#از_زبان_پدر
🔆 امام مهدی: ملعون و نفرین شده است، کسی که نماز صبح را عمدا تاخیر بیندازد تا موقعی که ستارگان ناپدید شوند.
🔖 #روزشمار_نیمه_شعبان
@zeinabiha2
سلام به اعضا همیشه همراه زینبی ها 🖐️
میخواستم یه نظر سنجی در مورد رمان😍وشمارو هم از این قرنطینه دربیاریم ان شاء الله شنبه پارت گذاری روشروع میکنیم . یاعلی
ادمین رمان 👇
@hamta4713
^^|خواهـرم،
محجوب بـٰاش و باتقـٰوا،
ڪه شماييد ڪه دشمن را با چـٰادر
سيـٰاهتان و تقوايتـٰان مۍڪُشيد...(:🕊.•
🦋{ @zeinabiha2 } 🦋
#طنز_سیـــاسی 😆📰
.
.
.
روحانے یڪ ماه پیش گفت: از شنبه شرایط عادے میشه نگران #کرونا نباشید.😌
امروز گفته: هیچ ڪس نمیتونه زمان مشخصے براے پایان ڪــ🦇ـرونا اعلام ڪنه.
دو روز دیگه هم حتما میاد میگه: تا 1500 با کرونا😂😶
هدایت شده از مزون کده شیک پوشان ارسال رایگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدبهشتی خطاب به روحانیون:
اگر کسی در فساد بیفته عمامه و تاج نداره ...
طاغوت ؛طاغوت است میخواد تاج به سر میخواد عمامه به سر
یک عمری را ما به این مردم قبل از انقلاب از خدا و پیامبر و ...گفتهایم حالا موقع عمل است...
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/1728380966Cf1dc55ef07
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
امام على عليه السلام :
از زشت ترين ستمها ، ستم كردن به مردمان بزرگوار است
مِن أفحَشِ الظُّلمِ ظُلمُ الكِرامِ
غررالحكم حدیث 9272
چقدر این تصویر تلخه . . .
کسانی که دستکش های خودشون یا هر گونه زباله رو روی زمین می اندازند اگه پدر خودشون هم باشه کاری می کنند که خم شه و دستکش های رها شده رو اینجوری از روی زمین جمع کنه؟؟
🦋{ @zeinabiha2 } 🦋
.
^🧑🏻🦯[ وَ وَجَدَكَ
ضَالًّا فَهَدَے ]🌿^
.
{.•و ٺۅ را سرگشٺہ یافٺـ⛈
پس هدایٺـ💡ڪرد.•}
🦋{ @zeinabiha2 } 🦋
💙🧿دوست دارم چادرت را دختر زیبای شهر
باهمین چادر که سرکردی معما میشوی
انقدر وصف توگفتند باچادر که من
دست وپا گم میکنم از بس که زیبا میشوی🧿💙
#چادرانه🖤
🦋{ @zeinabiha2 } 🦋
خیلی عالیه این متن👌
مطمئنا لذت خواهید برد👌👇
✅فقط کافیست یه بار بگی نفهمیدم
📌 آیت الله مجتهدی تهرانی :
🍃 آدم نباید با خودش بگه من چون نفسم هنوز آن طور نشده که بتوانم توبه کنم پس چرا توبه کنم؟ اگر توبه کنم دوباره گناه میکنم.
🍃 از کجا معلوم؟ شاید توبه کردی دیگه گناه نکردی، شاید یک دفعه همین امشب مُردی. چرا این حرف را میزنی؟
🔸گفتم به پیری رسم و توبه کنم
🔸آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد😞
🍃 با توبه به آغوش خدا بروید
اصلا خدا توبه کننده را دوست دارد. قرآن آیهای دارد: «إن الله یحب التوابین». خدا دوست دارد بنده گناهکارش را که بگه بد کردم.
🍃 شما دیدید بچهتون یک اشتباهی میکند میگوید غلط کردم. بعد شما بغلش میکنید و نازش میکنید. شما که بندهاید این طوری رفتار میکنید اون که خداست چطور؟
❗️وسوسههای شیطان که مانع توبه میشود ❗️
🍃 فقط کافیست یک بار بگید نفهمیدم و بد کردم و عمرم را به بطالت صرف کردم. «یا ایها الذین آمنوا لاتقنطوا من رحمۀ الله»؛ ای بندگان من از رحمت خدا مأیوس نشوید.
🍃 یک وقت شیطان وسوسه میکند میگه تو بد کردی، خدا تو را نمیبخشد، بیخودی توبه نکن، این حرف شیطان است.
❌ یأس از رحمت خدا از گناهان کبیره است. یک حدیث داریم میفرماید: «اگر گناه جن و انس را کردی نباید ناامید بشی،
❌ اگر عبادت جن وانس را کردی نباید مغرور بشی چون ممکن است عباداتت مورد قبول نباشد».
🌷
#حکایت
💠 نصيحت امام سجاد (عليه السلام) به دلقكى بيكار
📝 امام صادق (عليه السلام) روايت مى كند: دلقكى بيكار در مدينه بود كه اهل مدينه از دلقك بازى و سخنانش به خنده مى آمدند. روزى به مردم گفت: اين مرد مرا خسته و درمانده كرد ( منظورش حضرت على بن الحسين (عليه السلام) بود ). آن گاه به مردم خطاب كرد كه هيچ كارى از كارهاى من او را به خنده نياورده و به ناچار بايد ترفندى به كار گيرم تا او را بخندانم !
📝 امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد: روزى على بن الحسين (عليهما السلام) در حالى كه دو نفر از غلامانش او را همراهى مى كردند از منطقه اى عبور مى كردند، آن دلقك به سوى حضرت آمد و رداى مباركش را از پشت سرش ربود، دو خدمتكار حضرت او را دنبال كردند و ردا را از دستش گرفته به جانب حضرت آوردند و به دوش مباركش انداختند.
📝 حضرت در حالى كه خود را از چشم انداز آن دلقك پنهان مى داشتند و ديده از زمين برنمى گرفتند به دو خدمتكارش فرمودند: اين چه اتفاقى بود كه رخ داد ؟ گفتند: مردى دلقك است كه مردم مدينه را مى خنداند و از اين راه نان مى خورد ! امام فرمود: به او بگوييد واى بر تو ! براى خدا روزى است كه در آن روز ، بيكاران و بيعاران زيان مى كنند.
📎برگرفته از کتاب داستان های عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان
🦋{ @zeinabiha2 } 🦋
استاد ما میفرمودند:
شهدا به مقام انقطاع میرسن♥️
"دل بریدن ازهمه چیز"
🕊🕊کبوتر در طوفانها منقطع میشه از همه چیز و جز خدا و خودش هیچ کس نیست
حتی خودش را هم دیگه نمیبینه
اون موقع هست که از بلاها نجات پیدا میکنه
بلاها مالکیتهارو و ترسهایی که از قبل مالکیتهاست رو میگیره و انسان را بی نیاز و وارسته و آزاده و سبک بال میکنه تا بتونه اوج بگیره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پوتین به سیم آخر زد!
✅صحبتهای افشاگرانه پوتین در میدان سرخ مسکو، در حضور خیل عظیمی از نیروهای مسلح، خطاب به #رهبران #جهان که شنیدنی و تماشایی است! این صحبتهای چند وقت قبل پوتین شاید کمی پشت پرده #بحران های جوامع را هم برملا و #آشکار سازد!
⭕️من امروز خسته ام! از همه چیز خسته ام! مایلم رهبران جهان را مخاطب قرار دهم! چه اتفاقی برای شما افتاده است!؟ در حال طراحی کدام نقشه شیطانی هستید!؟ شما عمدا در تلاش برای کاهش جمعیت هستید! آنها در حال انجام این کار به قیمت جان انسانهای بی گناه هستند! ای زورمداران جهان، من نقشه #شیطانی شما جهت کاهش جمعیت این سیاره را می دانم! اما امروز تاریخ به شما نشان خواهد داد که #خرد جمعی قویتر است! ما از شما می خواهیم که به ابتدای نقشه خود برگردید! من امروز اینجا در صلح و #آرامش ایستاده ام و می خواهیم که ذهنهای جوانان و ستمدیدگان در #صلح باقی بماند! اما یک قدم محکم بردارید و ببینید که من از #نقشه شما آگاه هستم! سیاستهای شما باید تغییر کند! #رسانه شما باید حقیقت گویی را آغاز کند! #آمریکا و #اروپا اگر به نقشه خود خاتمه ندهید، علاوه بر مواجهه با #غضب الهی، باید با من هم رو در رو شوید!
#آخرالزمان
#شرایط_ظهور
#پذیرش_جهانی
هدایت شده از مزون کده شیک پوشان ارسال رایگان
یک:امام صادق(ع)شیعیان را از رجوع به حاکمان طاقوت در همه زمینه ها نهی کرده است چنان که حضرت به ایه قران تمسک نمود.
دو:مقصود از واژه 《حاکما》در روایت حاکم است که بر همه زاویه های جامعه حکومت می کند. از این رو به حضرت به جای کلمه 《قاضیا》 از واژه《حاکما 》استفاده کرده است.
سه:امام(ع)با این جمله<فانی قد جهلته علیکم حاکما> برای فقیهان ولایت جعل نموده است
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/1728380966Cf1dc55ef07
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
{ نماز هایٺ را عاشقانه ، بخواݩ }
حتے اگر خسته اے و حوصــله ندارے
قَبلش فڪر کݩ چرا دارے نماز
میخوانے و با چه کسے ملاقاٺ دارے
| #شهیدچمران |
#نماز
#حرف_زدن_با_خدا
نمازاول وقت
ماروهم دعاکنید
👈 فرازی از #مناجات_شعبانیه
خـــ💓ـــدايا!
🌷اگر #گــذشت كنى چه كسى از تو
سزاوارتر به آن است؟ و اگر مرگم
نزديك شده باشد و عـــملم مرا به
تو نزیک نکرده #اعترافـــــم را به
گــــناه وسیله خویش به بارگاهت
قــــرار دادم.🍃
🦋{ @zeinabiha2 } 🦋
دعوت.mp3
4.39M
#تلنگری 💌
#فایل_صوتي_امام_زمان
💢 مگر خداوند قادر نیست، ظهور امام زمان را رقم بزند ؟
چرا ما باید برای ظهور تلاش کنیم؟
چرا ما باید برای نزدیک نمودنِ لحظه ظهور، دعا کنیم؟
مگر امام، محتاجِ قدمهای کوچک ماست؟
#قدم_دوم
#استاد_شجاعی 🎤
@zeinabiha2 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
سلام حضرت ارباب
@zeinabiha2
4_1149911174913982504.mp3
1.78M
#دعای_عهد
🌸با نوای استاد فرهمند🌸
التــــــماس دعـــا
نگاهم رو از ڪتاب فیزیڪ گرفتم و از پشت میز بلند شدم.
ڪتاب رو بہ قفسہ ے سینہ م چسبوندم و بہ سمت پنجرہ قدم برداشتم.
رسیدم نزدیڪ پنجرہ،پردہ ے سفید رنگ رو ڪنار زدم و نگاهم رو بہ حیاط ڪوچیڪ مون دوختم.
آسمون گرفتہ بود،ابرهاے خاڪسترے رنگ جلوے خورشید رو گرفتہ بودن.
جمعہ بہ اندازہ ے ڪافے دلگیر بود با این هوا هم بهتر شدہ بود!
برگ هاے درخت گوشہ ے حیاط زرد شدہ بود،برگ هاے زرد و نارنجے روے موزاییڪ ها رو پوشندہ
بودن.
با لبخند بہ منظرہ ے حیاط زل زدہ بودم.
خونہ مون تو یڪے از محلہ هاے متوسط نشین تهران بود،پدرم ڪارمند بانڪ و مادرم خانہ دار.
و من تڪ دختر و تہ تغارے خونہ،فقط یہ برادر بزرگتر از خودم بہ اسم شهریار ڪہ هفت سال ازم
بزرگترہ دارم.
خونہ مون ویلایے و یڪ طبقہ،یہ اتاق بزرگتر از دوتا اتاق پایین داشت ڪہ پلہ میخورد.
اجازہ ندادم بہ عنوان انبارے ازش استفادہ ڪنن و از سیزدہ سالگے اتاق من شد.
بے ارادہ نگاهم بہ سمت خونہ ے سمت چپ ڪشیدہ شد!
خونہ ے عاطفہ دوست صمیمیم.
آب دهنم رو قورت دادم و روے پنجہ ے پا ایستادم تا توے حیاطشون رو راحت ببینم.
_هانیہ!
با شنیدن صداے مادرم،صاف ایستادم و ڪمے از پنجرہ فاصلہ گرفتم.
بلند گفتم:بلہ!
صداے مادرم ضعیف مے اومد:بیا ناهار!
آروم پردہ رو ڪشیدم،در همون حین نگاهے گذرا بہ دو تا حیاط انداختم.
ڪتابم رو روے میز گذاشتم،بلوز بافت مشڪے رنگم رو مرتب ڪردم و بہ سمت در رفتم.
دستگیرہ ے در رو فشردم و وارد راہ پلہ ے ڪوچیڪ شدم.
اولین قدم رو روے پلہ گذاشتم،دامن چین دار قرمز رنگے ڪہ تا ڪمے پایین تر از زانوهام مے رسید با
جوراب شلوارے مشڪے رنگ پوشیدہ بودم.
چون آروم و موزون از پلہ ها پایین مے رفتم چین هاے دامنم آروم تڪون میخوردن و حرڪت موهاے
مشڪے رنگ بافتہ شدم با حرڪت چین هاے دامنم همراہ شدہ بود.
رسیدم بہ آخرین پلہ،آشپزخونہ با فاصلہ سہ چهار مترے سمت راست پلہ ها بود.
دیوارے رو بہ روے راہ پلہ آشپزخونہ و راہ پلہ رو از پذیرایے جدا مے ڪرد.
دستے بہ انتهاے نردہ هاے فلزے ڪشیدم و بہ سمت آشپزخونہ قدم برداشتم.
آشپزخونہ مون ڪمے بزرگ بود،دور تا دور آشپزخونہ رو ڪابینت هاے چوبے گردویے رنگ گرفتہ
بودن.
همہ ے دیوارهاے خونہ جز آشپزخونہ ڪہ پوشیدہ با ڪاشے هاے قهوہ اے و ڪرم بودن،سفید بود.
پام رو روے سرامیڪ هاے سفید گذاشتم.
بخاطرہ لیز بودن سرامیڪ ها و پارچہ ے جوراب شلواریم با احتیاط قدم بر مے داشتم،رسیدم جلوے
آشپزخونہ.
مادرم ڪنار گاز ایستادہ بود،همونطور ڪہ پشتش بہ من بود گفت:چہ عجب اومدے؟
با تعجب وارد آشپزخونہ شدم و گفتم:پشتتم چشم دارے؟!
نگاهے بہ آشپرخونہ انداختم،پدرم و شهریار نبودن.
بہ سمت میز غذاخورے رفتم،صندلے چوبے رو عقب ڪشیدم و روش نشستم.
_بابا و شهریار ڪہ نیستن!
مادرم قابلمہ رو روے میز گذاشت و گفت:یہ ڪارے پیش اومد رفتن بیرون.
صندلے رو عقب ڪشید و رو بہ روم نشست.
دو تا بشقاب ڪنار قابلمہ بود،یڪے از بشقاب ها رو برداشت و گفت:تو افسردگے نمیگیرے همش تو اون
اتاقے؟
همونطور ڪہ قاشق و چنگال از توے ظرف وسط میز برمے داشتم گفتم:نچ!
مادرم همومنطور ڪہ غذا میڪشید گفت:چے ڪار مے ڪنے؟
_درس میخونم!
ابروهاش رو بالا داد و چیزے نگفت،متعجب گفتم:مردم آرزونشونہ بچہ شون درس بخونہ،منم میخوام از
الان خوب بخونم براے مهندسے عمران،صنعتے شریف!
شاید حرفے ڪہ زدم براے خیلے ها آرزو و خیال بود اما براے من نہ!
مطمئن بودم بهش مے رسم.
غیر از درس خون بودن من انگیزہ و الگوش رو داشتم!
مادرم بشقاب لوبیا پلو رو گذاشتم جلوم،بو ڪشیدم و با ولع گفتم:بہ بہ!
بشقاب را روے برنج ها و لوبیاها ڪشیدم،قاشق رو نزدیڪ دهنم بردم اما قبل از اینڪہ قاشق رو داخل
دهنم ببرم صداے برخورد چیزے با شیشہ پنجرہ باعث شد مڪث ڪنم!
قاشق رو روے بشقاب غذا گذاشتم و با ذوق گفتم:بارونہ؟!
از پشت میز بلند شدم و بہ سمت پنجرہ ے پذیرایے دویدم!
مادرم با حرص گفت:هانیہ!
چیزے نگفتم و از ڪنار مبل ها رد شدم.
پردہ ے پنجرہ ے پذیرایے طرح سلطنتے بہ دو رنگ قهوہ اے تیرہ و شیرے بود.
پردہ ے نازڪ شیرے رو ڪمے ڪنار ڪشیدم،با ذوق بہ حیاط نگاہ ڪردم.
موزاییڪ ها خیس شدہ بودن.
داد ڪشیدم:بارونہ!
مادرم تشر زد:خُ ب حالا!
پردہ رو انداختم و بہ سمت در رفتم.
وارد حیاط شدم.
دمپایے هاے سادہ ے سفیدم رو پاڪ ڪردم و رفتم وسط حیاط.
سرم رو گرفتم بہ سمت آسمون،دست هام رو بردم بالا.
قطرہ هاے بارون با شدت روے صورتم مے ریختن،بدون توجہ شروع ڪردم زیر لب بہ دعا ڪردن!
شنیدہ بودم اگہ زیر بارون دعا ڪنے مستجاب میشہ!
خواستم دعاے اصلے و آخر رو زمزمہ ڪنم ڪہ صدایے مانع شد!
_آهاے خوشگل عاشق!
سرم رو بہ سمت صدا برگردوندم.
با حرڪت سرم موهاے بافتہ شدہ ے خیسم مثل شلاق روے شونہ م فرود اومدن.
صدا از سمت خونہ ے عاطفہ اینا بود!
همسایہ ے دیوار بہ دیوار و صمیمے مون.
عاطفہ با خندہ از پنجرہ ے طبقہ دومشون نگاهم میڪرد.
جدے گفتم:خجالت ن
میڪشے خونہ ے مردمو دید میزنے؟!
نچ ڪشیدہ اے گفت و ادامہ داد:هانے دستم بہ همین دامنت! بیا و من و نجاتم بدہ!
ڪنجڪاو گفتم:چے شدہ؟
صداے مادرم از خونہ اومد:هانیہ! سرما میخورے،بیا خونہ!
بلند گفتم:الان میام!
براے اینڪہ بہ عاطفہ نزدیڪ تر باشم بہ سمت تخت ڪنار دیوار رفتم.
دم پایے هام رو درآوردم و پاهام رو روے فرش خیس تخت گذاشتم.
با این حال قدم تا آخر دیوار نمے رسید و خیالم راحت بود موهام بازہ از اون طرف دید ندارہ!
دوبارہ رو بہ عاطفہ گفتم:چے شدہ؟
همونطور ڪہ شال سفید رنگش رو روے سرش مرتب میڪرد گفت:فڪ و فامیلامون اومدن دارن جهاز
عطیہ رو آمدہ میڪنن،خستہ شدم.
نگاهے بهش انداختم و گفتم:من ڪہ پاسوز توام!
بلندتر ادامہ دادم:عاطفہ بیا خونہ ے ما ناهار!
عاطفہ بشگنے زد و گفت:عاشقتم.
با عجلہ از ڪنار پنجرہ رفت.
از روے تخت پایین رفتم،جوراب شلواریم تا بالاے مچ ڪاملا خیس شدہ بود.
با اڪراہ دم پایے هام رو پوشیدم.
قطعا مادرم اینطورے خونہ راهم نمے داد!
چند لحظہ بعد صداے زنگ آیفون اومد.
قبل از اینڪہ مادرم از داخل در رو بزنہ بہ سمت در رفتم و در رو باز ڪردم.
عاطفہ با عجلہ وارد شد و گفت:برو ڪنار خیس شدم.
در رو بستم،دوید سمت خونہ مون،تو همون حین چادر سفیدش ڪہ گل هاے ریز آبے رنگ داشت رو از
سرش برداشت و وارد خونہ شد.
برعڪس عاطفہ من از خیس شدن خوشم مے اومد.
با قدم هاے آروم بہ سمت خونہ رفتم،در خونہ رو باز ڪردم و وارد شدم،در رو بستم اما قبل از اینڪہ
وارد پذیرایے بشم جوراب شلواریم رو درآوردم،دمپایے روفرشے هاے مادرم رو پوشیدم و با عجلہ بہ
سمت حموم رفتم.
بخاطرہ خیس شدن پاهام ڪمے درد گرفتہ بود.
جوراب شلوارے رو داخل حموم انداختم.
بہ سمت آشپزخونہ رفتم.
عاطفہ روے صندلے ڪناریم نشستہ بود و با اشتها هم غذا میخورد هم با مادرم صحبت میڪرد!
همونطور ڪہ روے صندلے مے شستم گفتم:خفہ نشے!
لقمہ ش رو قورت داد و گفت:تو نگران نباش!
مادرم با خوشحالے گفت:بالاخرہ روز عروسے رو تعیین ڪردید؟!
عاطفہ ڪمے آب نوشید و گفت:آرہ خالہ جون! فڪ ڪنم ڪمتر از دوهفتہ دیگہ!
مادرم با لبخند گفت:ان شاء اللہ!
مشغول غذا خوردن شد.
عاطفه با آرنج آروم بہ پهلوم زد و گفت:قسمت ما!
با اخم ساختگے گفتم:چہ هولے تو!
چشمڪے زد و گفت:تو خوبے!
اخمم واقعے شد!__
زینبی ها
#بسم _رب_عشق #قسمت _اول #رمان_من باتو 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
درهرقسمت سه صلوات به نیت سلامتی وفرج امام زمان(عج)برگردن شماست🌹
هدایت شده از مزون کده شیک پوشان ارسال رایگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا رسانه ما خوب #پایتخت6 با این همه توهین ها به مقدسات را پخش میکنید اما این سخنان را پخش نمیکند‼️‼️‼️
#مارسانهملیمیخواهیمنهرسانهمیلی👌👌
نمازجویبارپاکی است .نمازراه رسیدن به کمال است،نمازنورالانواراست✿⊱
#نمازاول_وقت
التماس دعا