👆👆👆
💥میگفت یک فرد ایرانی در فصل زمستان به عنوان #گردشگر به سرزمین خرسها برای چه میخواهد برود ؟ آخر اگر کسی وارد این سرزمین یخیِ وابسته به نروژ شود ، نه دولت نروژ و نه مقامات محلی ، حق ندارند او را از این جزیره اخراج کنند. اگر کسی وارد این سرزمین یخزده شود ،میتواند تا آخر عمرش آنجا بماند . این جزیره یکی از مراکز #مناقشات شرق و غرب است. بخشی از جزیره (شهر پیرامید) توسط شورویها اشغال شده بود. حالا هم در دست روسهاست. پس از فروپاشی شوروی ، شهر تخلیه شده است . در سال ۲۰۱۴ تنها هفت نفر در این شهر نگهبانی میدادند . دیگر هیچکس در آنجا نیست . شهر #پیرامید احتمالا یکی از مراکز مهم بایگانیِ اسناد شورویها بوده است. یعنی قبل از عصر کامپیوتر ، اسنادمحرمانهی شوروی در این جزیره بایگانی میشدهاست.
💥شما میتوانید از روی اینترنت بخشی از این شهر زیبا را ببینید. گویا در سال ۲۰۱۴ بخشی از اسناد شوروی در این جزیره جود داشته است. در اطراف #لانگیرباین پنج آنتن عظیم با قطر ۳۴ تا ۴۲ متر وجود دارد. این آنتنها ماهوارههای قطبی و فعالیتهای فضایی و موشکی روسیه را کنترل میکنند . خوب ، پلیس نروژ حق داشت از خود بپرسد یک ایرانی در این سرما به چه دلیل به این سرزمین یخزده و تاریک میرود.
💥از پشت پنجره دیدم که درِ هواپیما بسته شد. داشتند پلهها را از هواپیما دور میکردند. یک مرتبه ذهنم جرقه زد . کارت استادی دانشگاه سوربن همراهم بود. کارتی که بیست سال قبل صادر شده بود.
در یک لحظه گفتم :《صبرکنید! صبرکنید!》 کارت را نشان دادم.
کارت عضویت مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه (C.N.R.S) را نیز نشان دادم و ظرف چند لحظه توضیح دادم که عضو مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه هم هستم.
به محض دیدن کارت #دانشگاهسوربن ، پلیس فرودگاه گوشی بیسیمش را برداشت وبه خلبان گفت توقف کند. پلهها را به هواپیما نزدیک کردند.درِ هواپیما باز شد.پله به هواپیما متصل شد. مهر پلیس به داخل پاسپورتم خورد. یک پلیس زن جوان کولهام را از زمین برداشت و مرا تا پای پلهی هواپیما همراهی کرد. مرتب میگفت : 《 پروفسور عذرخواهم!》
💥 پاسپورت ایرانیام یک پارتی لازم داشت. وقتی میخواهی با پاسپورت کشوری که تبلیغات زیادی در همهی دنیاعلیه آن است و تحریم هم هست مسافرت کنی ،این حرفها هم دارد.
کارت استادیام که بیست سال بود از آن استفاده نکرده بودم ، پارتیام شد. ۱۲:۱۰ دقیقه هواپیما حرکت کرد. هواپیما در روی زمین به محلی رفت تا بالهایش را بشویند.
💥در همین یک ساعت توقف ، بالهایش یخزده بود. کمتر از نصف صندلی ها پر بود. دقیقا شمردم،۷۶ مسافر در هواپیما بودیم. بقیهی مسافران در ترمسو پیاده شده بودند. ۱۲:۲۵ دقیقه از زمین بلند شدیم. پلی طولانی زمینهای دوطرف خلیجی کوچک را به هم وصل میکرد.
فرودگاه عملا کنار ساحل بود. هواپیمابه جلو میرفت . خورشید کمرنگ و کمرنگ شد. تازه عقلم داشت به کار میافتاد. عقلم داشت بر احساسم پیشی میگرفت. از خودم پرسیدم بندهی خدا توی این سرمای زمستان و در این تاریکی مطلق ، تک و تنها به کجا میروی ؟به این جزیره دور افتاده برای چه میروی ؟ هما راست میگفت . لااقل تابستان میرفتی که روز ۲۴ ساعته را ببینی ! بندهی خدا در این عالم بیپولی ، چرا به این مسافرت پرخرج میروی ؟ حدود ۲۲ میلیون تومان باید خرج میکردم. خرج بلیت ، لباس ، هتل و خورد و خوراک عملا ۲۲.۵ میلیون تومان شد . بلیت هواپیما از استکهلم تا لانگیرباین۳۸۷۵ کرون . هتل برای چهارشب ۳۳۶۰ کرون . لباس و وسایل از مشهد و در سوئد حدود ۱۱ میلیون تومان. بندهی خدا تمام مدت در استکهلم پیش دخترت میماندی پول را هم به او میدادی . تازه اگر مهمان نوازی خانم حمیده نژادی نبود، باید در استکهلم هم پول هتل و مخارج دیگر را میپرداختم. این زن مهربانِکُرد مگر میگذارد کسی دست در جیبش کند ؟ راستی ، خانمحمیدهنژادی در ادارهای که کار میکند ( وزارت مسکن در استکهلم ) به 《تارا》 معروف است . او حتی سوغاتی هم برای بچههایم خرید و همراهم کرد.
💥ساعت ۱۳:۰۵ دقیقه کاملا وارد #دریایظلمات شده بودم . حالا دارم جغرافیای قطب و شب نیمروز را درک میکنم. وای ...! درک مسافری که با هواپیما مسافرت میکند کجا و درک مسافری که با کشتیهای بادبانی در اقیانوس قطب شمال حرکت میکند کجا ؟ دو سوم هواپیما خالی بود . رفتم ردیف ۲۸ نشستم. کسی پهلویم نبود . یاد خیلیها افتادم . یاد احمدآقا دبیری .علی و پسرانش ، اکبر و همسرش سکینه خانم ؛ دوستانی که پنجاه سال است آنها را ندیدهام و سه نفر از آنها فوت شدهاند . یاد دوستان بچگی و نوجوانی . یاد دوستانی که عدهای از آنها دیگر در بین ما نیستند ...
#ادامهدارد...
📚شازده حمام ، جلد چهارم
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin