eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.7هزار دنبال‌کننده
67هزار عکس
10.8هزار ویدیو
229 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
سر بر شانه خدا بگذار ... تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت ... به رقص درآیی ... قصه عشق ، انسان بودن ماست ... اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن ... فهمیدن احساس کار هر آدمی نیست ... شبتون نیک 🌸🌸 در پناه حق 👋 @zarrhbin
سر بر شانه خدا بگذار ... تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت ... به رقص درآیی ... قصه عشق ، انسان بودن ماست ... اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن ... فهمیدن احساس کار هر آدمی نیست ... @zarrhbin
آن وقت بود که سر و کلۀ روباه پیدا شد. روباه گفت: سلام. شاهزاده کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: سلام. صدا گفت: ـ من اینجایم، زیر درخت سیب... شاهزاده کوچولو گفت: ـ کی هستی تو؟ عجب خوشگلی! روباه گفت: یک روباهم من. شاهزاده کوچولو گفت: ـ بیا با من بازی کن. خدا می‌داند چه‌قدر دلم گرفته... روباه گفت: نمی‌توانم باتو بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده‌اند آخر. شاهزاده کوچولو آهی کشید و گفت: معذرت می‌خواهم. اما فکری کرد و پرسید: « اهلی کردن» یعنی چی؟ روباه گفت: ـ تو اهل اینجا نیستی. پی چی می‌گردی؟ شاهزاده کوچولو گفت: پی آدمها می‌گردم. «اهلی کردن» یعنی چی؟ روباه گفت: آدم‌ها تفنگ دارند و شکار می‌کنند. اینش اسباب دلخوری است! مرغ و ماکیان هم پرورش می‌دهند و تنها فایده‌شان همین است. تو پی مرغ می‌گردی؟ شاهزاده کوچولو گفت: ـ نه، پی دوست می‌گردم. «اهلی کردن» یعنی چی؟ روباه گفت: یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش «ایجاد علاقه کردن» است. ـ ایجاد علاقه کردن؟ روباه گفت: معلوم است. تو الان برای من یک پسربچه‌ئی مثل صدهزارتا پسربچۀ دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم برای تو یک روباهم مثل صدهزارتا روباه دیگر. اما اگر برداشتی مرا اهلی کردی، آن وقت هر دوتامان به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. تو برای من میان همۀ عالم موجود یگانه‌ ای می‌شوی، من برای تو. شاهزاده کوچولو گفت: کم‌کم دارد دستگیرم می‌شود. یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد. روباه گفت: بعید نیست. روی این کرۀ زمین هزار جور چیز می‌شود دید. شاهزاده کوچولو گفت: اوه، نه! آن، روی زمین نیست. روباه که انگاری حسابی حیرت کرده بود گفت: روی یک سیارۀ دیگر است؟ ـ آره. ـ تو آن سیاره شکارچی هم هست؟ ـ نه. ـ محشر است! مرغ و ماکیان چه طور؟ ـ نه. روباه آه‌کشان گفت: همیشۀ خدا یک پای بساط لنگ است!  اما پی حرفش را گرفت و گفت: ـ زندگی یکنواختی دارم. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم، آدم‌ها مرا. همۀ مرغ‌ها عین همند، همۀ آدم‌ها هم عین همند. این است که یک خورده خلقم را تنگ می‌کند. اما اگر تو برداری مرا اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پائی را می‌شناسم که با هر صدای پائی فرق می‌کند. صدای پای دیگران مرا وادار می‌کند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم. اما صدای پای تو، عین موسیقی، مرا از سوراخم می‌کشد بیرون. تازه، نگاه کن! آنجا آن گندمزار را می‌بینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی‌فایده‌ ای است. پس گندمزار مرا به یاد چیزی نمی‌اندازد. اسباب تاسف است. اما تو، موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر می‌شود! گندم که طلائی رنگ است مرا به یاد تو می‌اندازد، و صدای بادی را که توی گندمزار می‌پیچید دوست خواهم داشت... 📕 نویسنده: ترجمه: @zarrhbin
‍ 📌آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان (۱۳۰۴_۱۳۷۹) 👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
‍ 📌آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان #احمد_شاملو(۱۳۰۴_۱۳۷۹) 👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
‍ 📌آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان (۱۳۰۴_۱۳۷۹) 🔹احمد شاملو (زاده ۲۱ آذر، ۱۳۰۴ در تهران) شاعر، فیلم‌ساز، روزنامه نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ نویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران بود. تخلص شعری احمد شاملو الف. بامداد و الف.صبح بود 🔹پدر وی حیدر نام داشت که تبار او به گفته شاملو در شعری از مجموعه‌ ی مدایح بی‌ صله، به اهل کابل برمی‌گشت؛ مادرش کوکب عراقی است. دوره‌ی کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هرچند وقت را در جایی به مأموریت می‌ رفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (به همین دلیل شناسنامهٔ او در شهر رشت گرفته شده‌ است ) 🔹دوران دبستان را در شهرهای خاش و زاهدان و مشهد گذراند و از همان دوران اقدام به گردآوری مواد فرهنگ عامه کرد. شاملو دوره دبیرستان را در بیرجند و مشهد و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را در دبیرستان ایرانشهر تهران خواند و به شوق آموختن دستور زبان آلمانی در سال اول دبیرستان صنعتی ثبت‌ نام کرد. 🔹در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده ژاندرمری به گرگان و ترکمن‌ صحرا فرستاده شد. او همراه با خانواده به گرگان رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. در آن هنگام در فعالیت‌ های سیاسی شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر شد و به زندان شوروی در رشت منتقل گردید. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه (ارومیه) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشه‌ وری و جبهه دموکرات آذربایجان به همراه پدرش دستگیر شد و دو ساعت جلوی جوخه آتش قرار می‌ گیرد تا از مقامات بالا کسب تکلیف کنند. سرانجام آزاد می‌ شود و به تهران باز می‌ گردد و برای همیشه ترک تحصیل می‌ کند. 🔹شهرت اصلی احمدشاملو به خاطر شعرهای اوست که شامل اشعار نو و برخی قالب های کهن نظیر قصیده و نیز ترانه های عامیانه است. شاملو تحت تأثیر نیما یوشیج، به شعر نو روی آورد،اما برای اولین بار درشعر «تا شکوفهٔ سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به صورت پیشرو سبک جدیدی را در شعر معاصر فارسی گسترش داد. از این سبک به یا یا یاد کرده اند. بعضی از منتقدان ادبی او را تنها شاعر موفق در زمینه می دانند. 🔹شاملو علاوه بر شعر، کارهای تحقیق و ترجمه شناخته شده ای دارد. مجموعه کتاب او بزرگترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامیانه مردم ایران می‌باشد. آثار وی به زبان های: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی و ترکی ترجمه شده است. 🔹احمدشاملو در سال ۱۳۳۰ شعر بلند «۲۳» و مجموعه اشعار «قطع نامه» را به چاپ می‌ رساند. در سال ۱۳۳۱ به مدت حدود دو سال مشاورت فرهنگی سفارت  مجارستان را به عهده دارد. 🔹در سال ۱۳۳۲ پس از کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق و با بسته شدن فضای سیاسی ایران مجموعه شعر و احساس توسط پلیس در چاپخانه سوزانده می‌شود و با یورش مأموران به خانهٔ او ترجمهٔ طلا در لجن اثر زیگموند موریس و بخش عمدهٔ کتاب پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر مور یوکایی «مردی که قلبش از سنگ بود» بعد از ۵۰ سال منتشر شد، خبرگزاری مهر با تعدادی داستان کوتاه نوشتهٔ خودش و کتاب‌ها و یادداشت های کتاب کوچه از میان می‌رود و با دستگیری مرتضی کیوان نسخه های یگانه ای از نوشته هایش از جمله مرگ زنجره و سه مرد از بندر بی آفتاب توسط پلیس ضبط می شود که دیگر هرگز به دست نمی آید. 🔹شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان آشنا می‌شود. این آشنایی تأثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطهٔ عطفی در زندگی او محسوب می‌شود. در این سال‌ها شاملو در توقف کامل آفرینش هنری به سر می‌برد و تحت تأثیر این آشنایی شعرهای مجموعهٔ آیدا: درخت و خنجر و خاطره! و آیدا در آینه را می‌سراید. او دربارهٔ اثر آیدا در زندگی خود به مجله فردوسی گفت: «هر چه می‌نویسم برای اوست و به خاطر او… من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده‌بودم پیدا کردم». 🔹سال‌ های آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوایی گذشت که به او تحمیل شده بود. از سویی تمایل به خروج از کشور نداشت و خود در این باره می‌ گویید: «راستش بار غربت سنگین‌ تر از توان و تحمل من است… چراغم در این خانه می‌ سوزد، آبم در این کوزه ایاز می‌ خورد و نانم در این سفره‌ است.» از سوی دیگر اجازه هیچ‌ گونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمی‌ شد و اکثر آثار او از جمله کتاب کوچه سال‌ ها در توقیف مانده بودند. 🔹سرانجام احمد شاملو پس از تحمل سال ها رنج و بیماری، در ساعت۹شب دوم مرداد ۱۳۷۹ درگذشت و پیکرش در امام‌زاده طاهر کرج به خاک سپرده شد. روحش شاد🌷 @zarrhbin
معلم با خط كش چوبی اش زد پشت دستم و گفت جمله‌هایت زيباست گفتم اجازه آقا پس چرا ميزنيد؟ نگاهم كرد پوزخند تلخی زد و گفت: ميزنم تا همیشه يادت بماند خوب نوشتن و زيبا فكر كردن دراین دنیا تاوان دارد.. @zarrhbin
تکیه کلامش بود فرق نمی کرد موقع سلام یا وقت خداحافظی می گفت تنور دلت گـرم معنی این جمله را بعدها فهمیدم هر جا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی اش را می خوری هر چه دلت گرمتر ،مهربانی ات بیشتر و روزگارت آبادتر است ... 💗روزتـون شـاد و سرشـار از مهربونی💗 @zarrhbin
خری به درختی بسته بود. شیطان خر را باز کرد. خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد. زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید ؛تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش. صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت. صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد صاحب خر را از پای دراورد! به شیطان گفتند چکار کردی؟!!! گفت من فقط یک خر را رها کردم! نتیجه:هرگاه میخواهی یک جامعه را خراب کنی خران را ازاد کن! -به ساعت ها بگویید بخوابند ! بیهوده زیستن را ؛ نیازی به شمارش نیست... @zarrhbin🕊
تکیه کلامش بود؛ فرق نمی کرد موقع سلام یا وقت خداحافظی، می گفت: "تنور دلت گرم..." معنی این جمله را بعدها فهمیدم... هرجا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم. انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی اش را می خوری! هرچه دلت گرمتر، مهربانی ات بیشتر و روزگارت آبادتر است. @zarrhbin🕊