#پارت73
💕اوج نفرت💕
در باز شد. با ترس برگشتم و بهش خیره شدم انتظارم برای ورود کسی که پشت دره بی فایده بود.
بلند شدم و سمت در رفتم که صدای رامین باعث شد سر جام بایستم.
_نگار خانم.
نمیدونستم باید بهش اعتماد کنم یا نه، سابقه ی خوبی نداشت. یه چند هفته ای بود که رفتار موجه از خودش نشون می داد. قبل از اون همیشه سعی داشت اذیتم کنه، حتی چند بار دست درازی هم سمتم کرده بود که هر بار با ورود احمد رضا و مرجان ناکام مونده بود.
اروم پشت در رفتم و پام رو جلوش گذاشتم لب زدم:
_بله.
_عه هستی، هر چی صدات کردم جواب ندادی.
-نشنیدم.کاری دارید ?
-میتونم بیام داخل?
تپش قلبم بالا رفت. اب دهنم رو قورت دادم.
-دارم میخوابم، ببخشید.
-باشه نمیام، فقط فردا کارت دارم جلوی مدرسه صبر کن تا بیام.
میخواستم بپرسم چه کاری ولی ترجیح دادم سوال نپرسم تا زود تر بره. وقتی دیدم حرفی نمی زنه در رو بستم. که صدای احمد رضا رو از پشت در شنیدم عصبی بود و کلافه:
-رامین وشت در اتاق دخترا چی کار داری?
استرس وجودم رو گرفت. الان پیش خودش چی فکر میکنه. رامین با خونسردی تمام گفت:
-کار خاصی نداشتم.
از در فاصله گرفتم دوباره به سجاده پناه بردم که در اتاق با شتاب باز شد. ترسیده برگشتم. سمت در و به احمد رضا که با چشم های قرمز و رگ های بیرون زده ی گرنش به من خیره بود نگاه کردم. دیدنم سر سجاده و با چادر نماز انگار اب سردی بود روی اتشفشان در حال خروشش.
سرش رو پایین انداخت، ببخشیدی زیر لب گفت رفت.
صدای بلند رامین تو خونه پخش شد.
-خودتو به یه روانپزشک نشون بده.
احمد رضا جواب نداد رامین ادامه داد:
-کافر همه را به کیش خود پندارد.
-رامین خفه می شی یا نه.
-نخوام خفه شم چی کار میکی?
سمت در رفتم تا صدا ها رو بهتر بشنوم.
-پرتت میکنم از این خونه بیرون تا مثل گذشته اواره ی کوچه و خیابون بشی.
به حالت مسخره گفت:
-کی؟ تو! حواست باشه تو خودت مهمون اردشیر خانی، انقدر توت ندید که اینحا رو بزنه به نامت.
احمد رضا با فریاد گفت:
-به تو ربطی نداره.
صدای قدم های محکمشون بعد هم افتادن گلدون از روی میز شکستنش و بد بیراه هایی که بهم میگفتن باعث شد تا در اتاق رو باز کنم و نگاهشون کنم.
هر دو با هم گل اویز بودن
چند قدم جلو رفتم. احمد رضا قد و هیکلش از رامین بزرگ تر بود، روی سینه ی رامین نشست و با مشت تو صورت رامین کوبید. یک لحظه تنها چیزی که دیدم صورت غرق به خون رامین بود انقدر ترسیدم که همونجا نشستم و فقط جیغ کشیدم
احمد رضا ایستادو سمتم اومد.
-بس کن همه رو خبر دار کردی.
با همون تن صدای جیغم رامین رو نشون دادم.
_خون.
بازوم رو گرفت برم گردوند سمت خودش.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
16.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منیکهازتولدم💚 .
#امیرکرمانشاهی
#عبدالرضاهلالی
روز مرد رو به حاضرترین
غایب دنیا آقا امام زمان(عج)
تبریک میگیم!💐
#میلاد_امام_علی🌱!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر مهدی!
روزِ من... با نام تو شروع میشود.
السَّلامُ عَلَیکَ یَا قائِماً بِالقِسطِ
- شرمندهام که از غم زینب"س" نمردهام ..
‹ اَلسلامُ علیٰ مَن تَهَیَجَ قَلبُهآ للحُسین ›
سلام بر بانویی که قلبش از جای کنده شد
برای حسین علیهالسلام...
وفات بانوی دمشق تسلیت باد🖤
🍃🌸#نماز_حضرت_زینب_(س)
📌 2 رڪعت نماز مثل نماز صبح به نیت نماز حاجت می خوانید وثوابش را به روح حضرت زینب سلام الله هدیه می ڪنید
🖇 بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا سلام الله
بعد:
🌸510 مرتبه "یاحَیُّ یاقَیُّوم"
🌸69 مرتبه اَلسَّلامُ عَلَیڪِ یا بِنتَ اَمیرِ المُومنین
🌸14مرتبه با حالت توجه این شعر را بخوانید :
•شفیعه ی دوسرا منبع حیا زینب
•حیا وعصمت وناموس ڪبریا زینب
•به حق جد وپدر ومادرت زینب
•به پاره های جگر برادرت زینب
•به آن وداع حسینت به روز عاشورا
•بخواه حاجت ما را تو از خدا زینب
👌بسیار مجرب است بین ذڪر ها با ڪسے حرف نزنید ومتوجه خداوند باشید....
#سلام_امام_زمانم❤️🌿
📖السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ...
سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت، ای امیدِ مادر،
سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی ات جهان را منور خواهد ساخت.
...فَفَرِّج عَنّا بِحَقِّهِم فَرَجاً عاجلاً قریباً ، کَلَمحِ البَصَر اَو هُوَ اَقرب🤲