سلام حضرت ارباب✋️
بی نیاز است هر آنکس که تو را
داشته باشد مادرت مهر تو را در
دل من کاشته است...
#دلم_هواتو_کرده_آقا😔
#پارت2
💕اوج نفرت💕
صبحانه ای که اماده کرده بود رو خوردم.
_نگار، زود تر حاضر شو ببرمت دانشگاه دیرت نشه.
خودم رو مظلوم کردم.
_عمو اقا نمیشه امروز نرم.
از روی صندلی بلند شد با استکان چاییش سمت کتری قدیمی روی گاز رفت.
_قبلا هم گفتم، تنبلی ممنوع.
_تنبلی نیست. آخه یه استاد داریم تمام گیرش رو منه.
دلخور نگاهم کرد.
_گیرش رو منه؟!
از این مدل ادبیاتی که من از پروانه یاد گرفتم، اصلا خوشش نمیاد.
_ببخشید، اخه معادلش رو پیدا نکردم که بگم.
نگاهش رو ازم گرفت و پشت صندلیش نشست
_پیدا نکردی نگو.
اخلاق عمو و برادرزاده یکیه، الان تا معذرت خواهی نکنم حالش جا نمیاد.
_دیگه نمی گم ببخشید.
بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
_پاشو حاضر شو.
بلند شدم، به اتاق خودم برگشتم. مانتو مقنعه ای که عمو اقا مخصوص دانشگاه برام خریده بود رو پوشیدم.
وسایل های مورد نیازم رو توی کیفم گذاشتم. جلوش ایستادم.
چهار ساله که به قول خودش من دختر خوندش شدم، ولی هر روز قبل از بیرون رفتن، من رو چک می کنه. هر وقت علتش رو می پرسم میگه تو امانتی.
خودش هم حاضر شد و سوار ماشین شدیم.
عمو اقا وضع مالی خیلی خوبی داره. ولی اهل خرید و تعویص ماشين کهنش نیست.
از خونه تا دانشگاه نیم ساعت راهه و ما هیچ وقت زود تر نمی رسیم.
چون عمو اقا حاضر به تند روندن نیست. جلوی در دانشگاه ایستاد. خواستم پیاده شم که گفت:
_دیگه سفارش نکنم.
برگشتم سمتش
_نه، حواسم هست.
_فقط یادت باشه که موقعیتت چیه.
_چشم عمو آقا.
_پول داری?
_بله
_ ساعت دوازده اینجام.خدا پشت و پناهت.
_ممنون، خداحافظ.
✍🏻 #هدی_بانو
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دردامو به تو نگم؟!
به کی بگم؟!
مهــــــدی؏ جان
#امام_زمان
•• #دل_نامه ••
خدایا
تو همونجوری هستے
ڪه من دوست دارم(؛🕊🤍
من و هم همونجوری ڪن
ڪہ تو دوست دارے!✨
#امام_علے{علیه السلام}
https://eitaa.com/zeinabiha2
جملات طلایی از رهبر انقلاب درباره #دانشجو:
📚عزیزان من! رابطه با خدا را جدّی بگیرید. شما
جوانید؛ به آن اهمیت بدهید، با خدا حرف بزنید،
از خدا بخواهید. مناجات، نماز، نماز با حال و با
توجّه، برای شما خیلی لازم است. مبادا اینها را به
حاشیه برانید. ۱۳۷۷/۰۲/۲۲
📚 برداشت و توقّع بنده و نظام اسلامی از
جماعت دانشجو این است که فکر میکنیم
دانشجو یک روشنفکر تمام عیارِ مسلمان است؛ متدیّن است. ۱۳۸۱/۰۹/۰۷
📚در زمینهی مسائل علمی باید دنبال قله بود؛
که این، توجه شما را به درس خواندن و خوب
درس خواندن باید نتیجه بدهد. ۱۳۹۱/۰۵/۱۶
📚 در جنگ نرم، شما جوانهای دانشجو، افسران
جوان این جبههاید... افسر جوان تو صحنه است؛
هم به دستور عمل میکند، هم صحنه را درست
میبینید؛ با جسم خود و جان خود صحنه را
میآزماید. لذا اینها افسران جوانند؛ دانشجو
نقشش این است. ۱۳۸۸/۰۶/۰۸
📚 بنده دلم میخواهد این جوانان ما شما
دانشجویان؛ چه دختر، چه پسر و حتّی
دانشآموزان مدارس، روی ریزترین پدیدههای
سیاسی دنیا فکر کنید و تحلیل بدهید. ۱۳۷۲/۰۸/۱۲
📚 مظهر شهامت و سرعت عملِ ملت ایران
دانشجویان بودند؛ آن هم دانشجویانی که پیرو
خطّ امام بودند، نه دانشجوی وابسته به فلان
حزب سیاسی یا فلان تشکیلات گوناگون و
بیایمان؛ نه، دانشجویی که خطِّ امام را قبول
داشت و به آن مؤمن بود. ۱۳۸۶/۰۸/۰۹
📚 من همهی دانشجویان را به «دانشجویی»
به معنای واقعی کلمه - یعنی دنبال علم رفتن -
و به فعالیتهای متناسب با دانشجوئی دعوت
میکنم؛ چه فعالیتهای اجتماعی، چه فعالیتهای
سیاسی. ۱۳۹۲/۰۵/۰۶
#روز_دانشجو مبارک 😍🤓
#پارت3
💕اوج نفرت💕
از ماشین پیاده شدم و چند قدم فاصله گرفتم. دستم رو بالا اوروم و براش تکون دادم. لبخندی زد و رفت.
این جمله رو هر روز بهم میگه،
"یادت باشه که موقعیتت چیه"
گفتن این جمله اونم هر روز چه ضرورتی داره.
طبق سفارشش سرم رو پایین انداختم و وارد سالن شدم. پروانه گوشه ی سالن ایستاده بود و تند تند سرش رو روی کتاب بالا و پایین می کرد. جلو رفتم.
_سلام
سریع نگاهم کرد و دوباره به کند و کاو تو کتاب مشغول شد و گفت:
_سلام بدبخت شدم.
دستم رو روی کتابش گذاشتم تا نگاهم کنه به هدف رسیدم و با لبخند بهش گفتم:
_چرا?
درمونده نگاهم کرد.
_امروز امتحان داریم اونم با کی? امینی.
_خب، تو چرا همیشه قبل از هر امتحان با استاد امینی هول می کنی.
_چون گیره، آدم ضایع کنه، اونم تو جمع جلوی اون همه دختر و پسر.
_مخصوصا جلوی مهرداد ناصری.
کتابش رو بست و طلبکار نگاهم کرد.
_نه خیر، به اون ربطی نداره.
نگاهم رو به پشت سرش دادم استاد امینی از انتهای سالن به سمت ما می اومد. الکی گفتم.
_به به، چه حلال زاده، تا اسمش اومد پیداش شد.
پروانه فوری خودش رو مرتب کرد. سعی کرد خودش رو طبیعی نشون بده. اروم برگشت به پشت سرش نگاه کرد. چهرش رو مشمعز کرد و برگشت.
_خیلی بی مزه شدی.
لبخنده لج دراری زدم.
_اخه گفتی مهم نیست.
دستم رو گرفت و با هم سمت کلاس رفتیم. زیر لب گفت:
_امروزم خراب شد.
_چرا?
_ادم اول صبحی اینو ببینه، انگار کلاغ دیده، انقدر نحسه.
_کجاش نحسه بیچاره? فقط خیلی مقرراتیه.
_تو دیگه چرا اینو میگی? الان از در کلاس میاد تو میگه،
صداش رو کلفت کرد
_ خانم صولتی تنها امتحان می ده.
درمونده گفتم:
_اره، دیدی؟ فقط از من می پرسه!
_پس کم دفاعش رو بکن.
_دفاع نمی کنم، میگم نحس نیست. فقط به قول خودت گیره.
اروم خندیدیم و وارد کلاس شدیم.
تو تمام کلاس ها با پروانه پیش هم میشینیم، به جز کلاس استاد امینی که ممنوع کرده. با فاصله از هم نشستیم. دانشجو ها با سرعت وارد کلاس میشدن، چون اگه خودش می اومد داخل، دیگه کسی رو راه نمی داد.
نفر اخر اقای نوعی بود که از شدت سرعتش، وسط کلاس زمین خورد. فوری خودش رو جمع کرد توجهی به خنده های ریز دختر ها و قهقه ی پسر ها نداد و سر جاش نشست.
استاد امینی وارد شد. مثل همیشه با صدای بلند سلامی گفت. با قدم های محکم سمت میزش رفت. کیفش رو روی صندلی گذاشت. کتش رو دراورد، به پشتی صندلی آویزون کرد.
روبه روی دانشجو ها ایستاد و آستین هاش رو با حوصله بالا داد.
نگاهی به ساعت توی دستش کرد. از کلاس صدا در نمی اومد. جذبش همیشه کل کلاس رو می گرفت.
_خانم صولتی.
با اوردن اسمم انگار اب یخ رو روی سرم ریختن. ای خدا چرا همش من رو صدا می کنه! این همه دانشجو اصلا مگه امتحان نداریم.
ایستادم و اب دهنم رو قورت دادم.
_بله استاد.
_برنامه ی امروز چیه?
کمی سرفه کردم تا صدام که از استرس گرفته باز شه.
_استاد گفته بودید امتحان میگیرید.
سرش رو تکون داد،پشتش رو به کلاس کرد ماژیک رو برداشت روی تخته نوشت:
"امروز بحث آزاد"
صدای به به و ایول استاد از سمت پسر ها بلند شد، که با برگشتش سمت کلاس همه ساکت شدن. نگاه کلی به کلاس انداخت صندلیش رو وسط گذاشت. روبه روی ما نشست. پاش رو روی پاش انداخت. و به من که هنوز ایستاده بودم گفت:
_می تونید بشینید.
خیلی حرصم دراومد، بدون تشکر نشستم. نگاهی به پروانه انداختم از این که امتحان نداشتیم خوشحال بود. دستش رو مشت کردو به نشونه ی پیروزی تکون داد لبخند زدم، دوباره به استاد نگاه کردم.
_امروز میخوام همه خودشون رو معرفی کنن، کلا یه بیو گرافی از خودتون بگید.
اسم،فامیل، وضعیت تاهل، علاقه مندی هاتون. خیلی مختصر و مفید.
یه نفر از ته کلاس گفت:
_استاد نمره داره?
نیم نگاهی به من کرد و دوباره نگاهش رو توی کلاس چرخوند.
_برای همه نه.
_استاد خودتون هم می گید?
_بستگی به اخرش داره.
_اخر چی استاد?
_حرف نامربوط اخراج از کلاس.
رو به اولین نفر از پسر ها کرد.
_از همینجا شروع کنید.
_استاد، مجید خاقانی ، متاهل عاشق دخترم
.
✍🏻 #هدی_بانو
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
🔶️ کسی که هر شب جمعه، #سوره_واقعه را تلاوت کند:
● خداوند او را دوست می دارد.
● محبوب همه مردمانش می گرداند.
● و هرگز در دنیا گرفتار بدبختی، فقر، درماندگی و هیچ آفتی از آفات دنیا نخواهد شد.
● و از همراهان امیرالمومنین مولا علی (علیه السلام) خواهد بود.
📚ثواب اعمال، ج۱، ص۱۱۷
📚بحارالانوار، ج۸۹، ص۳۰۷
🔖با ارسال این پست برای دیگران، در ثواب تلاوت آنها شریک باشید.