ضرب المثل حرفهای بند تنبونی💙🦋
••در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که که هر کس در مغازه اش از همه نوع جنسی می فروخت. به دستور امیر کبیر هر کسی ملزم به فروش اجناس هم نوع با یکدیگر شد. مثلا پارچه فروش فقط پارچه، کوزه گر فقط کوزه و همه به همین شکل.
پس از مدتی به امیر کبیر خبر دادند شخصی به همراه توتون و تنباکو، بند تنبان، هم می فروشد. امیر کبیر دستور داد او را حاضر کردند و از او دلیل کارش را پرسیدند. آن شخص در جواب گفت: کسی که تنباکو از من می خرد ممکن است هنگام استعمال به سرفه بیافتد و در اثر این سرفه بند تنبانش پاره شود. لذا من بند تنبان را به همراه تنباکو می فروشم. از آن زمان کار و حرف بی ربط را به حرفهای بند تنبونی مثال می زنند.••
@zarboolmasall
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم برات تنگ شده عمو قاسم🖤
#کرمان_تسلیت
@zarboolmasall
معنی ضرب المثل صدا از ته چاه بر آمدن چیست؟
۱- یعنی صدا به سختی به گوش بقیه می رسد.
۲- معمولا این ضرب المثل را برای کسانی به کار می برند که صدایشان ضعیف است یا با بی حالی صحبت می کنند طوری که صدایشان به گوش دیگران نمی رسد. در اینصورت گفته می شود: صدات از ته چاه میاد! یعنی بلندتر صحبت کن!
۳- وقتی کسی درون چاه عمیقی برود، صدای او برای کسانی که بیرون از چاه هستند، ضعیف و مبهم به گوش می رسد و باید داد بزند تا سخن خود را به گوش دیگران برساند.
از این رو این حالت را به عنوان ضرب المثل برای هرکسی که صدای ضعیفی دارد، به کار می برند. درواقع هرکس آرام صحبت می کند او را به فردی تشبیه می کنند که در انتهای چاه رفته و صدایش به زحمت به گوش می رسد.
#چاه
#صدا
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هراس دارند از هر کسی که در مسیر رسیدن به او باشد.🖤
@zarboolmasall
ضرب المثل انگلیسی🤍⛓
۱_Harp on one string .
پا توی یک کفش کردن
۲_They will never go in double harness
آبشان در یک جوی نمیرود.
۳_ Cut your coat according to your cloth
پایت را به اندازه گلیمت دراز کن
#انگلیسی
@zarboolmasall
39.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻مهمترین قسمت سخنرانی امروز سید حسن نصرالله
@zarboolmasall
وجه تسمیه ضرب المثل کشکِ چی؟ پشمِ چی؟
یا
چه کشکی؟ چه پشمی؟
هر گاه شخصی در هنگام گرفتاری قولی بدهد و پس از رفع آن بخواهد زیر حرف خود بزند، میگوید: چه کشکی، چه پشمی.
از این مثل در هنگام انکار هر نوع حقیقتی هم استفاده میشود. برای مثال وقتی شخصی درآمد زیادی داشته باشد در مقابل سوال دیگران در این مورد میگوید: چه کشککی، چه پشمی؟ همش ضرر میدهم.
یا در هنگام شراکت یکی از طرفین که مسئول حساب و کتاب است، سود تجارت را کمتر از واقع اعلام میکند و هنگامی که شریکش سراغ سود زیادتر را میگیرد در پاسخ میگوید چه کشکی، چه پشمی؟ سودمان همین مقدار بوده.
یک روز گلهداری گوسفندانش را از آغل بیرون آورد و برای چراندن به صحرا برد.
هوای بهار بود و ناگهان باد شدیدی وزید و هوا ابری شد و باران تندی بارید. گلهدار نمیدانست چه کند. گوسفندها هر کدام به طرفی رفتند و خود او هم از ترس سیل، به روی شاخههای درختی رفت.
بالای درخت که رسید سر به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا من و گوسفندانم را از این باد و باران نجات بده، نذر میکنم که نصف گوسفندهایم را به فقرا و مستمندان بدهم.
چند لحظه گذشت و کم کم از شدت باد و باران کاسته شد.
گلهدار خیالش راحت شد که خطر رفع شده و قبل از اینکه از درخت پایین بیاید، همان طور که بالای درخت نشسته بود گفت: خدایا خودت میدانی که فقرا چوپانی بلد نیستند و نمیتوانند از گوسفندها مراقبت کنند.
من آنها را خودم نگه میدارم و در عوض هر چه پشم و کشک از گوسفندها به دست آمد، در راه تو به فقرا میدهم.
گلّهدار شروع کرد به پایین آمدن از درخت و از این که چنان نذر بزرگی کرده، پشیمان بود. وقتی به وسط تنه درخت رسید دوباره رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا، آدم فقیر و بیچاره پشم به چه دردش میخورد؟
همان بهتر که کشک را به فقرا بدهم تا شکمی از عزا در آورند و پشم را خودم نگهدارم.
وقتی پایش به زمین رسید رو به آسمان کرد و گفت: چه کشکی، چه پشمی؟ من از روی ترس یک چیزی گفتم.
گوسفند های پراکنده اش را جمع کرد و تصمیم گرفت به خانهاش برگردد.
هوای بهاری مجددا منقلب شد و ناگهان رعد و برقی در آسمان پیدا شد و بارانی سیلآسا شروع به باریدن کرد و سیل شدیدی راه افتاد و تا گلهدار به خودش بیاید و بتواند خودش را جمع و جور کند، گله را سیل برد.
@zarboolmasall
وجه تسمیه ضرب المثل در عمرت این سه کار را نکن : رازدلت به زن مگو - با نوکیسه معامله نکن - با ادم کم عقل رفیق نشو.
پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن : راز دل به زن مگو، با نوکیسه معامله نکن و با آدم کم عقل رفیق نشو. بعد از این که پدر از دنیا رفت پسر خواست بداند که چرا پدرش به او چنین وصیتی کرده؟ پیش خودش گفت: امتحان کنم ببینم پدرم درست گفته یا نه.
هم زن گرفت، هم از آدم نوکیسه قرض کرفت و هم با آدم کم عقل دوست شد.
روزی زن جوان از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه کشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش را زیرزمین پنهان کرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت: چه شده؟ خون ها مال چیست؟
مرد گفت: آهسته حرف بزن. من یک نفر را کشته ام. او دشمن من بود. اگر حرفی زدی تو را هم می کشم. چون غیر از من و تو کسی از این راز خبر ندارد. اگر کسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.
زن، تا اسم کشته شدن را شنید، فوری به پشت بام رفت و صدا زد: مردم به فریادم برسید. شوهرم یک نفر را کشته، حالا می خواهد مرا هم بکشد. مردم ده به خانه آنها آمدند. کدخدای ده که کم عقل بود و دوست صمیمی آن مرد بود فوری مرد را گرفت تا به محکمه قاضی ببرد. در راه که می رفتند به آدم نوکیسه برخوردند.
مرد نوکیسه که از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت: پولی را که به تو قرض داده ام پس بده. چون ممکن است تو کشته بشوی و پول من از بین برود.
به این ترتیب، مرد، حکمت این ضرب المثل را دانست. سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد.
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکر که خدا هست
او جبراڹ تمام دلتنگی ها
و مرهم تمام زخم هاست
هر وقت دلت خواست
مهمانش کڹ
در بهتریڹ جایی که او می پسندد
در قلبت
شب بخیر
@zarboolmasall