ذرهبین درشهر
#حسابی، محمود🌷
(۱۳۷۲_۱۲۸۱ه.ش)
فیزیکدان ایرانی
✅ در تهران، در خانوادهای تفرشی به دنیا آمد. #پدرش، از دولتمردانِ قاجاری بود. که به #سفارتایران در #لبنان اعزام شد. اما به دلایل شخصی و خانوادگی، همسر و دو فرزندِ خود را در #بیروت رها کرد و به ایران بازگشت.
✅ #مادرمحمود با سختی و مشکلاتِ زیاد، فرزندانِ خود را در بیروت بزرگ کرد و آنها را طوری #تربیت کرد که هر دو به #تحصیلاتعالی دست یافتند.
✅ محمود ابتدا در لبنان و سپس در #فرانسه، در رشتههای #برق و #ساختمان و #فیزیک درس خواند و سرانجام #دکترایفیزیک گرفت و به ایران بازگشت.
✅ او در بنیانگذاری مدرسهی #مهندسی_وزارت_راه، دارالمعلمین عالی، موسسهی ژئوفیزیک و #سازمان_انرژی_اتمی، نقش داشت و بیش از ۵۰ سال استاد فیزیکِ #دانشگاهتهران بود.
✅ #دکترحسابی در دولتِ #دکترمصدق، مدتی وزیر فرهنگ شد و به ایجاد #مدارسعشایری کمک کرد. او چند دوره نیز #نمایندگیمجلسسنا را به عهده داشت و سناتور انتصابی بود.
✅ به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و عربی مسلط و در زبان فارسی #صاحبنظر بود و با عالمانی چون #مرتضیمطهری، #محمدتقیجعفری و #محمدعبدالسلام مراودهی علمی داشت. آرامگاه او در تفرش است.
نام و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...
📚 فرهنگ نامه ی نام آوران
(آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
📌 و اما حُسن ختام، پشت جلد کتابِ #استادعشق نوشتهی ایرج حسابی که چاپ هفتاد و هشتم روی آن جلوهگری می کند این گونه نوشته است: #پروفسورحسابی، در بازگویی روزهای بازپسین از همه می گویند؛ از پدر، مادربزرگ، همسر و هرکس که در گذر زندگی دستی و آغوشی به مهربانی به سویشان گشودهاند. از مادربزرگ خود بارها با لفظ #خانم یاد می کند و آنجا که فرزندانشان در پرسشی ناخواسته و نابهنگام از لفظ خانم و آقا و تاکید همارهی پدر میپرسند در پاسخ به تاکید میگویند:"خانم و آقا بودن آسان نیست، سابقه، تربیت و نجابت باید فراهم باشد. ایمان و اعتقاد از ارکان خانم و آقا بودن است. اگر خانم و آقایی به این مرتبه برسند، میدانند چه کارهایی باید انجام دهند و چه کارهایی نباید انجام دهند یا به قولِ #حافظ آنقدر هست که بانگ جرسی میآید... خانم و آقا هیچگاه دروغ نمیگویند و در نشست و برخاست و خیلی از مسائل اجتماعی آداب لازم را رعایت می کنند."
@zarrhbin
🔴آخرین روز قبل از واقعه ...
⏪اسرار ناگفته از آخرین روز زندگی سپهبد سلیمانی
پنجشنبه(98/10/12)
ساعت 7 صبح
#دمشق
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،
هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
.
ساعت 7:45 صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در #سوریه حاضرند.
.
ساعت 8 صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما #پنج_شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
.
ساعت 11:40 ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
.
ساعت 3 عصر
حدود #هفت_ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم #بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
.
ساعت حدود 9 شب
حاجی از #بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و #خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم #عراق است و هماهنگی کنند
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسین #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:
میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، #میوه_رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
ساعت 12 شب
هواپیما پرواز کرد
ساعت 2 صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
(راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون)
@zarrhbin