eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.6هزار دنبال‌کننده
49هزار عکس
35.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت ۱۵ عوضِ روز قبل، از اولِ صبح، بزن و بکوبی شروع شده بود آن سرش ناپیدا. خمپاره پشت خمپاره طرف‌مان شلیک می‌شد و مسلسل‌های سنگین، یک لحظه دست از ور زدن نمی‌کشیدند. همه جا را بویِ گند باروت سوخته و انفجار پر کرده بود.😣 توی سنگر بودم که صدای سوت رسول بلند شد. هر وقت کارم داشت و می‌خواست همدیگر را ببینیم، دو تا سوت کوتاه می‌زد و یک سوت بلند. انواع و اقسامِ سوت‌ها را بلد بود که من یکی‌اش را هم یاد نداشتم: یک انگشتی، دو انگشتی، چهار انگشتی، یک دستی، دو دستی، بدون دست 😄 رفتم بیرون. ته کانال منتظرم ایستاده بود. تا راه افتادم، خمپاره‌ی پدرنامرد، با صدای وحشتناکی بالای کانال ترکید. آن‌قدر محلِ انفجار نزدیک بود که گوش‌هایم بنا گذاشتند به زنگ زدن و بوی تلخِ انفجار، زد ته حلقم. از میان دود تیره و بدمزه، دویدم طرفش. تا رسیدم، با اَخم و تَخم گفت: «برویم.» انگار نه انگار که خمپاره بغل‌دستم ترکید و چیزی نمانده بود دخلم بیاید. به قیافه‌اش نمی‌خورد که اصلاً هم نگران شده باشد. پرسیدم: «کجا⁉️ جوابم را نداد و جلو جلو رفت. به ناچار، پشت سرش راه افتادم. یک کم جلوتر، روبه‌روی خانه‌ی آجری، از کانال پرید بیرون و رفتیم سمت مخفیگاه. نمی‌دانستم چه شده که اوقاتش تلخ است و قیافه‌اش شده مثل برجِ زهرمار. نامرد چیزی هم نمی‌گفت میان آجرهای خانه‌ی نیم‌مخروب رد شدیم که دیدم غلام شوش هم آن‌جاست. یک دستش را زده بود به چارچوبِ درِ زیرزمین و انگار که طلبکار باشد، پایینِ پله‌ها، سرِ راه ایستاده بود. پرسیدم: «چیزی شده؟» رسول سوتی گفت: «برویم تو تا به‌ات بگوییم.» غلام از سرِ راه رفت کنار و سه تایی رفتیم تو زیرزمین. هنوز گیج بودم، چه شده آن‌ها اخلاق‌شان چنان تلخ است که صد رحمت به شمر ذی‌الجوشن. گفتم: «خب، حالا بگویید.‼️ رسول سوتی گفت: «مگه قرارمان این نبود که کسی تک‌خوری نکند؟» گفتم: «خب، آره.» ـ و آقا... رسول، لاشه‌ی کنسروهای بادمجان و ماهی تُن را با دست نشان داد. ـ تو دیروز این‌جا بودی، درسته؟ همه چیز را فهمیدم! ـ آره، آمده بودم باید یک جوری این خبطم را رفع و رجوع می‌کردم. ولی چه‌طور؟! یک کم صبر کردم تا موتورِ عقلم شروع به کار کند و دروغی سرِ هم کنم و تحویل‌شان بدهم. نه! بدجوری توی گل گیر کرده بودم. هیچ جور نمی‌توانستم بهانه‌ای بتراشم که از عبدل حرفی به میان نیاید.🙄 خبرها را به‌ام می‌رساند. حالا خودت با زبانِ خوش بگو با کی این‌جا بودی... این را گفت و منتظر ماند تا جوابش را بدهم. چه جوابی می‌توانستم بدهم؟ یاد حرف‌های فرمانده افتادم و سفارش‌هایی که به‌ام کرد.🤭 حالا حالی‌ات می‌کنم نارو زدن چه عاقبتی دارد. دیدی ناهار آن گوشت‌های آشغال است، دو تایی آمدید این‌جا، عروسی راه انداختید، هان؟ آمد رو. روی سینه‌ام نشست و اولین مشت را کوبید تو صورتم. بلافاصله دهنم شور شد و لبم سوخت: ـ باید بگویی این پسره کیه و این‌جا چی می‌خواهد. دیشب دیدم با فرمانده آمد تو سنگر دیدگاه. فکر کردی ما خریم! اهه، من جای شما نگهبانی می‌دهم، شما دو تا بروید استراحت کنید...😏 بچه پررو، داشت ادای حرف زدنِ من را در می‌آورد. گردنش را سفت با یک دست گرفتم و با دست دیگر، سعی کردم نگذارم مشت دوم را بزند. خدایی‌اش زور او از من خیلی بیشتر بود. با یک هلش دادم عقب و خواستم از زیرِ دستش در بروم. تا بلند شدم، کوبیدم به دیوارِ زیرزمین. نفسم برید. جست زد رویم و همان کنارِ دیوار، گیرم انداخت. اما دیگر نگذاشتم مشت تو صورتم بزند. دو تا دست‌ها را گذاشتم رو صورت و مچاله شدم کف زیرزمین. اول، لگد بود که خورد به پهلویم و بعد مشتی که رو دست‌هام فرود آمد: ـ این پسره کیه؟ هان؟ می‌دانستم که هرگز او را لو نخواهم داد؛ حتا اگر صد تا مشت بخورم و صد تا لگد.😞 وقتی برگشتم، لبم حسابی باد کرده بود. ترسیدم فرمانده متوجه شود و ازم درباره‌اش چیزی بپرسد. جلوی منبع آب، دست و صورتم را شستم و لباس‌هام را تکاندم. نفهمید. فقط گفت: «از اورژانس صحرایی زنگ زده بودند. مادرت بود. گفت حتماً بروی آن‌جا، ببیندت.» کاری توی سنگر نداشتم. پرسیدم: «الان بروم؟» گفت: «نمی‌خواهی بمانی تا آتش سبک‌تر شود؟» بعد از دعوا، دلم نمی‌خواست آن طرف‌ها بمانم. اجازه‌ام را گرفتم و همان موقع راه افتادم.😊 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......: روز جدید و حرکت جوهری موجودات قوله علیه السلام: اللّهم [۱] هَذَا یَوْمٌ حَادِثٌ جَدِیدٌ، وَ هُوَ عَلَیْنَا شَاهِدٌ عَتِیدٌ، إِنْ أَحْسَنَّا وَدَّعَنَا بِحَمْدٍ، وَ إِنْ أَسَأْنَا فَارَقَنَا [۲] بِذَمٍّ. یعنی: خدایا این روزی است حادث و تازه بر ما شاهد و حجتی است مهیّا و موجود، اگر خوبی و افعال حسنه در او از ما صادر شد. « ودّعنا بحمده »، یعنی متارکه و مفارقت می‌نماید از ما به حمد و ثنا، چه آن فعل حسن متدرّجاً موجب ملکه حسنه شود که عاقبت او محمود و ممدوح است عنداللّه، و اگر چنانچه فعل سوئی در او از ما به ظهور آید چون باعث بر استحکام و تأکید ملکه ذمیمه شود. « فارقنا [۳] بذم »، أی أوردنا و أصبنا بذمّ ؛ چه آن فعل سوء که در او از ما صادر شود لابد اثره او چون مزید استحکام ملکه رذیله گردیده که اثره او در قلب ابد الدهر باقی ماند، لهذا عاقبت او عنداللّه مذموم است. لذا قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم: « من ساوی یوماه فهو مغبون » [۴]، به واسطه آن که انسان مادام العمر به ورود لیالی و ایام بر او به حسب تکوین در حرکت جوهریه استکمالیه است، لابد اگر دو یوم او مساوی باشد، یعنی در یوم ثانی برای او اعمال حسنه[ای] که موجب کمال و ارتقای او به درجه علو باشد حاصل نشود، لابدّ آن کس غبطه نبرده و مغبون است. چنان که اشاره به حرکات استکمالیه دارد کلام الهی: « یَآ أَیُّهَا الاْءِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاَقِیهِ [۱] »، چه « کدح »، حرکت سریع است، و این حرکت چون در ظاهر بدن نیست، لهذا در باطن در جوهر ذات انسان است، چون حرکت نطفه به جانب علقه، و از علقه به مضغه، و از مضغه به جنین، و از جنین به مقام طفلی، و از طفلی به شبابت، و از او به کهولت و شیخوخیت که عاقبت او بعد از وصول به درجه عقلانی موت و لقای حقّ است. کما أشار الیه تعالی فی هذا الحرکات و السیر المعنویة بقوله: « هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوآا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخًا وَ مِنکُم مَّن یُتَوَفَّی مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوآا أَجَلاً مُّسَمًّی وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ [۲] »، که منتهای حرکات جوهریه وصول به عقل است. ---------- [۱]: ۱ - صحیفه: و. [۲]: ۲ - اصل: فارغنا. [۳]: ۳ - اصل: فارغنا. [۴]: ۴ - بسنجید: معانی الأخبار، ۳۴۲ ؛ عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۸۴ ؛ کشف الغمة، ج ۲، ص ۲۵۲ ؛ بحارالأنوار، ج ۶۸، ص ۲۲۰: من استوی. [۱]: ۵ - سوره مبارکه انشقاق، آیه ۶. [۲]: ۱ - سوره مبارکه غافر، آیه ۶۷. .......: 📚✍ بر صحیفه سجادیه میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: یمنی‌ها معاویه به یکی از یمنی‌ها گفت: نادان تر از مردم یمن سراغ ندارم. چون زنی بر آنها حاکم است. یمنی گفت: جاهل تر از آنها، کسان تو هستند، که به پیامبر گفتند: اگر سخن او حق است بر ما سنگ ببارد و نگفتند اگر سخن پیامبر حق است ما را به حق هدایت نما. اعطاء معاویه روزی معاویه بر منبر گفت: ما به هر کسی در حد مقام و شخصیت او عطا می‌کنیم، وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ [۱]، لذا مرا بر کارم ملامت نکنید. احنف برخاست و گفت: ما تو را بر آنچه در خزائن الهی است ملامت نمی کنیم، بلکه ملامت ما به خاطر آن چیزهایی است که در خزینه خود جمع کرده و از آنها پرداخت نمی کنی. ---------- [۱]: ۱) - حجر، ۲۱. .......: شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357