#فرمول_گلهگذاری_موفق_ازهمسر
🔴 فرمول اول
💠 یكی از پیششرطهای گلهگذاری در مذاكره با همسر، رعایت #انصاف و #منطق است. برای اینكه این مسئله را به اثبات برسانید، طرف مقابل را #درك كنید. اگر میخواهید او را به خوبی درك كنید، باید خودتان را جای او بگذارید. با این كار بهتر میتوانید به مشكلاتش پی ببرید.
🆔🍃❤️ @zanvakhanevade 🌿
🌸 یک جهاد آرام
🍼 به بهانهی روز جهانی تغذیه با شیر مادر
🌎 اهمیت #شیر_مادر برای تغذیه #نوزاد، اینروزها با تحقیقات گسترده دانشگاهی نیز ثابت شدهاست. تا آنجا که هفتهای را در همه جهان برای تبلیغ و تشویق مادران از سمت سازمانهای بینالمللی اختصاص دادهاند. حال آنکه در فرهنگ و دین ما مصادیق بسیاری برای اهمیت دادن به این موضوع آمده است. مانند آیاتی که در قرآن آمده یا احادیثی که پاداشهای بزرگی همچون ثواب جهاد در راه خدا را برای مادرانِ شیرده یادآوری كردهاند. دوران شیردهی نقطه روشن رابطه میان مادر و #کودک است. نقطهای که آرامش را به جسم و روح مادر و کودک هدیه میدهد. مرور نکات زیر میتواند اهمیت این موضوع را در ذهنمان پررنگتر از قبل کند:
👶 فواید شیردهی برای نوزاد
شیر مادر طبیعیترین مواد مورد نیاز کودک را مطابق با سیستم گوارشی حساس نوزاد در اختیار او قرار میدهد، همینطور درصد بالای لاکتوز در شیر مادر باعث رشد مغز نوزاد میشود. شیر مادر خاصیت ایمنیزایی برای کودک دارد و این خاصیت نه تنها در روزهای ابتدایی بلکه تا دو سالگی نیز همراه او خواهد بود و سیستم ایمنی كودك را در مقابل بیماریها مقاوم میکند.
👨👧👦 فواید شیردهی برای مادر
آن روی سکه فواید #شیردهی، امتیازاتی است که در طی این مسیر به مادر داده میشود. افسردگی بعد از زایمان از شایعترین اتفاقات روحی برای زنان است. حس مثبت برطرف نمودن نیازهای اساسی فرزند، ارتباط پوستی و تماس عاطفی در این میان میتوانند روح حساس یک زن را سامان دهند. کاهش وزن از طریق شیردهی یکی از دیگر از نکات مثبت برای مادر است که او را از رژیمهای غذایی سخت و طاقتفرسا نجات میدهد. سرعت بخشیدن به بهبود شرایط جسمی زن از دیگر امتیازات شیردهی است.
🌼 یک بیمه طولانی مدت
شیردهی و فواید آن محدود به همان دوران نوزادی تا دوسالگی نمیشود بلکه تحقیقات علمی نشان داده اغلب مادرانی که دوره شیردهی داشتهاند، از ابتلا به برخی سرطانها و دیابت نوع دو در امان بودهاند. از طرفی کودکان دریافت کننده شیر مادر در بزرگسالی از IQ بالایی برخوردار بودهاند. بسیاری از خصائص نیکو در لحظات شیردهی از طریق مادر به کودک منتقل میشود. به همین علت است که در متون دینی تاکید بر ذهن و قلب پاک مادر میشود و از او دعوت میکنند تا با #وضو و رو به قبله کودک خود را شیر دهد.
🌱 #مهارتهای_زندگی
#سبک_زندگی
#روز_جهانی_شیر_مادر
#هفته_جهانی_شیر_مادر
#شیر_مادر
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_سی انگار هزاران سوزن در معده ام فرو میکردند. باورم نمیشد چیزای
#قصه_شب
📚فنجانی چای با خدا
♨️ #قسمت_سی_یکم
هرچه صوفی بیشتر می گفت.. مانور درد در وجودم بیشتر میشد.. حالا دیگر حسابی روی میز خم شده بودم. عثمان که میدانست نمیتواند مجبورم کند، از جایش بلند شد (صوفی یه استراحتی به خودتون بده.) و رفت، ناراحت و پر غصب..
صوفی پوزخند زد ( اگر به اندازه تمام آدمهای دنیا هم استراحت کنم، خستگیم از بین نمیره..).
با دیدن عکسها مطمئن شدم که دانیال زمانی، عاشقِ این دخترِ شرقی مَآب بود.. اما چطور توانست چنین بلایی به سرش بیاورد؟ شراکت در عاشقی در مسلک هیچ مردی نیست.. دانیال که دیگر یک ایرانی زاده بود.. ایرانی و دستودلبازی در عشق؟؟ خیلی چیزها فراتر از تصوراتم خودنمایی میکرد..
دانیال.. برادر مهربان من، که تا به خاطر دارم، تحمل دیدنِ اشکهای هیچ زنی را نداشت، بعد سر میبرید در اوجِ خباثت و سیاه دلی؟؟ با هیچ ترفندی نمیتوانستم باور کنم.. شاید همه این چیزها دروغی بچه گانه باشد..
عثمان آمد با لیوانی بزرگ و سرامیکی (سارا بیا اینو بخور.. یه جوشنده ست.. اونوقتا که خونه ای بود و خوونواده ای هر وقت دل درد میگرفتیم، مادرم اینو میداد به خوردمون.. همیشه ام جواب میداد.. یه شیشه ازشو تو کمد لباسام دارم. آخه غذاهای اینجا زیاد بهم نمیسازه.. بخور حالتو بهتر میکنه.. )
عثمان زیادی مهربان بود و شاید هم زیادی ترسو.. من از کودکی یاد گرفتم که ترسوها مهربان میشوند.
دستانم از فرط درد بی امان معده میلرزید.. عثمان فهمید و کمکم کرد.. جرعه جرعه خوردم.. به سختی. بوی زنجبیل و تیزیِ طعمش زبانم را قلقلک میداد.. راست میگفت، معده ام کمی آرام شد..
و باز غُرهای آرام و کم صدای عثمان جایی در زیر گوشم (تمام فکر و ذکرت شده برادری که به خواست خودش رفت.. حاضرم شرط ببندم که چند ماهه یه وعده، درست و حسابی غذا نخوری.. اون معده بدبختت به غذا احتیاج داره.. اینجوری درب و داغون میخوای دنبال برادرت برگردی؟؟)
و چقدر اعصابم را بهم میرخت که حرفهایِ پیرمردانه اش (صوفی ادامه بده..)
صوفی که دست به سینه و ب دقت نگاهمان میکرد، رو به عثمان با لحنی پر کنایه گفت ( اجازه هست آقای عثمان؟؟)
نفسهای تند و عصبیِ عثمان را کنار گوشم حس میکردم. لبخندِ صوفی چقدر پر کینه بود..
( بعد از اون صبح؛ دیگه برادرتو زیاد میدیدم.. به خصوص که حالا یکی از مشتری های شبانه ی جهادمم شده بود.. روزها اسلحه و چاقو به دست با هیبتی خونی.. شبها هم شیشه به دست، مستِ مست.. وقتی هم که بعد از کلی تو صف ایستادن و جرو بحث با هم کیشهاش، نوبت به اون میرسید و به سراغم میومدم، غریبه تر از هر مردِ دیگه ای با چشمهایش کثیفش کلِ بدنمو اسکن میکرد.. من اونجا بی پناهی رو به معنای واقعی کلمه دیدم و حس کردم. کاش هیچ وقت با برادرت آشنا نمیشدم.. دانیال هیچ گذشته و آینده ای برام نذاشت.. اون با تموم توانش خارم کرد و من دلیلش رو هیچ وقت نفهمیدم.. اما اینو خوب میدونم که (خدا و عشق ) بزرگترین و مضحکترین دروغیه که بشریت گفتن.. چون حتی اگه یکیشون بود، هیچ کدوم از اون حقارتها رونمیکشیدم.. )
صدایش بغض داشت. پوزخند روی لبهایش نشست ( هه.. برادرت بدجور اهل نماز بود.. اونم چه نمازی.. اول وقت.. طولانی.. پر اخلاص.. تهوع آور.. احمقانه… ابلهانه.. راستی بهت گفتم که یه زن داداش نه ساله داری؟؟ اوه یادم رفت ببخشید.. یه خوونواده مسیحی رو تو مناطق اشغالی قتل عام کردن و فرمانده واسه دست خوش و تشویق، تنها بازمونده ی اون خوونواده بدخت رو که یه دختر بچه ی ظریف و نحیفه، نه ساله بود رو به عقد برادرت درآورد.. یادمه بعد از چند روز شنیدم که زیرِ دست و پایِ پر شهوتِ برادرت، جون داد و مُرد.. تبریک میگم بهت.. اوه ببخشید، تسلیت هم میگم.. البته اون بچه خیلی شانس آوردااا.. آخه زیادن دختربچه هایی که اینطور مورد لطف قرار گرفتنو موقعِ به دنیا اومدن نوزاده بی پدرشون از دنیا رفتن یا اینکه موندنو دارن سینه ی نداشت شونو واسه خوراک روزانه تو بچه حرومزاده شون میذارن..)
چی داشت میگفت..؟؟ حالا علاوه بر درد؛ تهوع هم به سلول سلول بدنم هجوم آورده بود..
ادامه دارد..
🌸 @zanvakhanevade 🍃
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #فیلم | آرزوهای فاطمه کوچولو...
«فقط یک ربع برق نباشد از دنیا خواهد رفت»
🔹خادمان امام رضا(ع) آرزویش را برآورده کردند
#به_وسعت_جهان
چه خوش است زیر سایه شما بودن.
🆔🌸 @zanvakhanevade 🌿
نظر متخصصان در مورد روروئک:
به دلیل صدمات ناشی از روروئک، طبق دستور آکادمی طب کودکان آمریکا، کارخانه های سازنده موظفند برچسب اطلاعیه خطر را روی محصولشان نصب کنند و پزشکان کودکان آمریکا بالاخره بر ممنوعیت فروش این وسیله تاکید کردند و برای فروشندگان هر دستگاه هزار دلار جریمه در نظر گرفته شده است.
در کشور کانادا نیز از سال ۲۰۰۴ فروش و استفاده از این وسیله ممنوع شده است و دپارتمان سلامت کودکان آمریکا بر وسایل سرگرمی جایگزین نظیر تاتی رو تاکید کرده است.
اکثر متخصصان استفاده از روروئک برای کودکان را در هیچ زمانی توصیه نمیکنند و مضررات متعددی را برای روروئک برشمرده اند از قبیل:
- هنگامی که کودک از روروئک استفاده می کند نمی تواند پاهایش را نگاه کند لذا دیرتر به راه می افتد و روند تکامل حرکتی کودک را به تاخیر می اندازد.
- ممکن است باعث خطرات احتمالی مثل پرت شدن یا سقوط از بلندی یا گیر کردن به فرش و افتادن روروک و رفتن شیرخوار به فضاهای پرخطر مثل آشپزخانه شود
- این وسیله بیشتر باعث افزایش قدرت در ساق پاها شده ولی روی توان حرکتی رانها و لگن تاثیری ندارد و عضلات دست، پشت کمر و زانو بصورت متعادل و یکنواخت تقویت نمیشود.
- راه رفتن نادرست با روروئک ممکن است بر روی راسته استخوان ساق پا و فضای مفصلی ران بچه تأثیر بد بگذارد.
- نحوه نشستن درون روروئک در شکل استخوانها و عضلات تأثیر منفی دارد.
- عدم سینه خیز رفتن و تجسس روی زمین تأثیر منفی در رشد هوشی کودک دارد.
👈مجله پزشکی دکتر سلام
🆔🌺 @zanvakhanevade 🌿
زن و خانواده
#قصه_شب 📚فنجانی چای با خدا ♨️ #قسمت_سی_یکم هرچه صوفی بیشتر می گفت.. مانور درد در وجودم بیشتر میشد.
#قصه_شب
📚فنجانی چای با خدا
♨️ #قسمت_سی_دوم
نمیتوانستم باور کنم. یعنی اصلا نمیخواستم که بار کنم. با تمام توان تحلیل رفته ام به سمتش خم شدم.. ( چرنده.. مزخرفه.. تمام حرفات مزخرف بود.. امکان نداره که برادر من چنین کارهای کثیفی انجام بده.. شما مسلمونااا همه تون یه مشت روان پریش هستن..)
صوفی نگاهم کرد.. سرد و یخ زده ( بشین سرجات بچه.. من انقدر بیکار نیستم که واسه گفتن یه مشت دروغ و چرندیات؛ از اونور دنیا پاشم بیام تو این شهر نفرت انگیز، که هر طرفش سر میچرخوندم برادرتو اون خاطرات نحسشو ببینم.. اصلا چرا باید اینکارو بکنم؟؟ بابای میلیاردر داری؟؟ یا شخصیت مهم سیاسی ؟؟ چی با خودت فکر کردی کوچولو؟؟ اگه من اینجام فقط و فقط به خاطر اصرارهای دیوونه کننده ی این دوست بی عقلته.. اونجایی که تو فکر میکنی با رفتن بهش، میتونی برادرِ مهربون و عاشق پیشه اتو پیدا کنه، خوده خوده جهنمه.. و شک نکن که برادرت یکی از مامورهای عذابشه.. اصلا به فرض که همه چیز در مورد برادرت دروغ بوده.. اصل ماجرا چطور؟؟ اونا رو میتونی انکار کنی؟؟ با یه تحقیق کوچیک میتونی خیلی بیشتر از جنایتهای که من تعریف کردم رو پیدا کنی..
اصلا دانیال فرشته.. با مبنای وجودی این گروه، که به هوایِ داشتن برادرت؛ میخوای عضوش شی چیکار میکنی؟؟ بریدن سر.. آواره کردن مردم.. تجاوز به زنان و دختران.. کشتن زن و بچه.. با اینا چجوری کنار میای؟؟ فکرکردی میری و اونا یه گروه ویژه با تمام امکانات میذارن در اختیارت که بری، پیداش کنی؟؟ نه.. باید سرویس بدی.. مثه همه اون بدبختایی که دارن سرویس میدن، چه داوطلب، چه گول خورده مثه من.. میدونی فلج شدن یعنی چی؟؟ ایدز یعنی چی؟؟ سقط جنین یعنی چی؟؟
اینکه ندونی کدوم یکی از اون سربازا، پدرِ بچه ی تو شکمتِ یعنی چی؟؟ تو اردوگاهی که بودم اکثر زنها از فرط جهاد نکاح دیگه توانایی راه رفتن نداشتن.. فلج شده بودن.. روز و شب از درد به خودشون میپیچیدن و ضجه میزدن.. اما هیچکس دلش نمیسوخت.. عفونت و نکبتی سرتاسر وجود اهالی رو گرفته بود.. فکر میکنی سرآخر چی شد؟؟ یه فرمانده ی جدید اومد واسه بازرسی و گفت (مردان جنگ، زنان تازه نفس میخوان.. اینا به دیگه به درد نمیخورن..) یه عده که وضعشون بهتر بود رو بردن واسه درمان.. یه عده رو که پشیمونی شونو فریاد میزدن، سر به نیست کردن.. موندن یه گروه که انقدر حالشون وخیم بود، که ارزش درمان یا حتی کشتن رو هم واسشون نداشتن.
حدس بزن باهاشون چیکار کردن؟؟ با یه ماشین بردن بیرون از سوریه و ولشون کردن. وسط بیابون.. منم یکی از همونام.. تب داشتم.. میلرزیدم.. مدام بالا میاوردم.. اما بر خلاف خیلی از اون زنها زنده موندم.. چون انگیزه داشتم.. واسه زنده موندن، کشتنِ دانیال بزرگترین انگیزه ی ممکن بود.. میدونی تا خودمو برسونم به مرز،چقدر پیاده روی کردم؟؟ چقدر زمین خوردم؟؟ چقدر ترسیدم؟؟ چقدر اشک ریختم و جیغ زدم؟؟ چقدر لرزیدمو درد کشیدیم؟؟ اما هر طور بود زنده موندم.. بعد از چندین روز گرسنگی و راه رفتن بالاخره به مرز ترکیه رسیدم.. اونجا دستگیر شدم. بعد از کلی بازجویی وقتی فهمیدن از کجا اومدم، با خودشون گفتن ما هم بی نصیب نمونیم.. واسه چند ساعت با اون همه درد و عذاب، شدم برده جنسیِ چندتا آشغال مثله برادرت.. خلاصه زندگی یه لطف کوچیک در حقم کردو به بیمارستان منتقل شدم که بعد از کلی آزمایش متوجه شدن که ایدز دارمو حامله ام..
خوش بختانه بعد از چند روز به خاطر خونریزی، بچه سقط شد.. اما ایدز نه.. همیشه همراهمه.. و قرار نیست تا جون برادرتو نگرفتم، جونمو بگیره.. هر چند تو اصلا نمیفهمی، چون جای من نبودی.. دیدی، واسه ملاقات با برادرت باید این همه بها بدی.. من که میگم ارزششو نداره، حتی اگه دانیال هیچکدوم از اون کارها رو نکرده باشه و من در موردش بهت دروغ گفته باشم.. چون در هر حال، ماهیت این گروه عوض نمیشه..)
کمی روی میز به ستم خم شد(اینو واسه خاتمه میگم.. اون برادر حیوونت.. واسه تو هم نقشه داشت.. یه شب تو مستی از رستگار کردنت، حرفایی میزد.. اما نمیدونم هنوز واسه انجام این ماموریت الهی زنده س یا نه..)
از فرطِ گیجی توانایی حرف زدن نداشتم. صوفی ایستاد. کلاهش را روی سرش مرتب کرد و کیفِ قهوه ایی رنگ را روی دوشش انداخت ( من امشب از اینجا میرم.. خیلی چیزها رو واسه عثمان تعریف کردم. سوالی داشتی ازش بپرس..)
یک قدم برداشت، اما ایستاد و برگشت ( راستی اگر دانیالو دیدی.. بهش بگو اگه فقط یه نفس، به زنده بودنم، مونده باشه.. زندگیشو میگیرم..)
رو به عثمان پوزخندی صدا دار بر لب نشاند ( راستی ، اگه خدا رو دیدی، سلام منو بهش برسون.. بگو به اندازه تمام اشکهایی که ریختم ازش متنفرم.. بگو حتما انتقامِ التماسهایی که واسه نجات از دست اون حرومزاده، بهش کردم رو ازش میگیرم.. )
و رفت.. با چکمه های بلند و پاشنه دارش..
ادامه دارد..
🌸 @zanvakhanevade 🍃