۸ آبان ۱۳۹۸
۸ آبان ۱۳۹۸
هفتهنامه زن روز
#سبک_زندگی
انجمن دزدها
گلاب بانو
پدر گفت: دنبال چه کسى بگردیم؟ مى شود رفت رییس فلان مرکز را آورد گذاشت اینجا توى انجمن؟ کاش مى شد. آن وقت فقط یک گناه وجود دارد، والسلام. آن هم دزدى است. کاش خودش مى دانست چنین انجمنى هست، خودش با پاى خودش مى آمد، اعضاى شرکت هم مى آمدند. مثل همین ها که الان دربرابر یک ملت توى دادگاه مى ایستند! شوهر عمه ملوك عادت نداشت بگذارد حرف کسى تمام شود. از آن جا هم که از ارتفاع مى ترسید و این اولین شرط دزدى بود، خودش را کلا از دزدى معاف مى دید. چشمش هم که به عمه افتاده بود و شیر شده بود، دیگر کسى جلودارش نبود، جفت پا پرید وسط حرف پدر. پدر بدش نمى آمد شوهر عمه پرشى بکند. از اول مجلس داشت حرف مى زد، هم مى توانست بعدا خدمتش برسد و هم مى توانست در فاصله نطق خارج از دستور شوهرعمه، انارهاى دانه شده، نمک و گلپر پاشیده شده را لب بزند و دلى از عزا دربیاورد. براى همین برعکس انتظار شوهر عمه که با یک جمله «نه این طور هم نیست» یک کوچولو جلو آمده بود، عقب نشینى کرد و به پشتى صندلى تکیه داد و سرش را به زیر انداخت. شوهر عمه اصلا انتظار نداشت جمله بعدى «آقا شما اجازه بفرمایید» و «چند لحظه صبر کنین» و «هنوز مانده تا نتیجه گیرى»، درکار نباشد و سکوت حاکم بر محیط از او تقاضا کند که بقیه جملاتش را ادامه بدهد. براى همین چند بار با مژه هاى بلند و چشم هاى بیش از حد درشتش اطراف را نگاه کرد و دوباره جمله قبل را تکرا کرد؛ « نه این طور نیست» که به جز دزدى هیچ گناه دیگرى نباشد. گناه که زیاد است منتهى آدم باید آدم باشد. دزدى یکى از گناه هاست که نیاز به قد بلند و نترسیدن از ارتفاع و این جور چیزها دارد.
متن کامل سبک زندگی این هفته را می توانید در مجله زن روز بخوانید.
@zane_ruz
۸ آبان ۱۳۹۸
#عطارباشی
استفاده از روغن های گیاهی برای خواب خوب
اگر به خواب آرام ترى نیاز دارید، مى توانید روغن هاى اسطوخودوس و شمعدانى عطرى را با هم مخلوط کنید. علاوه بر خواص آرام بخشى اسطوخودوس، شمعدانى عطرى عصب ها را آرام مى کند و استرس را کاهش مى دهد. شما مى توانید چند قطره از این مخلوط را به روبالشى و ملحفه هاى خود اضافه کنید، یا از سه تا چهار قطره در یک دستگاه بخور استفاده کرده یا مخلوط را به آب حمام اضافه کنید.
@zane_ruz
۸ آبان ۱۳۹۸
#منبرک
مراتب بهشت
حجت الاسلام و المسلمین عاملی
مراتب بهشت، مراتب آخرت به تعداد آیات قرآن است. آیاتى که شما را جلو
مى برد. در آخرت مى گویند: بخوان و بالا برو! لذا کسى که از شیعیان ما قرآن نخواند، در برزخ به او یاد مى دهند. چون امر قراردادى نیست. یعنى چیزى باید داشته باشد تا عنایت شود. بعضى هشتاد سال خیال مى کند راه رفته است. یک جمله قدیمى است از کیمیاى سعادت، مى گوید: کس باشد که ترینه را لوزینه نام نهد ولى وى از آن لذت لوزینه نبرد. ترینه یعنى آبگوشت، لوزینه یعنى باقلوا، بعضى اسم ترینه را باقلوا مى گذارند ولى لذت باقلوا از این نمى برد. بعضى ها اسم خم و راست شدنشان را نماز گذاشتند. ولى لذت نماز نمى برد. نماز در موازات حق ایستادن است. هرچه هست همین جاست. هیچ جاى دیگر خبرى نیست. بعضى ها هفتاد سال در عالم خیال زندگى مى کنند و همه چیزشان خیال است و حقیقت نیست.
@zane_ruz
۸ آبان ۱۳۹۸
#یار_مهربان
معرفی کتاب «بازی عوض شده»
کتاب مجموعه داستان کوتاه «بازى عوض شده»، اثر نویسنده برگزیده جشنواره داستان انقلاب«سجاد خالقى» از سوى «انتشارات شهید کاظمى» منتشر شد. سجاد خالقى که متولد 1364 در شهر نافچ استان چهارمحال وبختیارى است، پیش از این نیز با حضور در جشنواره هاى مختلف ادبى از جمله: جشنواره «کبوتر حرم» (امام رضاعلیه السلام) سال هاى 90 و 91 و 93، جشنواره «شهر پر چراغ» (استانى) سال 90، جایزه ادبى «یوسف» سال 90، جشنواره «ادبیات کودك و نوجوان» سال92، جشنواره «داستان بروجن» (استانى) سال 92، جشنواره دانشجویى «مهر باران» سال92، جشنواره «داستان انقلاب» سال 92، موفق شده بود رتبه هاى برتر را کسب کند. کتاب «بازى عوض شده» شامل داستان هاى کوتاه برگزیده در حوزه انقلاب و دفاع مقدس مى باشد. سیر زمانى این مجموعه که از 11 داستان تشکیل شده از قبل از پیروزى انقلاب اسلامى تا جانبازى شخصیت داستان است. «مادر و کدر»، «بازى عوض شده»، «مردى در مقابل»، «و دیگر هیچ»، «بازى از نو»، «تاریک، روشن، تاریک، روشن، تاریک، روشن...»، «پشت این دیوار ها کسى هست»، «آدم ها روى پل»، «تا همیشه این جا کسى هست»، «حال من جور دیگرى است» و داستانى به نام «همه چیز از همه چیز شروع شد» عنوان یازده داستان کوتاه این کتاب است.
@zane_ruz
۸ آبان ۱۳۹۸
#شماوما
قبوله!
مرد شیک پوش و کروات زده اى مى گفت: «براى شفاى فرزندم به مشهد رفتیم. وارد صحن که شدیم، خانمم با بچه رفت داخل و من بیرون ماندم.»
یک ملاى پیر توجه من را به خودش جلب کرد. روى زمین نشسته بود و سفره کوچکى که مقدارى انجیر و نبات خرد شده در آن بود، جلوى او پهن بود. هر کس مشکلش را به آن آخوند پیر مى گفت و او چند عدد انجیر یا مقدارى نبات درون دست طرف مى گذاشت و بنده خدا خوشحال و خندان تشکر مى کرد و مى رفت. به خودم گفتم عجب مردم احمق و ساده اى داریم. شیخ با دست اشاره کرد، یعنى بروم جلو. به من گفت: «حاضرى با هم شرطى بگذاریم؟» گفتم: «چه شرطى؟» شیخ گفت: «قول بده در ازاى سلامتى و شفاى پسرت، یکسال تمام نمازهاى یومیه را سر وقت بخوانى!» خیلى تعجب کردم. از کجا مى دانست؟ گفتم: «قبوله!» همین که گفتم قبوله، دیدم سر و صداى مردم بلند شد. پسرم شفا پیدا کرده بود و من هم از آن وقت طبق قول و قرارم نمازم را سر وقت مى خوانم.
راوى: حمیدرضا صدوقى
آیت الله شیخ حسنعلى نخودکى
@zane_ruz
۸ آبان ۱۳۹۸
#ایرانگردی
مهمانان زیبای آسمان همدان
با آغاز بارندگیهای پاییزی و سرد شدن هوا،دسته ی بزرگ سارها هر روز عصر برای شب مانی به میدان بوعلی سینای همدان می آیند تا شب های سرد را در میان درختان کهنسال چنار این میدان بگذرانند. این کوچ هر سال و با شروع فصل سرما تکرار می شود و جلوه ی زیبایی به شهر می بخشند
@zane_ruz
۸ آبان ۱۳۹۸
۸ آبان ۱۳۹۸
#داستان
گل های نرگس
سمیرا اسکندرپور
از درد پا به خودم مى پیچیدم. مرد جوانى جلوى صورتم روى زانوهایش افتاد. سراسیمه ناله کرد: «چى شد آقا؟ یک حرفى بزن... بدبخت شدم... به مولا من زن و بچه دارم.»
به سختى نیم خیز بلند شدم. گفتم: «چیزى نشد مشتى. برو مشکلى نیست.» کیف پولم یک قدم آن طرف تر افتاده بود. عکس تو هم بیرون از آن. پاهایم را از دور موتور بیرون کشیدم. مرد جوان لُنگ چرك تاب دور مچش را توى جیب شلوارش چپاند. این پا آن پا کرد و دست آخر رو پا بند نشد. با گفتن «نوکرتم به والله.» سر و صورتم را بوسه باران کرد، شکرکنان دوید به سمت پراید سفید کر و کثیفش. همانطور نشسته یک دستى کیف و عکس را یکى کردم و برداشتم...
شما را دعوت می کنیم به خواندن ادامه این داستان زیبا در کانال زن روز.
@zane_ruz
۸ آبان ۱۳۹۸
۸ آبان ۱۳۹۸