eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.3هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرا، پدربزرگا، مادرا، مادربزرگا....🌷 🍃 آغ بابا نجّار بود و همیشه از خاطراتش با دکتر جواد حائریان که با هم نجّاری را آموخته بودند برایمان قصه ها روایت می کرد، اما زمانی که آغ بابا پا به سن گذاشت و دیگر توانایی حرفه ی نجّاری را در خود ندید، تصمیم گرفت که یک مغازه ی کیف فروشی برای خود دست و پا کند و خود را سرگرم مغازه نماید. بنابراین بچّه ها و دانش آموزان او را خوب می شناختند، زیرا هر سال با کیف های رنگارنگی که بر سر در مغازه اش نصب می کرد، نوید پاییزی زیبا و مِهری دلنشین را به آنها می داد. 🍂 صبر و حوصله ی آغ بابا همیشه مثال زدنی بود تا جایی که گاهی نامُرادیهای روزگار در برابر صبر و تحمل او زانو می زدند و سر تعظیم فرود می آوردند. پدربزرگ نخوانده بود اما مهربانیش در برابر کودکان زبانزد بود و گاهی پدر ومادرهای جوان از او اصول با کودک را می آموختند، راستی شریک زندگی آغ بابا، مادربزرگ نیز چند سالی بود به علت عارضه مغزی از ناحیه یک دست و یک پا فلج شده بود اما خوشبختانه پشتکارش به حدی بود که از پسِ زندگی بر می آمد و تا جایی که می توانست از کسی کمک نمی خواست. 🍃 پدربزرگ و مادربزرگ در بسیار فعال و کوشا بودند و سعی می کردند که با نظارت، روابط مابین فرزندانشان همیشه حَسنه باشد و اگر گاهی درگیری لفظی بین آنها رُخ می داد، مادربزرگ از آغ بابا می خواست تا بخواند و از این طریق از خدا مدد جویند تا کدورتها برطرف شود و هیچکدام از آنها کینه ای از هم به دل نگیرند. 🍂 روزگار بر همین منوال بر آنها می گذشت که بعد از سکته مغزی که منجر به فلج شدن مادربزرگ گردید اینبار نوبت به قلب مهربانش رسیده بود که درد می گرفت و این درد اَمانش را بریده بود تا اینکه پزشکان تشخیص دادند که قلب نَنه زری به باطری نیاز دارد بنابراین مادربزرگ خود را به تیغ جراحی داد و به سلامت نیز از زیر عمل بیرون آمد. 🍃 بعد از عمل تنها مشکلی که وجود داشت این بود که خانه ی آنها در قرار داشت و امکانات رفاهی آن چندان مضاعف نبود و مادربزرگ بعد از عمل نبایستی زیاد سرما بخورد. اما خانه های قدیمی به دلیل اینکه مطبخ (آشپزخانه) و سرویس بهداشتی بیرون و در فضای باز خانه قرار داشت، و این شرایط برای مادربزرگ مناسب نبود، بنابراین آغ بابا برای رعایت حال شریک زندگیش تصمیم گرفت خانه ی قدیمی به اضافه ی دستگاهها و وسایل نجّاری را بفروشد و یک خانه هال دار که چندین سال از ساختش گذشته بود را خریداری کند. 🍂 اما مادربزرگ چنان دلبسته ی بافت قدیم و خانه ی سنتی اش بود که زیاد از تصمیم پدربزرگ استقبال نکرد، اما مجبور بود به علت بیماری، کلبه ی خاطراتش را ترک کند، چرا که رای و نظر بچّه ها هم همین بود و بالاخره به آن خانه نقل مکان کردند، مادربزرگ علی رغم میل باطنیش سعی کرد با آن فضا کنار بیاید. بنابراین او روزها به درب خانه خیره می شد تا شاید کسی از در وارد شود و تنهایی او را پُر کند. 🍃 زیرا زمانیکه در بافت قدیم زندگی می کرد، صبح های زود بعد از نماز درِ خانه را می پاشید و به مرغ و خروس ها سری می زد و گلدانهای گل نازش را نیز نوازش می نمود و اگر دلش هم می گرفت سری به میدان مسجد حاج محمدحسین می زد و با همسایه ها به گفتگو می نشست و دانه های اخموی پسته را می شکست و گاهی از دور عابران پیاده را در خیابان نظاره گر بود، اما وضعیت جدید چنین نبود، ظهرها چشم به راه همسرش و شب ها چشم به راه فرزندان و نوه هایش بود، خلاصه مادر بزرگ بعد از آن بیماری چند سالی بیشتر دوام نیاورد و آن زمان بود که من به صفا و سرزندگی در خانه ی قدیمی که دارای صفه و مطبخ و حوض بود پی بردم و اینکه آدمی با وجود آدمهای دیگر زنده است و نفس می کشد، وقتی مادربزرگ از بافت قدیم رفت، . 🍂 بعد از رفتن مادربزرگ، آغ بابا طعم را چشید چرا که یک عمر مادربزرگ تلخی ها و شیرینی های زندگیش بود و با داری و نداری او ساخته بود و به خاطر سختی های زندگی هیچ وقت خَم به اَبرو نیاورده بود و آغ بابا تازه فهمید چه را از دست داده است. بعد از رفتن ننه زری، آغ بابا روزها به مغازه می رفت و شبها از ترس تنهایی هفته به هفته خانه ی یکی از فرزندانش بود؛ ⬅️ادامه ی داستان در پست بعدی‌👇👇