🌸🍃🌸🍃
#عیب_پوشی
پیر عارفی با فرزند جوان خود شبی از باغی میگذشتند.
در تاریکی شب دزدی را دیدند که قدری سیب از باغ دزدیده بود.
❕پسر، دزد را شناخت.
گفت: پدر اگر اجازه دهی به صاحب باغ بگوییم که دزدی در باغ تو دیدیم؟
پدر گفت: ای پسرم قبل از انجام تمام امور دقت کن. دنیا بازار بزرگی است که عدهای میبرند و عدهای میبازند. و باید برای بردن در هر بازاری، سود و زیان را بتوانی از هم جدا کنی و تشخیص دهی. و سود و زیان این دنیا، شناخت اعمال گناه از ثواب است.
حال پسرم، ما اگر این دزد را معرفی نکنیم میتوانیم بگوییم، عیبی پوشانده و ساترالعیبی شدهایم. پس میتوانیم از خدای خود طلب ثوابی بکنیم. اگر او را معرفی کنیم، چه عمل خیر و ثوابی در این کار است؟ تو پیدا کن من مطمئن باش انجامش میدهم.
@zarboolmasall
مادري پير مرا
نکته اي زيبا گفت !
از بد دنيا گفت !
گفت طاووس مشو
که به عيبت خيزند
گر شوي شعله ي شمع ،
زير پايت ريزند !
گفت پروانه مشو ،
که به سر گرداني ،
لاي انگشت کتاب ،
سالها ميماني !
نه زمين باش نه خاک ،
که تورا خوار کنند ،
وانگهي ذهن تورا ،
پر ز مرداب کنند !
آسمان باش که خلق ،
به نگاهت بخرند !
وز پي ديدن تو ،
سر به بالا ببرند...🌹
@zarboolmasall
دوستان و همراهان گرامی 🤍✌️🏻
این یک ضرب المثل تصویری هست آیا میتونید حدس بزنید؟ 😍🖇
جواب آن در کانال قرار خوهد گرفت ساعت ۱۹:۳۰ با ما همراه باشید.
#ضرب_المثل_تصویری
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫بار الها
🌺تنهاکوچه ای
💫که بن بست نيست
🌺کوچه يادتوست
💫ازتو خالصانه ميخواهم
🌺که دوستان
💫خوبم وهيچ انسانی
🌺درکوچه پس کوچه هاي
💫زندگی اسيروگرفتار
🌺هيچ بن بستی نگردد
💫شبتون بخیر
@zarboolmasall
هدایت شده از قاصدک
اگه افسرده ای
اگه اضطراب داری
اگه افكار منفی رهات نمیكنه
#کانال_روانشناسی زندگیتو بهشت کن👇
⚫️ من خیلی آدم افسرده و غمگینی بودم
شکست عشقی خورده بودم
تا اینکه با این کانال آشنا شدم
شروع کردم به جذب اتفاقات خوب
خدا میدونه زندگیمو متحول کرد 🥺
معجزات زیادی ازش دیدم
تصمیم گرفتم راز معجزاتمو با شما تقسیم کنم از لینک زیر میتونی وارد بشی و معجزه رو تو زندگیت تجربه کنی 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3225157676Cb1ca1c809a
مطمئنم جایی نشنیدید این حرفهارو👆🤔🙄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح که از خواب بیدار میشوی
در نظر بیاور چه سعادتی است
زنده بودن، فکر کردن،
لذت بردن و دوست داشتن
صبح بخیر زندگی🌹
@zarboolmasall
می دانم اگر قضاوت نادرستی
در مورد کسی بکنم
دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا
در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند
در تاریکی، همه ی ما شبیه یکدیگریم...
بیایید یاد بگیریم قضاوت نکنیم
و به قولی معروف تا با کفش های کسی راه نرفته ای
او را قضاوت مکن🤍🕊
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گویند: دهقانی مقداری گندم
در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت
پیرمرد خوشحال شد
و گوشه های دامن را گره زد و رفت
در راه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده،
عنایتی فرما و گره ای
از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای
از گره هایش باز شد
و گندمها به زمین ریخت
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند
درکمال ناباوری دید
دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند
🌾ندا آمد که:
🌾تو مبین اندر درختی یا به چاه
🌾تو مرا بـین که منم مفتاح راه
@zarboolmasall
.
📚 ضرب المثل "حساب به دینار، بخشش به خروار"
🖇 معنی و کاربرد:
این مَثل وقتی به کار می رود که آدم توانگری در عین این که حساب و کتاب مال خود را دارد، در زمان مناسب هم بی حساب بخشش می کند و این به نظر عـده ای که قصد سودجویی از او را دارند، خوش نمی آید.
🖇 داستان:
می گویند روزی فقیری به در خانه تاجری رفت تا پولی به عنوان صدقه از او درخواست کند.
در پشت در شنید که تاجر با افراد خانواده خود دعوا می کند که چرا فلان چیز کم ارزش را دور ریخته اند.
فقیر حساب کار خود را کرد و پیش خود گفت: "وقتی صاحبخانه با افراد خانواده اش سر یک چیز کم ارزش دعوا می کند، دیگر چه انتظاری باید داشته باشم که چیزی به من ببخشد؟!"
اتفاقاً در همان لحظه، تاجر از خانه خارج شد.
مرد فقیر را دید و از او پرسید: "چه می خواهی؟"
فقیر گفت: "کمک و صدقه می خواستم؛ اما حالا نمی خواهم."
تاجر گفت: "چرا؟"
فقیر گفت: "من حرف هایی که با افراد خــانواده ات می زدی را شنیدم."
تاجر خندید و مبلغی پول به فقیر داد و گفت: "حساب به دینار، بخشش به خروار."
#ضرب_المثل
#دینار
#خروار
@zarboolmasall
🟣#یک_داستان_یک_پند
دختر بچه کوچکی سوپر مارکت پدربزرگ خود رفت. خیلی ناز و شیرین بود و پدربزرگ عاشق نوه خود بود.
روزی پدربزرگ به نوهاش گفت: برو یک مشت شکلات بردار. دختر بچه خیلی زرنگ و باهوش بود، دستی از شرم بر صورت خود نهاد و گفت: بابابزرگ اگر اجازه بدهید دوست دارم خودتان برای من بردارید و بدهید. میخواهم از دستان شما بگیرم.
پدر بزرگ تبسمی کرد و از پشت قفسههای مغازه بیرون آمد و مشت خود را پر کرد و در جیب نوه نازنین خود خالی کرد.دختر کوچولو خندهای کرد و گفت: پدر بزرگ عزیزم، دستان تو بزرگ است و مشت تو زیاد شکلات برمیدارد، و من اگر طالب شکلات زیادی بودم باید دستهای خودم را کنار میکشیدم و از دستهای تو استفاده میکردم.
گاهی باید آنچه نیاز داریم خودمان برنداریم و به خدا بسپاریم که دستهای او بزرگ است و بخشش زیاد. اگر باز شدن مشکلات را به دست خود ببینیم کارمان سخت و با تردید است اگر به او بسپاریم کارمان آسان و قطعی. حتی زمانی که می خواهیم کسی را به خاطر ظلم بزرگی که در حق ما کرده، مجازات کنیم بدانیم دستان ما برای مجازات و زدن او کوچک است، به دستان بزرگ و توانای منتقم واقعی بسپاریم و سکوت کنیم. که او می بیند و می داند و می تواند.
@zarboolmasall