📣📣📣📣📣
#اطلاعیه
با سلام
جهت #پلاسمادرمانی یک بیمار کرونایی نیاز مبرم به گروه خونی AB+ یاo+ یاo- که سابقه بستری در بیمارستان و کرونای مثبت بوده و حدود دو هفته از بیمارستان ترخیص شده است را داریم خواهشمند است با شماره ۰۹۰۲۳۵۲۷۰۷۳تماس بگیرید.
@zarrhbin
❌❌❌
📛وضعیت اسف بار، حال هم زن و شرم آور اکثر سطل های زباله در سطح شهر
خداقوت به مردم خوش فرهنگ شهر و خداقوت جانانه به خدمات شهری که امسال از قافله کار و کرونا عقب ماندند....
🔺تصویر مربوط به ظهر جمعه ۹۹/۱/۱۵
جنب سه شنبه بازار می باشد
علی برکت الله
@zarrhbin
❌نوزاد ۸۰۰ گرمی در یزد به کرونا مبتلا شد
معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد:
🔹️ تست کرونای یک نوزاد ۸۰۰ گرمی متولد شده در یکی از مراکز درمانی استان یزد مثبت اعلام شد.
🔹️ مادر این نوزاد، مشکوک به کرونا بود و تصور میشد که نوزاد وی مشکلی نداشته باشد اما پس از آزمایش، مشخص شد این نوزاد به کرونا مبتلا شده است.
@zarrhbin
سلامعلیکم
درقرنطینه حالِ من خوب است
کرونا در نَبرد سرکوب است
لشکرش راشکست خواهم داد
صبرِمن همچو صبرِایّوب است
از سیدمحمدپزشکی اردکانی
#در_خانه_میمانیم
@zarrhbin
🔺️تجویز و تولید فاوپیراویر فقط با تایید وزارت بهداشت انجام میشود
رییس مرکز روابط عمومی وزارت بهداشت:
🔹️وزارت بهداشت از ابتدا اعلام کرد که داروی فاوپیراویر در اروپا و آمریکا هم مورد تایید قرار نگرفته است.
🔹️این دارو در ژاپن برای آنفلوآنزا تولید شده بود و در ژاپن هیچ گزارشی مبنی بر اینکه این دارو در زمینه کووید ۱۹ سودمند است، حتی از طرف شرکت سازنده هم گزارش نشده است.
🔹️در چین هم این دارو روی بیمار کووید ۱۹ تست شده و گفتهاند تاثیر نسبی داشته و حتی مقالهای که در این زمینه منتشر شده بود، پس گرفته شد.
🔹️به هر حال مقاله محکمی از مطالعه علمی و بالینی مبنی بر اثربخشی داروی فاوپیراویر وجود ندارد.
🔹️برخی اعلام کردند ما محموله اهدایی ژاپن را روی ۳۰ بیمار آزمایش کرده و پاسخ گرفتهایم.
🔹️اگر این صحیح باشد باید نتیجه آن در مجلههای علمی چاپ شده باشد یا به وزارت بهداشت ارائه کرده باشند که تاکنون این اتفاق نیفتاده است./ ایرنا
@zarrhbin
⛔️ خاطرات کاملا #کرونایی
قسمت نوزدهم
فضای عجیبی در روزهای کرونایی در قرارگاه های بچه های جهادی و طلاب حاکم بود. اون از بیمارستانش. اون از قرارگاهش. اون از سردخونه و مرده شور خونش و ...
وقتی اون پسر اعدامی رو شستیم و یه دست کفن مرتب هم کردیم و آماده شد، گذاشتیم که هر وقت خواستن بیان ببرن و دفنش کنند. بچه ها از یه در دیگه میخواستن خارج بشن که حتی نفهمن این پسر کیه و کس و کارش کین و کجایین؟
ولی یه جوری بود. دل کندن ازش سخت بود. حالا ما کلی آدم شسته بودیم و تیمم داده بودیما. ولی اون جوون یه جور خاصی بود. انگار تو وجودش آهن ربا داشت که همینجوری بچه ها ایستاده بودن و نگاش میکردن.
من اگه یه روزی قرار باشه واسه بچه هام از کرونا و روزای خاصش بگم، محاله که دو نفر رو یادم بره و از اونا چیزی نگم: یکی بنیامین! که خدا بگم چیکارش کنه؟ اصلا خرابمون کرد و رفت! یکی هم همین جوون اعدامی! که انگار داشتیم بعد از مرگش میشناختیمش ولی دیگه دیر شده و باید خاکش کنن.
بگذریم ...
بچه هایی که غسل میدادن و زحمت کفن و دفن اموات کرونایی رو میکشیدن، اگه جا داشت غسل میدادن اما اگه هم دیگه نمیشد تیمم میدادند. حتی الان شنیدم که بعد از روزهای اول که تیم ما اونجا فعال بود، سایر تیم ها مجبور شده بودند اغلب اموات را فقط تیمم بدهند و شرایط غسل را نداشتند.
نتیجه سلامتی من و چند تا از بچه های دیگه اومده بود و کم کم باید کلا قرارگاه را هم ترک میکردیم و جای خودمون رو به سایر اعزّه میدادیم.
ولی با یک چیزی روبرو بودیم که نمیشد ازش گذشت ولی واجعا جای کار داشت. اونم این بود که تعداد بانوی غساله کم بود و کم کم داشت میزان و تعداد اموات بانو هم افزایش پیدا میکرد.
از یه طرف اغلب خواهرا و خانواده ها بنا به شرایط و تکلیفی که داشتند مشغول دوختن ماسک و لباس مخصوص و این چیزا بودند و از یه طرف دیگه شاید حداکثر خواهرانی که از بانوان محترم طلبه بودند و جهادی در کار غسل دادن اموات داوطلب شده بودند سه نفر بود. البته جایی که ما بودیم سه نفر بودند و من اطلاعی از سایر جاها ندارم.
اون سه بنده خدا دیگه بیشتر از یک هفته صلاح نبود اونجا باشن. هم به خاطر سلامتی و هم به خاطر شرایط روحی و این چیزا. بندگان خدا خودشون هیچی نمیگفتند و اعتراضی نداشتند. ولی خب! بچه ها باید یه فکری به حالش میکردند تا خدایی نکرده شاهد حادثه ناگوار برای اونا نباشیم.
نشستیم دور هم ببینیم چیکار میتونیم بکنیم؟ هر کسی یه چیزی گفت ونظری داد. یکی گفت فراخوان بدیم اما بنا به دلایل متعدد این پیشنهاد رد شد. یه نفر گفت با یکی دو تا از حوزه ها صحبت کنیم و بگیم اساتیدشون زحمتش بکشن اما خیلی از این پیشنهاد هم استقبال نشد. دو سه نفر گفتند خانمای خودمون اعلام آمادگی کردند و از ظرفیت همینا استفاده کنیم اما اینم جالب نبود و نمیخواستیم از یک خانواده، هم پدر گرفتار باشه و هم مادر! با اینکه خیلی هم اصرار داشتند اما صلاح نبود.
خلاصه مونده بودیم چیکار کنیم. بعد از دو ساعت جلسه و بحث، چون نمیخواستیم الا بختکی کار کنیم، قرار شد استراحت کنیم و ادامه بحث را بندازیم برای بین الطلوعین فرداش.
رفتم دراز بکشم که یادم به گوشیم افتاد. گوشیمو برداشتم و یه ضد عفونی کردم و روشنش کردم. ماشالله شاید دو هزار تا پیام نخونده داشتم. همینجوری که چشمی داشتم به عزیزانی که پیام دادند نگاه میکردم، یهو چشمم خورد به اکانت «محمد» و فورا بازش کردم. نوشته بود: «سلام. تماس فوری.»
دیگه نگا نکردم ببینم ساعت چنده؟ فورا زنگ زدم براش:
«ما با ولایت میمانیم
شور ما از عاشوراست ...»
فورا برداشت. گفتم: سلام علیکم
👇👇👇
گفت: سلام حاج آقا! کجایی تو؟
گفتم: درخدمتم. خوبین الحمدلله؟
گفت: نه حالا اونقدر اما چند بار تماس گرفتم و دیدم نیستی و عکس کانالت صفحه سیاه زدی و ...
گفتم: ببخشید. داستان داره. بعدا برات مفصل میگم. چه خبر؟
گفت: سلامتی. دیگه میخواستم بدم ردت بزنن ببینم کجایی؟
گفتم: چیزی شده؟
گفت: نه ... حالا درباره کار بعدا حرف میزنیم... راستی رفتی برای کروناییا؟
گفتم: آره اگه خدا قبول کنه ...
گفت: قبول باشه ان شاالله ... اگه کاری از من برمیاد بگو بیام.
گفتم: حالا هستن بچه ها ... ولی اگه لازم شد چشم.
گفت: راستی نیروی خانم نمیخواین؟
تا اینو گفت، برقم گرفت و پاشدم نشستم و گفتم: چرا چرا ... اتفاقا خیلی هم لازمه ... همین حالا بحثش بود ... چطور؟
گفت: خب خدا را شکر ... دو سه روزه که چند نفر از خانما که با یکی از گروه های ما کار میکنند گفتن که برای شما هر چی پیام دادند شما اصلا سین نکردی و ازت دلخور شدند و الان هم به من گفتند که حاضرن اگه کاری مخصوص خانما باشه جهادی بیان و خدمت کنن.
گفتم: خدا رحمت کنه امواتشون. خیلی هم به موقع و لازمه. کی میتونن بیان؟
گفت: چطور؟ میتونم بگم که مثلا فردا پس فردا بیان. چون خودشون اینجوری اعلام آمادگی کردند و حداقل ده دوازده روز هم میتونن بمونن. بنده خداها هم به خودم گفتند و هم به خانمم گفتند.
گفتم: وای حاجی این عالیه! نگفتی چند نفرن؟
گفت: اطلاع دقیق ندارم اما اینجوری که گفتن شاید باشن چهار پنج نفر!
گفتم: باشه ... میگم واحد خواهران درخدمتشون باشن.
گفت: فقط حاج آقا لطفا حواست باشه ها ... کسی تو کار اینا خیلی دخالت نکنه و چراغ خاموش میان و میرن.
گفتم: اوکی. حواسم هست. اصلا میسپارم ... راستی کاش لیست اسامی میدادین که بدم به واحد خواهران و دیگه بگم کارشون راه بندازن.
گفت: اینجوری بهتره. باشه. وقتی اسامی را دادند برات میفرستم.
گفتم: عالیه. خدا خیرت بده.
بعدش چند دقیقه حرف زدیم و خدافظی کردیم. دقایقی بعد، یه لیست فرستاد و اسامی پنج نفر از خواهران طلبه با درج مقاطع تحصیلی سطح سه و چهار حوزه برام فرستاد. الحمدلله خواهران فاضل و زحمت کشیده ای بودند. چون تقریبا همشون میشناختم و قبلا جلساتی درخدمتشون بودیم.
بعد از نماز صبح به بچه ها خبر حل شدن این مسئله مهم را دادم و یه قلم خودکار برداشتم که اسامیشون یادداشت کنم و تحویل بخش خواهران بدیم:
پنج نفر:
خانم ....
خانم ....
خانم ....
خانم ....
و خانمِ پریا ... ☺️
ادامه دارد...
✍دلنوشتههای یک طلبه
@zarrhbin
📌صنوف کشور تا چه روزی تعطیل هستند؟
قاسم نوده فراهانی رئیس اتاق اصناف کشور:
🔹️ واحدهایی که در این ایام تعطیل بودند تا روز بیست و سوم فروردین تعطیل خواهند بود. از روز بیست و سوم فروردین به بعد تعیین و تکلیف خواهیم کرد تا صنوف مختلف به ترتیب اولویت فعالیت خود را آغاز کنند.
🔹️ صنوف ارائه دهنده خدمات ضروریتر از جمله فروشندگان قطعات یدکی و مواردی از این قبیل در اولویت قرار خواهند گرفت.
🔹️ این فرایند تا اول اردیبهشت ادامه خواهد داشت و از اول اردیبهشت اغلب صنوف فعالیت خود را آغاز خواهند کرد؛ ترتیب اولویت برای شروع فعالیت واحدهای صنفی به مرور اعلام خواهد شد.
@zarrhbin
افسوس؟
بنی آدم ابزار یکدیگرند؛
گهی پیچ ومهره گهی واشرند ،
یکی تازیانه یکی نیش مار؛
یکی قفل زندان، یکی چوب دار ،
یکی دیگران را کند نردبان؛
یکی میکشد بار نامردمان ،
یکی اره شد،نان مردم برد؛
یکی تیغ شد خون مردم خورد ،
یکی چون کلنگ و یکی همچو بیل؛
یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل ،
یکی چون قلم خون دل می خورد؛
یکی خنجر است و شکم می درد ،
خلاصه پرازنفرت وکین واندوه و آز؛
نه رحم و نه مهر و نه لطف و نه ناز،
همه پر کلک پر ریا حقه باز!
چو عضوی
بدرد آورد روزگار دگر
عضوها پا گذارند فرار!!
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#آقارضا_در_تهران💡
📌 در هفتهی گذشته خواندیم که مهری با تداعی این جملهی مادربزرگش که "در هر مشکلی حکمتی هست و در هر حکمتی، نعمتی" در برابر مشکلات نیرو میگرفت. با هم بخوانیم ادامهی ماجرا...
▫️لئون و آقاتقی به جعفرآقا گفتند نگرانِ #مهری نباشد، همسران آنها مراقب او خواهند بود. مهری به خانهی خودش رفت. آن شب و شبهای بعد هم #آقارضا به خانه نیامد. شانزده آذر شلوغی بود. برخورد ماموران با دانشجویان تند و خشن بود. تقریباً روز ۲۲ آذر #دانشگاه روال عادی خود را یافت. تعدادی از دانشجویان دستگیر شده آزاد شده بودند، اما از آقارضا خبری نبود. مهری به هر دری زد، خبری از او نیافت. در دانشگاه عدهای به او دلداری میدادند.
▪️همسر لئون و آقاتقی و گلناز مرتب به مهری سر میزدند. مهری ماجرای شوهرش را برای پدرش نوشت. #خلیفهمحمدعلی عازم تهران شد. خلیفه چند روزی در تهران بود. آن مرد چکار میتوانست بکند؟ چند روز در تهران ماند و دخترش را دلداری داد، اما خودش به شدت نگران بود. #مهری هر روز به دانشکدهی حقوق سر میزد. استادان با او همدردی میکردند، اما هیچکس راهحلی نشان نمی داد. استادی که آقارضا در دفترش کار میکرد، به مهری پیشنهادی داد. مهری باید به شکل کتبی از او درخواست وکالت شوهرش را میکرد. مهری کتبی از آن بزرگوار درخواست کرد وکیل شوهرش باشد.
▫️امتحانات ترم نزدیک بود. مهری باید درس میخواند. اگر #آقارضا تا آخر ترم بر نمیگشت، نمرهی تمام درسهایش صفر میشد. مهری با رئیس دانشکدهی حقوق صحبت کرد. قرار شد اگر تا شب امتحان آقارضا پیدا نشد، دانشکده تمام درسهای او را حذف کند. همینطور هم شد. آقارضا نیامد و درسهایش حذف شد. مهری پیش خودش گفت: "باید درس بخوانم شاگرد اول شوم! وقتی آقارضا بیاید و بفهمد شاگرد اول شدهام، خوشحال میشود."
▪️#مهری به سختی و باارادهای قوی و مثالزدنی درس خواند. نگران شوهرش بود #دلهره داشت. وسط درسخواندن ناگهان به یاد همسرش میافتاد و تمرکزش را از دست میداد. قطرههای اشک از گونههایش جاری میشد و دفتر و کتابش را خیس میکرد. اما دوباره به خود نهیب میزد. دائم میگفت: "هر چه خدا بخواهد. در هر مشکلی حکمتی هست و در هر حکمتی، نعمتی."
▫️#مهری سرانجام شاگرد اول شد، اما همسرش بازنگشت تا خبر شاگرد اولی او را بشنود و شاد شود. مهری با اصرار گلناز بعضی شبها به خانه آنها میرفت. گلناز سعی میکرد به مهری خوش بگذرد. همسر لئون و زن آقاتقی دائم مواظب مهری بودند. برایش غذا میبردند، کارهایش را انجام میدادند. آخرِ آذر، مهری اجاره را پیش آقا تقی برد. #آقاتقی گفت: "تا همسرت نیامده از تو اجاره نمیگیرم." مهری اصرار کرد. آقاتقی گفت: "ممکن نیست از تو پول بگیرم." مهری گفت: "من میدانم شما قسط دارید، باید اقساط خانهتان را بپردازید. آقاتقی با لهجهی زیبای آذری گفت: "خداوند بزرگ است. رفیق من بیجهت در زندان است. من از همسرش پول بگیرم."
▪️مهری گفت: "من پول دارم!" آقاتقی گفت: "مهریخانم، شما حتماً #ستارخانوباقرخان را میشناسید. کیست که آنها را نشناسد؟ ما مردم خطهی آنها هستیم. جانمان را برای #آزادی میدهیم. همسر تو بیگناه در زندان است. در مملکتی که آزادی و عدالت نیست، هیچ نیست. حالا اگر مثل ستارخان اسلحه به دست نمیگیریم، حداقل میباید از بیگناهان دلجویی کنیم." مهری ساکت شد. در تمام مدتی که آقارضا در زندان بود، آقاتقی از مهری اجارهخانه نگرفت. همبستگی ملی یعنی همین! در سال ۱۳۵۷ این همبستگی به طور گسترده خود را نشان داد. حیف که آن #همبستگی به تاریخ میپیوست.
▫️ترم دوم شروع شد. بازهم از آقارضا خبری نبود. مهری تقاضا کرد دانشکدهی حقوق به شوهرش مرخصی بدهد تا غیبت او ترک تحصیل تلقی نشود. ۲۲ اسفند به مهری خبر دادند که میتواند شوهرش را ملاقات کند. مهری #دلشوره داشت. یک چشمش گریان بود، یکی خندان. مهری به زندان رفت. بعد از چند ساعت معطلی، همسرش را پشت شیشه دید. چقدر لاغر شده بود! #آقارضا گفت پروندهی قبلی برایش مشکلساز شده است.
▪️#بازجو گفته بود: "تو یک پاسبان اخراجی با سابقهی ۹ ماه زندان هستی. دانشجویان را تو تحریک کردهای!" مهری به آقارضا گفت برایش وکیل گرفته است. هر دو بهم دلداری دادند. آقارضا سخت نگران همسرش بود. مهری خبر شاگرد اولی خودش را داد. آقارضا صدبار قربانصدقهی او رفت. #آقارضا، مهری را تشویق کرد درس بخواند.
👇👇👇👇