eitaa logo
ضرب المثل
32.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
835 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🟩پول است نه جان است که آسان بتوان داد ! 🔸️معنی : کنایه به اینکه حتی جان هم در برابر پول بی ارزش است و ما موقع مردن رایگان جان می دهیم ولی پول را نمی توان رایگان داد @zarboolmasall
🟩در خانه ات را ببند , همسایه ات را دزد نکن 🔻مواظب مالت باش تا به کسی تهمت دزدی نزنی ⬅️مفهوم ضرب المثل مال خودت را محکم نگهدار همسایه را دزد نکن اشاره به تمرکز داشتن روی اموال دارد تا در صورت گم شدن تهمتی به غیر نزنیم @zarboolmasall
🟩جای شکرش باقی است 🔸️ممکن بودن اینکه وضع بدتری پیش می آمد و به همین دلیل باید شکرگزار بود. مثال: 🔹️باز هم جای شکرش باقیست که به خودتان آسیبی وارد نشد. مال دنیا دوباره به دست می آید. @zarboolmasall
🟩مال بد بیخ ریش صاحبش 🔻این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که وسیله‌ای که دارای عیب باشد، همیشه به صاحبش بازمی‌گردد و صاحب آن وسیله هم به ناچار باید آن را بپذیرد. 🔸️زمانی که کسی قصد دارد مال و اجناس بی کیفیت و بدون مرغوبیتی را در اختیار مردم بگذارد، هیچ فردی این مال را قبول نخواهد کرد و در انتها این دسته از لوازم نزد صاحب اصلی باقی خواهد ماند. 🔹️در واقع افراد با این کار می‌خواهند جنس بد را از خود دور کرده و به دیگران بدهند، ولی از قدیم و ندیم نیز گفته‌اند: که مال بد تنها لایق صاحب خود بوده و کسی قادر به تحمل آن جز صاحبش نخواهد بود. @zarboolmasall
🟩حکایت مال بد بیخ ریش صاحبش در روزی از روزها فروشنده‌ای زرنگ مغازه‌ای در شهر باز کرد و برای اینکه بتواند مشتری بسیاری داشته باشد، اجناس خود را با قیمت کمی به فروش می‌رساند. به همین دلیل و با برخورداری از قیمت ارزان در زمان کمی توانست که به مشهوریت و معروفیت بسیاری برسد. به طوری که تمامی مردم شهر او را می‌شناختند و برای خرید نزد آن می‌رفتند. فروشنده که دید با این کار اجناس عالی خود را با قیمت ارزان می‌فروشد و به جای سود و منفعت ضرر می‌کند، تصمیم گرفت که اجناس بی کیفیتی بیاورد و با قیمت پایینی به فروش برساند. به همین سبب دست به کار شد و تصمیم خود را قطعی کرد. بسیاری از کسانی که از جنس لوازم سر در نمی‌آوردند، محصولات بسیاری را خریداری کردند. ولی در این میان عده‌ای زرنگ وجود داشتند که با یک نگاه قادر به تشخیص جنس خوب و بد می‌شدند. روزی مردی وارد مغازه شد و قصد داشت چندین عدد لباس برای خود و خانواده‌اش خریداری کند. زمانی که با لباس‌ها مواجه شد به جنس بد و خراب آن‌ها پی برد و پس از کمی صحبت و بحث با فروشنده گفت : «فروشنده کار درستی انجام نمی‌دهی که لباس‌های بی کیفیتی را در اختیار مردم قرار می‌دهی، بدان که با این کار فقط مشتری و خریدارانت را از دست خواهی داد.» فروشنده که از گفته مرد عصبانی و ناراحت شده بود گفت: اگر از لباس‌ها خوشت نیامده می‌توانی نخری و بروی، مرد گفت: من به هیچ‌وجه از تو و امثال تو خریداری نمی‌کنم و باید بدانی که مال بد همان بهتر که بیخ ریش صاحبش باشد. از آن پس هرگاه کسی می‌خواست با حقه و نیرنگ سر کسی کلاه گذاشته و جنس خرابی را در اختیار مردم قرار دهد، از این ضرب المثل برایش استفاده می‌کنند. @zarboolmasall
🟩مال مفت و دل بی‌رحم 🔻هنگامی‌ که فرد به مال مفت و مجانی رسیده و آن را اسراف و ریخت و پاش می‌کند @zarboolmasall
🟩 آدمی که مالس اِره، ایمونس هم اِره. 🔹معنی: کسی که مالش می‌رود، ایمانش هم می‌رود. 🔻کنایه از اینکه کسی که مالش به سرقت برود، ممکن است با مظنون شدن به این و آن، ایمانش هم از دست برود. @zarboolmasall
🟩آب از دریا بخشیدن : 🔻از مال دیگران بخشیدن و منت نهادن 🔹️معنی آب از دریا بخشیدن کنایه از انجام دادن کاری بدون زحمت اما با منت. آثار دیگران را به اسم خود ثبت کردن! 🔸️ این ضرب المثل همچون ضرب المثل ” از کیسه خلیفه بخشیدن “، معنی از مال دیگران بذل و بخشش کردن هم می دهد. 🔹️ یعنی کار آسان کردن و توقع چندین بار تشکر داشتن. 🔸️بخشیدن از جایی که به انسان زیانی نرسد. 🔹️ به کسی که در انجام کاری زیاده روی کند این مثَل می گویند. @zarboolmasall
داستان ضرب المثل به مالت نناز به شبی بند است به حسنت نناز به تبی بند است✨️🕊 داستان هم از این قرار است: مردی بود كه ثروت زیادی داشت به طوری كه حد و حساب نداشت صاحب قصر مجلل غلام و كنیز بود. روزی از روزها با خدم و حشم به حمام رفت. هنگامی كه وارد خزینه حمام شد، غلام مخصوصش قلیان جواهر نشانی را برایش چاق كرد و هر مرتبه كه سر از آب بیرون می آورد قلیان را به دهان او می گذاشت چند پك می زد و دوباره زیر آب می رفت. یك مرتبه كه سرش را از آب ببرون آورد با خودش گفت:« آیا كسی از من بالاتر هست؟ آیا ثروت مرا كسی دارد؟» و به خودش مغرور شد. این فكر را كرد و به زیر آب رفت. همینكه سرش را از آب بیرون آورد، نه غلامی دید و نه قلیانی، صدا زد: « غلام ! ‎غلام » دید خبری نیست دلاكهای حمام به صدای او دویدند جلو. او فریاد زد: لباس های مرا بیاورید.» اما دید دلاكها، دلاكهای همیشه نیستند، تعجب كرد. خودش آمد لباس بپوشید دید یك دست لباس پاره و كهنه به جای لباس هایش گذاشته اند. صدا كرد:« پس لباس های من چه شده؟» استاد حمامی و دلاكها آمدند گفتند: « تو هر روز كه به حمام می آیی لباس كهنه های خودت را می گذاری و یك دست لباس تازه و نوی مشتری ها را می دزدی. حالا خوب گیرت آوردیم.» و او را گرفتند و كتك زدند و لباس پاره ها را به او دادند و از حمام بیرونش كردند. وقتی وارد كوچه شد، دید این شهر جای دیگری است؛ شهر خودش نیست. ناچار در شهر گردش كرد تا شب شد. گرسنه و خسته شده بود و جایی نداشت برود. مجبور شد شب را در تون حمامی بگذراند. وارد تون حمام شد. دید سفره نانی در آنجا هست. دانست كه سفره نان مال تونوان است. سفره را پیش كشید و مشغول خوردن شد. شب را همان جا بسر برد و نزدیكی های صبح تون حمام را آتش كرد با خودش گفت: «‌عجالتاً كه نان تونوان را خورده ام در عوض حمامش را گرم كنم.» تا اینكه تونوان از راه رسید مرد گفت: « رفیق، نان تو را من خورده ام ولی عوضش تون را آتش كرده ام و حمام گرم است.» تونوان ازاو خوشش آمد و او را پیش خودش نگاه داشت چند روزی آنجا بود كه صاحب حمام دید عجب مرد زرنگی است و او را جامه دار حمام كرد. از آنجائی كه زرنگی و در ستكاری به خرج داد، حمامی از او خوشش آمد و دخترش را به عقد او درآورد. بعد از چند سالی دختر حمامی صاحب دو فرزند شد و چیزی نگذشت كه حمامی مرد و ثروت او به دخترش رسید. اما مرد هر شب كه به خانه می آمد افسرده میان فكر فرو می رفت و دست به قلتق۳ می نشست و با كسی حرف نمی زد. تا اینكه زنش یك شب از او پرسید: « تو را به خدا به چه فكر می كنی؟» آیا به پدر من یا به چیز دیگری؟» زن آنقدر او را قسم داد تا اینكه مرد قصه را از اول تا آخر برایش گفت. زن به او گفت: «‌آدم وقتی صاحب ثروت شد نباید به مالش مغرور شود. اما حالا كه اینطور شده شب برو روی پشت بام پلاس سیاه به گردن بیندار و به درگاه خدای متعال توبه كن و از خدا بخواه تا دو مرتبه به خانه خودت برگردی. به شرطی كه اگر دعایت مستجاب شد در فكر من و این دو بچه هم باشی.» مرد قبول كرد و با دل شكسته و پردرد رفت بالای پشت بام، پلاس سیاه به گردن انداخت و دو ركعت نماز حاجت خواند و به درگاه خداوند نالید و توبه كرد و مشغول مناجات بود كه خوابش برد. یك وقت صدای اذان صبح به گوشش رسید سراسیمه بلند شد و نماز صبح را خواند و از زنش خداحافظی كرد و رفت كه در حمام را باز كند. وارد حمام شد و لباسش را عوض كرد و رفت توی خزینه كه زیر آب خزینه را بزند. وقتی سرش را از زیر آب بیرون آورد، غلام خودش را قلیان به دست بالای سرش دید. تا خواست بگوید «‌غلام چرا...؟ » غلام زودتر گفت: « آقا، این دفعه رفتی زیر آب طول كشید. چند دقیقه است كه منتظر شما هستم.» مرد بقیه مطلب را فهمید و شكر خدا را بجا آورد، از میان خزینه بیرون آمد، دید حمام اولی است. غلامان لباس هایش را حاضر كردند و لباسش را پوشید و به خانه رفت. زن به او گفت: « ‌امروز كمی دیرتر از حمام آمدی؟» مرد تعجب كرد و گفت: « چند سال است، كه من رفته¬ام. زن گرفته¬ام. دارای دو فرزند شده¬ام. تازه زنم می گوید امروز دیرتر آمدی.» فهمید قدرت خدای بزرگ است واین بیت را گفت: به مالت نناز به شبی بند است به حسنت نناز به تبی بند است بعد چند نفر از غلامان را فرستاد و نشانی آن شهر را هم به آنها داد. رفتند زن و فرزندانش را آوردند. دیگر تا عمر داشت ناشكری نكرد و به خودش مغرور نشد و ثروتش را در راه خدا خرج كرد. یادداشت: دهخدا در امثال و حكم این ابیات را مترادف مثل فوق آورده است: به حسنت مناز به یك تب بند است به مالت منار به یك شب بند است @zarboolmasall