📝جلوی آینه
#1
❇️ همهی ما این داستان را تجربه داشتهایم که یا به دیگران گفتهایم یا از دیگران شنیدهایم که فُلان چیز #حیف است!
🔻مثلا وقتی در میهمانی ظرف سبزی نیمه کاره میان سفره رها شده است ؛ گفتهایم حیف است، جمعش کنیم!
🔻یا وقتی نان میان سفره مانده؛ گفتیم حیف است!
🔻یا اینکه آن لباس پلوخوریمان را سر کار بپوشیم؛ میگیم حیف است بگذاریمش برای مراسم عروسی!
✅گاهی جلوی آینه باید ایستاد و گفت: « خودمم حیفم»!
📶در ادامه بیشتر از حیفیت خودمون مینویسم...
#ادامه_دارد...
یاعلی صلوات الله علیه
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
📌کانال یادداشتهای تربیتی«ذکری»
🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝روایت #تبلیغ فاطمیه 1444
#روایت (اول#1)
🔻صبح رسیدم مدرسه و لباس رزمم رو پوشیدم با همسنگرانم صبحانه خوردیم. توشه ی سفر داده شد(جایزه ها و چند دست غذا برای ناهار) و آماده ی زدن به خط بودیم.
🔻سمت روستاهای کوه سفید رفتیم.
🔻تابلوی اولین روستا سر و کله اش پیدا شد. به نقطه ی رهایی رسیده بودیم. روستا به روستا رفقا رو پیاده میکردیم تا در سنگرهای خودشان موضع بگیرند.
🔻خط من روستای #احمد_آباد بود. با همرزمم #محمد_حسین یداللهی رسیدیم. روستای یکی مونده به آخر بود. همه رفته بودن؛ وقت رفتن ما هم رسیده بود.
🔻پیاده شدیم. سنگری داشتیم به اسم مسجد امام رضا علیه السلام.
🔻یکی از اهالی روستا کلید را آورد، در سنگر ما باز شد.
🔻دل سنگر خیلی از دست ما غبار گرفته بود، انگار از ما مجاهدین دل خوشی نداشت. با ما #گرم نمیگرفت و #سرد برخورد میکرد.
🔻 اما چاره ای نبود؛ حق با او بود. ما باید هرجوری شده از دلش در میآوردیم...
#ادامه_دارد...
#جان_فدا
#فاطمیه
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
📌کانال یادداشتهای تربیتی«ذکری»
🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝 روایت #تبلیغ فاطمیه 1444
#روایت (دوم#2)
🔻 تا اینکه کلید بیایید چندتایی مشتری هم پیدا کرده بودیم. اسم یکی از آنها ابوالفضل بود. به هر حال اولین نفری بود که میدیدیم؛ شروع کردم باهاش ارتباط گرفتن تا منطقه عملیاتی رو بهتر بشناسم.
🔻#شناسایی رکن اول #عملیات هست. متاسفانه شناسایی ما از منطقه خیلی خیلی ناقص بود.
🔻مسجد را می گفتم! خلاصه برای اینکه بیشتر با او رفیق شویم، یک پرچم یا زهرا (س) بر سر در آن نصب کردیم.
🔻روی آن نوشته بود : « یاعلی! سلام مرا به فرزندانم تا روز قیامت برسان».
🔻راستی چرا فاطمیه، مراسم های جذاب و مفید شهر را ول کردیم و در این روستاها به راه افتادیم برای تبلیغ!؟ شاید در یک کلام بشود گفت:
🌿 «مادر جان سلامت به ما رسیده بود؛ راه افتادیم تا این سلام را امروز به بقیه نیز برسانیم.»
🔻 با محمد حسین دست به کار شدیم! وقت زیادی نداشتیم باید طرح عملیاتی خودمان را می نوشتیم.
🔸ان تنصر الله ینصرکم... 🔸
#ادامه_دارد...
#جان_فدا
#فاطمیه
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
📌کانال یادداشتهای تربیتی«ذکری»
🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝 روایت #تبلیغ فاطمیه 1444
#روایت (سوم#3)
🔻مسجد قبول کرد که کمی گرم تر با ما برخورد کند. به قدر یک بخاری برقی سه لول که تازه دو لول هم نداشت با ما همراه شد. اما معلوم بود که مدت ها طول میکشد تا یخش آب شود.
🔻مسجد سیستم صوت و بلندگوی بیرون داشت. به دنبال یک میکروفون برای پخش صوت بودیم.
🔰 همیشه باید از همه ی ظرفیت ها استفاده کنیم!
🔰راستی ظرفیت های وجودی ما انسان ها چقدر است؟
🔻بگذریم.
🔻میکروفون که به این زودی ها پیدا نشد، اما محمد حسین مجهز آمده بود، با یک خشاب رم، رم گوشی را به دستگاه وصل کرد...
📢 الحمدلله که نوکرتم...الحمدلله که مادرمی...نوایی بود که در روستا پخش شد. فضای روستا با روز شهادت همنوا شد.
🔻ماهم رفتیم یک چرخی در روستا بزنیم...هوا سرد بود و روز تعطیل کسی از خانه بیرون نزده بود جز همان چند بچه. همراه با آن ها شدیم. ده پانزده تا خونه شاید بیشتر نبود و شغل اکثریت هم دامداری یا کشاورزی بود.
🔻جز چند تا سگ که ظاهرا احساس غریبی هم با میکردن کسی نبود و به ما محل نمیگذاشت.
🔻البته حقم داشتن؛ عادت نداشتن آخوند روز تعطیل اونم صبح زود به روستایشان بیاید. شایدم عادت نداشتن آخوند ببیند!
🤷♂️شایدم تقصیر ما بود، نباید این رسم را برهم میزدیم! جای روحانی که بین مردم نیست!
🔻اما چه کنیم خب! باید سلام مادر را میرساندیم.
🔻در همین حال و هوا بودم که سه مرد را دیدم که دور هم جمع شدن و مشغول صحبت هستن
🔻به رفیقم گفتم تو برو با بچه برنامه اجرا کن تا منم برم سراغ آنها...
#ادامه_دارد
#جان_فدا
#فاطمیه
📌کانال یادداشتهای تربیتی«ذکری»
🆔https://eitaa.com/zeekra
📝 روایت #تبلیغ فاطمیه 1444 (#گوش_باشیم)
#روایت (چهارم #4)
🔻چند نفری نشسته بودند و منم رفتم به جمع اشان اضافه شدم. آنها هم به احترام من از جا برخواستن و من هم شروع کردم سلام و احوال پرسی.
🔻از کار و بارشان پرسیدم. از مشکلاتی که دارند. حداقل خوبی ما این هست که وقتی مردم ما را میبینند زبان درد و دلشان باز میشود. این یعنی هنوز روحانیت را ملجأ و مأوای خودشان میدانند.
🔻هرچند کار زیادی هم از دست ما بر نمیاد. ولی گاهی انسانها احتیاج دارند فقط شنیده بشوند. منم مشتاقانه به حرفهایشان گوش میدادم و مانند کسی که سالهاست تشنهی این حرفها هست با آنها برخورد میکردم.
🔻انتقاد میکردند؛ سوال احکامی میپرسیدن؛ سوال اعتقادی میپرسیدن؛ از بارش کم امسال نگران بودند... من هم سعی میکردم قوت قلبی باشم.
🔻 عمده اعتراض مردم به وضعیت سخت اقتصادی و عدم ثبات بازار و برخی از اختلاسهای مسئولین بود. وگرنه این مردم هیچ مشکلی با انقلابشون نداشتن بلکه ارادت هم داشتن.
🔻یکی از آنها سابقه 22 ماه جبهه و جانبازی هم داشت. از تیکههایی که بعضیها در مورد حقوقی که از بنیاد میگیره می گفت. سعی کردم دلش را نسبت به کاری که کرده گرم کنم
🔻فکر کنم گفت و گویمان نیم ساعت شاید بیشتر طول کشید تا دیگر نزدیک اذان شد.
🔻البته کسی آن مسجد را برای نماز خواندن انتخاب نمیکرد. چون خیلی #سرد بود
🔻رفتم پیش محمد حسین که مدتها بود در سنگر خودش مشغول کار با آن بچههای بازیگوش اما پر استعداد بود.
❇️راستی آیا انسان بی استعداد داریم؟
#ادامه_دارد
#جان_فدا
#فاطمیه
📌کانال یادداشتهای تربیتی«ذکری»
🆔https://eitaa.com/zeekra