من مصاحبت نمود و با هم حركت كرديم تا رفتيم به اصفهان سپس آن تاجر صد تومان بمن داد و من از آن وجه اسباب دامادي خود را فراهم كردم و روبراه نهاده و به سلامتي وارد بحرين شدم و رفتم در همان مدرسه اي كه قبلا بودم ساكن شدم.
چند روز گذشت ناگهان ديدم شيخ ناصر لؤلؤئي كه پدر همان دختر است با حشم و خدم خود وارد مدرسه شد و يكسره نزد من آمد و خودش را روي دست و پاي من انداخت كه ببوسد من در مقام امتناع برآمدم.
گفت چگونه دست و پاي
تو را نبوسم و حال آنكه من به بركت تو داخل در شفاعت حضرت رضا (ع) شده ام. زيرا من ديشب گذشته در خواب خدمت آن بزرگوار مشرف شدم آن حضرت به من فرمود كه اگر شفاعت مرا ميخواهي بايد فردا بروي به فلان مدرسه و فلان حجره كه سيدي از اهل اين شهر به زيارت من آمده بود و حال برگشته و دختر تو را خواهان است.
اگر دخترت را به او بدهي من شفيع تو ميشوم در روزي كه لا ينفع مال و لا به نون اين بود كه شيخ ناصر آن دختر را بمن تزويج كرد.
بعد از آن باز امام هشتم (ع) را در خواب ديدم فرمود برو بسوي نجف سپس من به نجف رفتم و يكسال در آنجا توقف نمودم. باز آن بزرگوار را در عالم رؤيا زيارت كردم كه فرمود يكسال در كربلا باش و يك سال در كاظمين تا باز امر من بتو برسد. و اينك من در كاظمين هستم تا اينكه يك سال تمام شود و بعد چه امر فرمايد. [۶۹].
اي ولي حق توئي چو روح روانم
من ز جوار تو دور مينتوانم
هجر تو چون ميبرد زتاب و توانم
گوشه ابروي تست منزل جانم
بهتر از اين گوشه پادشاه ندارد
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 افزایش معرفت امام، همان عبادت خداست. این جمله را میشود بیشتر درباره اش توضیح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا